کد خبر: 952095
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۴:۱۵
گفت‌وگوی «جوان» با یک پاسدار دوره اولی به مناسبت دوم اردیبهشت سالروز تشکیل سپاه
من دو بار در شرف ترور بودم. یک‌بار بعد از جریان پاوه که در بیمارستان ۵۰۱ بستری شدم یک ضد انقلاب آمده بود ترورم کند که موفق نشد. بار دیگر هم در خلال جنگ تحمیلی وقتی از جبهه برمی‌گشتم یکی از بچه‌های مذهبی محله خبر داد دختر خانمی در همسایگی ما عضو گروهک منافقین است و قصد ترورم را دارد. اطلاعات سپاه را در جریان گذاشتم و دستگیرشان کردند
علیرضا محمدی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: ۴۰ سال از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران در دوم اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ می‌گذرد. چهار دهه پرفراز و نشیب که انقلاب اسلامی در هر سال و هر روزش با چالش‌های گوناگونی رو‌به‌رو بود و در مقابل تمامی این چالش‌ها سبزپوشان پاسدار در صف اول مبارزه قرار گرفتند. امسال ۴۰ سالگی سپاه را در حالی جشن می‌گیریم که اقدام اخیر دولت امریکا مبنی بر تروریستی اعلام کردن سپاه برگ زرین دیگری بر افتخارات این نهاد انقلابی افزود. آنکه دشمن بیشتر از همه با او دشمنی می‌کند، بیشترین خدمات را به جبهه خودی و بیشترین ضربات را به جبهه دشمن وارد کرده است. در سالروز تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، گفت‌وگویی با جانباز احمد اسلیمی از پاسدار‌های دوره اولی انجام دادیم تا با حال و هوای سپاه در روز‌ها و ماه‌های اول تشکیلش بیشتر آشنا شویم. اسلیمی از انقلابی‌های اهل اصفهان است که در تهران به عضویت سپاه درآمد.

شما که بچه اصفهان بودید چطور به عضویت سپاه تهران درآمدید؟
من دوران انقلاب در منجیل سرباز تیپ نوهد بودم. وقتی حضرت امام فرمان ترک پادگان‌ها را صادر کردند با اسلحه به زادگاهم اصفهان فرار کردم. آنجا با دو برادر سردار صفوی، محسن و مرتضی فعالیت انقلابی می‌کردم. این دو برادر عضو گروه صف بودند و مرا هم به عضویت آن درآوردند. مرکز فعالیت ما در منزل آیت‌الله‌خادمی بود. آنجا هم نگهبانی می‌دادیم و هم کار‌هایی مثل پخش اعلامیه، شبنامه و... را انجام می‌دادیم. بهمن ۵۷ بنا به برنامه‌ای که دکتر پرورش از انقلابی‌های معروف اصفهانی چیده بود، به اتفاق ۳۰ الی ۴۰ نفر از بچه‌های اصفهان به تهران آمدیم تا همراه سایر انقلابی‌ها به تسخیر نهاد‌های دولتی بپردازیم. ما به صداوسیما رفتیم و ساختمان تولید را تصرف کردیم. فرماندهی این گروه شبه‌نظامی را آقای همایون شیخ الاسلامی برعهده داشت. سایر اماکن صداوسیما را هم گروه‌های دیگر مثل منافقین (مجاهدین)، گروه‌های چپ و... اشغال کردند. انقلاب که پیروز شد، دکتر شیخ‌الاسلامی با آگاهی سیاسی که داشت به ما گفت: مبادا اجازه دهید ساختمان تولید به دست گروه‌های غیراسلامی بیفتد. خلاصه همانجا بودیم تا اینکه سپاه تشکیل شد و من هم وارد سپاه تهران شدم.

