کد خبر: 951696
تاریخ انتشار: ۲۸ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۱:۳۵
نظری بر اثر تاریخی- روایی «سیدجمال، غریو بیداری»
شاهد توحیدی
سرويس تاريخ جوان آنلاين: از اقدامات ارجمند پژوهشکده باقر‌العلوم (ع) در سالیان گذشته، انتشار مجموعه‌ای به نام دیدار با ابرار بود که باز خوانی زندگی رجال و معاریف علمی و سیاسی کشورمان می‌پرداخت. این مجموعه در درون خود، اثری نیز در‌باره زنده‌یاد سید‌جمال‌الدین اسد‌آبادی دارد که توسط جناب محمد‌باقر مقدم به نگارش درآمده است. وی در واپسین بخش‌های این اثر، تشییع غریبانه سید را اینگونه تصور کرده است که می‌تواند آیینه‌ای از نازک‌اندیشی و قلم شیوای نوبسنده تصویر گردد:

«انوار زرد و لرزان شعله‌ها از لب‌های برآمده فانوس‌ها برمی‌خاست و پنجه در قلب تیره و تار شب می‌انداخت. شعاع نور قلب تیره لشکر ظلمت را می‌شکافت و بسان تیر تیز چابک‌سواران سینه سیاه شب را پاره می‌کرد. شب سکون بود؛ سکوت خفتگی بود و خفقان، رکود بود و جمود. نور، حرکت بود و فریاد، هَلا بود و بانگ، روشنی بود و امید. شب، خماری بود و خواب. یأس بود و ناامیدی. سرد بود و سنگین. نور، پیام بود و رسالت. بیداری بود و هوشیاری. حرارت بود و سرعت. شب، می‌خواست پرده بر اعمال پلید دژخیمان بکشد و حقایق را با چتر تیرگی‌ها بپوشاند. نور با استقامت پرده برمی‌داشت و روشنی می‌داد و وقایع را هویدا و افشا می‌کرد.

سایه متحرک مردانی بر زمین در نمایش بود. آنان لال و بی‌صدا تابوتی را بر دوش حمل می‌کردند و آهسته آهسته به سوی گورستان مشایخ (شیخلر مزاری) قدم برمی‌داشتند. نسیم روح‌افزای شمال‌غرب بسُفر عطر دلاویزی را از بدن، چون یاسمن سید‌جمال برمی‌گرفت و بر فضای غمبار دنیای اسلام و مسلمانان گرفتار پخش می‌کرد. کمتر کسی قادر به استشمام آن رایحه دل‌انگیز بود، زیرا مرضی مسری و عمومی همه را بی‌حال و سنگین‌سر کرده بود و هر کسی سر در لاک خود فرو برده بود و به آرزو‌های دور و درازش می‌اندیشید.

جمعیت قلیلی که از تعداد انگشتان دست یک نفر تجاوز نمی‌کرد در عقب آنان می‌رفتند و جنازه را تشییع می‌کردند. آنان می‌رفتند تا در سکوت آن شب غمبار و با استفاده از تاریکی و ظلمت مرد خونگرمی را به خاک سرد بسپارند. فضل پاشا علوی سکوت را به آرامی شکست و به همراه خود گفت: دیگر همه چیز تمام شد. خورشید غروب کرد. دریای پرتلاطم آرام گرفت. آتشفشان غران و فعال سرد و خاموش شد. امیر نطق و بیان از سخن گفتن باز ماند و روی امید رنگ باخت!
ژرژ جواب داد: افندی! آیا خورشید را می‌توان در پشت ابر‌ها پنهان ساخت؟! دریا را در کوزه توان کرد؟! آتشفشان را به سنگ فرو نشاند؟! سخنور را به هیاهو خاموش کرد؟! فضل پاشا علوی گفت:تو خود می‌دانی که نور او ضیاء دین داشت، تحرک از مایه مذهب داشت.

خشمش خشم توده‌ها بود. سخنش درددل هزاران محروم ستمدیده و امیدش وعده خدا بود.» ژرژ گفت: دوست عزیز! اگر چراغی پر نور فضای اتاقی را روشنی بخشد، سپس پرده‌های ضخیمی بر پنجره‌های آن اتاق بیفکنند، به‌طوری‌که ما هیچ نوری از آن را مشاهده نکنیم آیا باور خواهی کرد که نور دیگر پرتوافکن نیست؟ فضل پاشا علوی گفت: نه چنین است! بلکه دستی می‌خواهد پرتوان تا پرده‌های ضخیم را کنار زند و چشم ما را دو باره به نور پرفروغ چراغ روشنی بخشد. هادی‌ای می‌طلبد عایق‌شکن تا کنون زندگی‌ها را از نو گرم کند.

با نزدیک شدن جمع تشییع‌کنندگان به گورستان سخنان امیدبخش نیز دور می‌شد و سکوت سنگین آن شب غم‌افزا قلب را به سختی می‌فشرد و بغض را در گلو حلقه حلقه عقده می‌کرد. چون در آن شب که امیر و مصلح را به خاک سرد و سیاه می‌سپردند عروس نیرنگ را نیز به زیور پررونق سیم و زر مشاطه می‌کردند و به همراه دفن مجسمه حریت و آزادی‌خواهی نقاب ملون و رنگارنگ آزادی‌طلبی را به زینت پرمکنت زور و قدرت می‌آراستند.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار