سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: چند روز پیش این جملهها را در گوشیام یادداشت کرده بودم و برای دوستی میخواندم: «میدونی چرا اتاقهای مشاوره حال ما رو خوب نمیکنن؟ کارگاهها، کتابها، کانالها و آدما شدن ابرهایی که پر رعد و برقن، اما نمیبارن. تو بودی به اون ابر الکی چی میگفتی؟ آهای ابر الکی برو اون رعد و برقهای الکیتر از خودت رو خالی کن، خالی شو ابر الکی، هرچی میتونی خالی شو، راز رها شدن خالی شدنه، اون وقت اون ابر الکی هم حق داشت بگه پس کاسههای سر شما چی؟ اونا نباید خالی بشن از کلمه، خالی بشن از رنگ، خالی بشن از خیال؟»
وقتی این جملهها را برای آن دوستم میخواندم آن دوست روی ستون فقرات و نبض این پاراگراف دست گذاشت و گفت: «قبول دارم راز رها شدن خالی شدنه ولی خالی شدن به راحتی نیست.» من چه باید میگفتم به آن دوستم؟ گفتم از یک جهت بله راحت نیست. همین جملهها را که من گفتهام فکر میکنی خودم رهای رها شدهام؟ نه، اما وقتی خوب به احوالات خودم نگاه میکنم و میبینم مهمترین عامل دربند بودن چیست پی میبرم مهمترین عامل این است: خیلی وقتها که ما میخواهیم آزاد و رها شویم این کار را میخواهیم با افزودن چیزی به خودمان به آزادی و رهایی شویم مثلاً من میگویم اگر ۲۰ کتاب دیگر روانشناسی یا خودشناسی را بخوانم یا اگر یک دور کامل مثنونی معنوی را بخوانم این کار باعث میشود که من حتماً به رهایی برسم در حالی که اشکال این تفکر این است که من میخواهم با افزودن چیزی به خود به سبکی برسم در حالی که با این نیت درونی من بیشتر خود را سنگین میکنم و بیشتر به دنبال دانستگی هستم، میخواهم که این دانستگی را نزد خودم یا دیگران ببرم و به خودم یا دیگران بگویم ببینید من چه سواد و معلوماتی به هم زدهام. معلوم است که دانستگی مسئله مرا حل نخواهد کرد. به این میماند که من تشنهام و فرمول آب را هم میدانم و میدانم که آب از چه عناصری تشکیل شده است، اما هنوز به آب دست نیافتهام، چون میخواهم با آموختن فرمول آب به آب برسم، با دانستگی به آگاهی حقیقی برسم، اما آگاهی من درباره فرمول آب در نهایت به کار فرونشاندن تشنگی من نخواهد آمد.
سرمایه اصلی من آن نیت درونی است
آن دوست گفت: «پس ما چه کار کنیم؟ یعنی کتاب نخوانیم؟ کارگاه نرویم؟ تلاشی برای بهتر شدن اوضاع درونمان انجام ندهیم؟» گفتم من چند سال است که در این راه قدم برمیدارم و اندک تلاشی در این زمینه داشتهام و حالا به این نتیجه رسیدهام که آنچه مرا نجات خواهد داد چیزی در بیرون نیست، یعنی آیا کسی میتواند ادعا کند که یک کتابخانه پر از کتاب یا چندین و چند کارگاه میتواند او را رستگار کند؟ مسئله من نخواندن کتاب یا نرفتن به کارگاه نیست، اما مسئله من این است که آنچه برای من کار میکند در درجه اول نیت درونی و آن جستوجوی صادقانه درونی است. سرمایه اصلی من آن نیت درونی و آن طلب صادقانه درونی است. بارها برای من اتفاق افتاده که وقتی یک کلیپ خوب یا چند جمله عالی و درخشان به دستم میرسد بلافاصله برای دوستانم فوروارد میکنم، اسمش را هم میگذارم که دانش را اشاعه میدهم، اما واقعیت چیز دیگری است. آن لحظه وقتی من این مطالب را فوروارد میکنم باید ببینم که انگیزه و نیت اصلی درونی من چیست. اغلب اوقات من به این وسیله میخواهم نام و اسم و رسمی به هم بزنم و فخری بفروشم که ببینید من به چه آگاهیای رسیدهام؟ اما من میتوانم کار دیگری هم انجام دهم. به جای اینکه لقمههای معنایی را که خود نخوردهام و حقیقتاً طعم و مزه و قوت و جان آنها را نچشیدهام تقدیم دیگران کنم میتوانم این لقمهها و مطالب را اول از همه امتحان کنم و بچشم. مثلاً ببینم من که هر روز درباره هنر گوش دادن مطلب به دیگران فوروارد میکنم واقعاً این موضوع را برای خود حل و فصل کردهام؟ آیا به اندازه یک ماه امتحان کردهام که کیفیت گوش دادن واقعی چیست؟
راحت نیست، اما راحتت میکند
به آن دوستم گفتم خالی شدن از همه اغراض و قضاوتها و... خیلی سخت است. من به او گفتم بله راحت نیست، اما آدم را راحت میکند. دیدید بعضی وقتها آدم ولو به اندازه چند دقیقه در یک کیفیت شفاف درونی قرار میگیرد انگار که درِ باغ بزرگی به روی او باز میشود. چقدر آدم وسط این جهنمی که ما به نام دنیا و روابط آدمها ساختهایم احساس راحتی و آسودگی میکند؟ خب چرا آدم این باغ را سالی ماهی آن هم فقط برای چند دقیقه به روی خودش باز کند؟ وقتی خداوند کیفیت واقعی ما را اینگونه آفریده که بدون ذهنیت و پیشداوری و قضاوت و غرض بتوانیم در تماس با دنیا و پدیدههایش باشیم چرا این کیفیت را با دست خودمان به روی خودمان ببندیم؟
به آن دوستم گفتم بله شما از یک منظر راست میگویی، چون ما سالهاست که با یک زندگی بدلی و قلابی مأنوس شدهایم و حالا همان زندگی بدلی و قلابی نمایندگان قدرتمندی در چهارگوشه وجود ما دارد که ما بدون اجازه آن نمایندهها حق آب خوردن نداریم، یعنی حتی وقتی میخواهیم تغییر کنیم این نمایندگان هستند که باید نظر بدهند و مگر آنها بهراحتی عقبنشینی میکنند؟ و اصلاً باید دید که همین جمله که از دهان تو و من بیرون میآید که خالی شدن کار سادهای نیست را چه کسی میگوید؟ آیا این جمله را واقعاً خود راستین ما میگوید یا نمایندگان همان اغراض و ذهنیتها و پیشداوریها و قضاوتها و بیقراریها و حرصها و خواستنهای تمامنشدنی؟ آیا همین جمله که این کار راحتی نیست برای ناامید و منصرف کردن ما برای تغییر نیست؟ آیا همین جمله از همان جایی برنمیآید که باعث و بانی این همه گرفتاری برای ماست؟ یعنی باز همان من ذهنی است که دارد از خودش دفاع میکند، همان بیماری است که به نام ما و از دهان ما بهانههایش برای استقرار در وجود ما طرح میشود و چقدر تأسفآور است که ما آن بیماری و آن منِ کاذب را با خود حقیقیمان اشتباه میگیریم و بیانیهها و مانیفستهایش را حرفهای خودمان میپنداریم.
دیدهاید مثلاً به کسی میگویی تو میتوانی این عادت را کنار بگذاری و او در پاسخ میگوید حق با توست، اما من سالهاست این عادت را دارم و سن و سالی از من گذشته و دیگر نمیتوانم این عادت را ترک کنم، یا مثلاً میگوید شخصیت آدم در همان کودکی شکل میگیرد یا اصلاً ژن ما را اینطور ساختهاند و خمیرمایه ما طوری است که این عادت خواه ناخواه از آن بیرون میتراود و من نمیتوانم این خمیرمایه را کنار بگذارم. بهراستی چه کسی این حرفها را میزند؟ چه کسی اجازه نمیدهد ما از این همه پندار و وهم و عادت خالی شویم و خودِ حقیقیمان را بیابیم؟ در این باره هرکسی میتواند در درون خود با خود خلوت کند و پاسخ را بیابد.