همان دوم اردیبهشت که سپاه تشکیل شد به عضویت آن درآمدید؟ اصلاً چه شد که بین نهاد‌های انقلابی تازه تأسیس سپاه را انتخاب کردید؟
من هشت روز قبل از آن عضو سپاه شده بودم (می‌خندد) در همان صداوسیما که بودیم با کمیته‌های شهری خصوصاً کمیته مرکزی در مدرسه رفاه آمد و شد داشتیم. گاهی نام سپاه را می‌شنیدیم. یک‌بار که آقای رفیق‌دوست را در مدرسه رفاه دیدیم، از ایشان پرسیدیم این سپاه پاسداران که می‌گویند چطور نهادی است؟ ایشان گفت: سپاه منحصر به ایران نیست و نیرویی است که هرکجا محرومان و مستضعفان نیاز به کمک داشته باشند از آن‌ها پشتیبانی می‌کند. من از چنین ایده‌ای خوشم آمد. البته هنوز سپاه پاسداران به شکل رسمی تشکیل نشده بود و چند نیرو به نام سپاه توسط گروه‌های مختلف شکل گرفته بود. خلاصه گذشت تا اینکه ۲۰ فروردین سال ۵۸ ابوشریف همراه مرحوم دوزدوزانی، شهید چمران و چند نفر دیگر به صداوسیما آمدند. گروه بچه‌های اصفهان مسئولیت حفاظت صداوسیما را برعهده داشت و من هم که پاسبخش بودم مرتب به نگهبان‌ها سر می‌زدم. آن روز تا چشمم به ریش‌های بلند ابوشریف و هیبت خاصش افتاد چشم از او برنداشتم. ابوشریف هم از تیپ ورزشکاری من خوشش آمده بود. جلو آمد و سلام و علیک کردیم. با لحن گرمی مرا پسرخاله خطاب کرد و از سوابق انقلابی‌ام پرسید. من هم از او خواستم در خصوص سپاه توضیح دهد. گفت: از چشمت می‌خوانم که دوست داری پاسدار شوی. گفتم بله خیلی دوست دارم. گفت: پس ۲۵ فروردین به پادگان عشرت‌آباد (پادگان ولیعصر) بیا. هر کدام از دوستانت علاقه‌مند به عضویت در سپاه هستند را هم بردار و بیاور. آن روز همراه حدود ۱۰ نفر از بچه‌ها به عشرت‌آباد رفتیم و همان روز به عضویت نیرو‌های این پادگان درآمدیم. دوم اردیبهشت که با فرمان امام سپاه تشکیل شد تا ۲۰ اردیبهشت طول کشید تا پرسنلی کارش را آغاز کند. برادر بهرام خدایی، مسئول پرسنلی برایمان پرونده عضویت تشکیل داد. پرسید کی وارد سپاه شدی؟ گفتم ۲۵ فروردین. گفت: سپاه رسماً دوم اردیبهشت تشکیل شده است نمی‌شود که تاریخ ورودت را هشت روز قبل بزنم! خندیدیم و قرار شد از همان ۲۰ اردیبهشت تاریخ عضویتم در سپاه درج شود.

آن اوایل عمده فعالیت‌هایتان چه بود؟
وقتی ما وارد پادگان ولیعصر (عج) شدیم هنوز آثار درگیری‌های انقلاب در سراسر پادگان مشهود بود. ماشین‌های سوخته، نفربر‌های اسکورپین از کار افتاده، برگه‌های پخش و پلا و... ابوشریف اول کار از من پرسید چه کار بلدی؟ گفتم همه کار! گفت: پدرت چه کاره است؟ گفتم کامیون دارد و با آن کار می‌کند. گفت: پس یک کامیون بردار و ماشین‌های سوخته و سایر اقلام اسقاط را از سطح پادگان جمع کن تا بعد ببینیم چه کار کنیم. من هم به اتفاق تعداد دیگری از بچه‌ها از همان روز شروع به سر و سامان دادن پادگان کردیم. چیز‌های عجیبی هم دیدیم. مثلاً وقتی آسایشگاه‌های غالباً سوخته را تمیز می‌کردیم دیدیم داخل یک آسایشگاه بوی خیلی بدی می‌آید. پتو‌های سوخته را گشتیم و جسد یک نیروی گارد را پیدا کردیم. گویا بیچاره در درگیری‌های انقلاب مجروح شده بود و خودش را لای پتو‌ها مخفی کرده که همان جا بر اثر خونریزی مرده بود. خلاصه جسدش را تحویل دادیم و با اقدامات ما کم‌کم پادگان ولیعصر خودش را آماده استقبال از موضوع تأسیس سپاه و عضو‌گیری نیرو کرد.

گزینشی دوره اولی‌ها چطور بود، سختگیری می‌کردند؟ ترکیب نیرو‌ها چگونه بود؟
اوایل یکسری مسائل عقیدتی و سیاسی به عنوان سؤالات گزینشی پرسیده می‌شد. حتماً هم باید دو نفر آدم مورد وثوق شما را معرفی می‌کردند. در گزینش خیلی سختگیری آنچنانی نمی‌شد. نیرو‌های انقلابی غالباً از کمیته‌ها جذب سپاه می‌شدند. اوایل همه نوع آدمی بین پاسدار‌ها دیده می‌شد. از جنوب شهری گرفته تا شمال شهری و ... منطقه و محل زندگی مهم نبود، اما عقیده و اعتقاد اهمیت داشت. خیلی از بچه‌ها (جنوب شهری‌ها خصوصاً) روحیه داش مشتی‌گری داشتند. من خودم کشتی فرنگی و باستانی کار می‌کردم و در محله‌ای از اصفهان بزرگ شده بودم که مشتی‌گری ارزش محسوب می‌شد. خودم را عرض می‌کنم که مثل خیلی‌های دیگر با نفس قدسی حضرت امام و تحولی که انقلاب در ما ایجاد کرد، اگر عادت بدی داشتیم کنار گذاشتیم و اهل شدیم. خب پاسدار انقلاب باید خودش را به تراز انقلاب اسلامی می‌رساند، اما در بین کسانی که دوره‌های اول عضو سپاه می‌شدند گاهی آدم‌هایی پیدا می‌شدند که در همان گزینش‌های اولیه کنار می‌رفتند. یا یکی دو ماه می‌ماندند و خودشان می‌فهمیدند این کاره نیستند! یعنی نمی‌توانستند با خصوصیات یک رزمنده مکتبی خودشان را وفق دهند. مثلاً یادم است در کمیته گروه‌هایی به نام‌های خاصی ایجاد شده بود. گروه سیامک، گروه جاسم و... اغلب این‌ها گروهی به سپاه می‌آمدند و همانطور که گفتم خیلی از آن‌ها متوجه می‌شدند اهل پوشیدن لباس سبز پاسداری نیستند و کنار می‌رفتند.

