سرویس تاریخ جوان آنلاین: محمدرضا کائینی، دبیر سرویس تاریخ روزنامه جوان، به مناسبت درگذشت فرزند شهید طیب حاج رضایی «بیژن حاج رضایی» در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
در زندگی همه ما، به ویژه جماعتی که درگیر سیاست میشوند، لحظاتی پیش میآید که سالیان بعدی زندگی ایشان، تحت تاثیر آنها شکل میگیرد. مصداقِ دم دست این قاعده، زنده یاد بیژن حاج رضایی فرزند شهید طیب حاج رضایی بود که امروز روی به ابدیت کرد.
او در سن دوازده سالگی، رابط خانواده اش شده بود با دادگاههایی که تشکیل میشدند تا پدرش را به جرمی ناکرده به مرگ رهنمون شوند! قبلا هم بسیار گفتهام که طیب در رویداد پانزدهم خرداد نقش درخوری نداشت، اما انتخاب شده بود تا کاسه کوزه ماوقع بر سر او و شهید حاج اسماعیل رضایی شکسته شود! آقا بیژنِ نوجوان صبحها به اتفاق مادرش، قابلمه غذا را به دست میگرفت و با سوارشدنِ چند کورس ماشین، آن را به زندان عشرت آباد میرساند و با هزار منت و التماس از ماموران، آن را به پدرش میداد، چون او غذای زندان را نمیخورد.
خود میگفت: "در آخرین دیدار، پدرم بر سرم بوسهای زد و در آمد که: از این به بعد مرد خانواده تویی... و مشتی شکلات به من داد. من شکلاتها را تا پانزده سال، پشت قاب عکس پدرم پنهان کردم و روزی دیدم که تمامی محتوای آنها پودر شده است! "
بیژن در شبی که قرار بود پدرش را اعدام کنند، همراه با مادر و تا ساعت چهار صبح، پشت دربهای پادگان نشسته بود و چون گرگ ومیش هوا گذشت و صدای تیر بلند نشد، با خوشحالی به منزل بازگشت تا خبر خوشِ زنده ماندن پدر را برساند و پس از آن از فرط خسته گی به خواب رفت. این شادی تنها چند ساعتی پائید، چرا که پس از آن با گریه مادربزرگ از خواب بیدار شد و دریافت که بابا را اندک زمانی پس از بازگشت او، به جوخه اعدام سپردهاند! پسرک خود را به خیابان و میدان خراسان رساند و دید که هزاران هزار از مردم، در حرکتند تا برای تشییع جنازه "طیب خان"خود را به گورستان مسگرآباد برسانند. ساعتی بعد دو تابوت را دید که به هم دوخته شدند تا بتوانند جسم رشید و خون آلود او را بردوش مردم، تا حرم حضرت عبدالعظیم برسانند...
زندگی در چنین روزها و ساعتها و دقیقههایی، کافی است که تمامی هویت و حیات یک نوجوان را شکل دهد. او از آن روز تا پایان عمر، با همین لحظهها زیست. بر راست ودروغ داستانهایی که از پدرش میگفتند، بسا حساس بود. من این را در روزهایی دریافتم که به کار تدوین ویژه نامه نشریه شاهدیاران برای طیب بودم. عیاری و لطف را نیز از پدرش به ارث برده بود و نیز سودا و دریغ هیئت داری در محرم را. به مادرش که پس از پدر زندگی پرمحنتی را پشت سرنهاده بود، عشق میورزید و تا پایان حیات او، کمر به خدمتش بسته بود. او پس از مادر چندان زندگی را بر نتافت و زمانی اندک دوام آورد. خدایش بیامرزد.