حقوقتان چقدر بود؟ شنیده‌ایم که اوایل حقوق درست و حسابی نمی‌دادند.
نه اینکه حقوق ندهند، خود بچه‌ها در قیدوبند این چیز‌ها نبودند. وقتی به عضویت سپاه درآمدیم از ما پرسیدند چقدر حقوق نیاز دارید. مثلاً خود من در برگه درخواست حقوق نوشتم مگر برای جهاد در راه خدا باید حقوق هم بگیریم! گفتم پدرم کامیون دارد و نیاز به حقوق ندارم. یا یک نفر که متأهل بود گفت: فلان قدر نیاز دارم. یا آن یکی نصف حقوق عرف سپاه را طلب کرد. بنده از اردیبهشت که عضو سپاه شدم تا مردادماه که در ماجرای پاوه مجروح شدم، یک ریال نگرفتم. وقتی برای درمان مجروحیت‌هایم که در محاصره پاوه برداشته بودم به تهران آمدم، اوایل شهریور بود. در پادگان ۱۰ هزار تومان به من دادند. فکر کردم برای هزینه درمانم است، اما گفتند حقوقت ماهی ۲ هزار تومان بوده که نگرفتی و حالا یکجا می‌دهیم. چون برای درمان مجروحیت‌هایم نیاز داشتم پول را قبول کردم. آن موقع خیلی از بچه‌ها شاید ۹۰ درصد حقوقشان را برای کار خیر در نظر می‌گرفتند یا وقتی یک پاسدار داشت داماد می‌شد و دستش خالی بود، بچه‌ها جمع می‌شدند و از حقوقشان به او کمک می‌کردند. یادم است شهید وصالی می‌گفت: هنگام عملیات حواستان به نفر پشت سری باشد، شاید مجروح شده و شما متوجه نشده باشید. باید برگردید و دستش را بگیرید. این دستگیری فقط محدود به عملیات نمی‌شد. از نظر اقتصادی هم بچه‌ها دستگیر همدیگر و در کل نیازمندان می‌شدند. یک موردش شهید ابراهیم هادی. ایشان پاسدار نبود، اما از طرف سپاه به منطقه اعزام شده بود. سه ماه حقوقش را یکجا در همان منطقه برایش آوردند. هزار تومان را برداشت و باقی را همراه یک لیست از آدرس افراد نیازمند داخل پاکت گذاشت و به امیر منجر مسئول عملیات سپاه تهران داد تا وقتی به مرخصی می‌رود پول‌ها را به صاحبان آدرس‌ها برساند.

اوایل تشکیل سپاه پوشیدن لباس پاسداری به این راحتی‌ها هم نبود. از بابت ترور و گروه‌های ضد انقلاب می‌گویم.
بله، اتفاقاً خود من دو بار در شرف ترور بودم. یک‌بار بعد از جریان پاوه که در بیمارستان ۵۰۱ بستری شدم یک ضد انقلاب آمده بود ترورم کند که موفق نشد. بار دیگر هم در خلال جنگ تحمیلی وقتی از جبهه برمی‌گشتم یکی از بچه‌های مذهبی محله خبر داد دختر خانمی در همسایگی ما عضو گروهک منافقین است و قصد ترورم را دارد. نمی‌دانم آن بنده خدا چطور از قصد آن خانم و تیمش خبردار شده بود. خلاصه اطلاعات سپاه را در جریان گذاشتم و دستگیرشان کردند. آن زمان لباس سپاه را که می‌پوشیدی چه در منطقه و چه در پشت جبهه احتمال خطر وجود داشت، اما بچه‌ها با عشق این لباس را به تن می‌کردند.

سخن پایانی؟
یادم است وقتی اعلام می‌شد مأموریت سختی در پیش داریم، اگر پنج نفر نیاز بود ۲۰ نفر داوطلب می‌شد. یکدفعه آن ۱۵ نفری که انتخاب نمی‌شدند بحث می‌کردند که چرا ما را انتخاب نمی‌کنید و ما هم می‌خواهیم خدمت کنیم. همین خدمات خالص و از دل و جان بود که باعث شد انقلاب از پیچ خطرات بسیاری عبور کند، لذا وقتی سپاه از طرف کاخ سفید تروریستی اعلام می‌شود متوجه می‌شویم راه را درست رفته‌ایم و به خودمان افتخار می‌کنیم. من مدت‌هاست که لباس پاسداری را از تن خارج کرده‌ام، اما به دشمنان و خصوصا دولت امریکا می‌گویم حاضرم در همین سن و سال باز هم لباس سپاه را بر تن کنم و به پوشیدن این لباس مقدس افتخار می‌کنم.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۳۹ - ۱۳۹۸/۰۲/۰۲
0
0
کجایند آن مردان بی ادعا؟
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار