سرویس تاریخ جوان آنلاین: هرچند وزنکشیای که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در میان نیروهای سیاسی روی داد بهخوبی جایگاه هریک را نمایان ساخت، اما این از ضرورت بررسی کارکرد هریک از این جریانات نمیکاهد. در مقالی که پیش روی شماست، زمینههای ناکامی جنبشهای چریکی در مواجهه با رژیم پهلوی مورد بازبینی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب را مفید و مقبول آید.
در دیالکتیک قدرت بین رژیم شاه و سازمانهای چریکی عمده اعم از فدائیان و مجاهدین خلق دو دسته از عوامل داخلی و خارجی در شکست این جنبشها تأثیرگذار بودند.
علل داخلی
عمدهترین علل داخلی که موجب شکست مشی چریکی در تقابل قدرت با رژیم شاه شد، عبارت بودند از:
الف) ضعف در ابزار قدرت: باید گفت که در تمام زمینههای استفاده از ابزار قدرت، سازمانهای چریکی دچار ضعف شدید بودند. در زمینه توان نظامی ضعفهایی همچون فقدان نیروی آموزشدیده و چریکی کارآمد، فقدان تسلیحات، ناآشنایی با مناطق ناهموار و معابر و... بزرگترین مشکل گروههای چریکی بود. به عنوان مثال همه اسلحه و مهمات گروه جنگل در مقابله با نیروهای مسلح رژیم شاه شامل سه قبضه مسلسل، ۹ قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره بود (۱). بهعلاوه زمانی که این گروهها در تلاش برای تهیه اسلحه برمیآمدند شناسایی میشدند (مورد ناصر آقایان و شهریاری در شناسایی سازمان فدائیان خلق و دلفانی در شناسایی سازمان مجاهدین خلق عمدهترین شاهد بر این مدعاست). بهعلاوه این گروهها در زمینهای از مبارزه فعال بودند که نقطه قوت رژیم به شمار میرفت و حتی در صورت مثلاً موفقیت عملیات سیاهکل و غافلگیر شدن دشمن چریکها برای تداوم عملیات در منطقهای دیگر با توجه به واکنش فوری نیروهای رژیم مشخص نبود تدارکات و تسلیحات خود را چگونه تأمین میکردند (۲).
در زمینه مالی نیز فقدان توانایی مالی سازمان فدائیان خلق را وادار به سرقت از بانکها برای تهیه هزینه عملیات میکرد و سازمان مجاهدین خلق نیز این پشتیبانیها را از نهضت آزادی و برخی افراد دیگر به دست میآورد که هم محدود بودند و هم خطرات بسیاری برای شناسایی سازمان داشت. به نحوی که سازمان فدائیان خلق دو بار در این زمینه شناسایی شد و رهبران خود را بدینگونه از دست داد.
در زمینه قدرت اقناعی هر دو سازمان دارای ضعفهای عمدهای بودند که بزرگترین عامل شکست آنها نیز در همین زمینه بود. این ضعفها عبارت بودند از:
۱- تضاد بنیادین اعتقادی و ایدئولوژیک با جامعه: مهمترین علت کسب موفقیت یک سازمان چریکی همخوانی ایدههای آن سازمان با ایدئولوژی کلی جامعه است. سازمان چریکی برای کسب موفقیت باید فراگیر شود و تودههای مردم از آن پشتیبانی کنند، لیکن هرگاه تبلیغات یا سایر ابزار تحریک احساسات با ذهنیتهای تودهها همسنخی نداشته باشد، طبعاً در نیل به اهداف خود ناکام خواهد ماند. ایدئولوژی مارکسیستی-لنینیستی چریکهای فدایی خلق محدود به یک سلسله محافل پراکنده روشنفکری بود و با اعتقاد تودهها نیز تضاد داشت؛ لذا قدرت جذب و اقناعسازی آن به مراتب پایین بود (۴).
سازمان مجاهدین خلق نیز با ارائه یک ایدئولوژی التقاطی که ترکیب عجیبی از علمگرایی، ناسیونالیسم، مذهب شیعه و مارکسیسم بود سعی داشت تا از اندیشههای شیعه و فرهنگ جهاد و شهادت استفاده ابزاری در جهت مبارزه علیه رژیم کند. اینها آرمانهای مذهبی را نه به عنوان هدف، بلکه ابزار و وسیلهای برای تحقق اهداف و نیات خود برگزیده بودند و با تلفیق آن با مارکسیسم از جامعه بیطبقه توحیدی سخن میگفتند لذا نتوانستند حمایت و پشتیبانی سازمان روحانیت و مرجعیت شیعه (امام خمینی) را جلب کنند. با این حال حتی به این اسلام التقاطی خود نیز پایبند نبودند و لذا اندکی پس از شروع مبارزه مسلحانه بهتدریج به دامان مارکسیسم افتادند و سرانجام طی بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک که در سال ۱۳۵۴ منتشر کردند، رسماً ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم را پذیرفتند و مذهب را حذف کردند، تا جایی که حتی نیروهایی را که حاضر به رد مذهبی نشدند تصفیه کردند (شریف واقفی و صمدیه لباف). این چرخش ایدئولوژیک آشکار را مجتبی طالقانی، فرزند آیتالله طالقانی در نامه تکاندهندهای به پدرش چنین بیان میکند: «من همواره احساس بیزاری خود را از طریق مذهب بیان میکردم. من همیشه برای اسلام به عنوان زبان گویای تودههای زحمتکش در حال مبارزه با ظلم احترام قائل بودم...، اما طی دو سال گذشته مطالعه مارکسیسم را آغاز کردهام. من قبلاً فکر میکردم روشنفکران مبارز میتوانند این رژیم را از میان بردارند، ولی اکنون باور کردهام که باید به طبقه کارگر روی آوریم، اما برای سازماندهی طبقه کارگر باید اسلام را کنار بگذاریم، چون مذهب پویایی اصلی تاریخ -مبارزه طبقاتی- را قبول ندارد. البته اسلام میتواند یک نقش مترقی، بهویژه در بسیج طبقه روشنفکر علیه امپریالیسم را ایفا کند، اما این تنها مارکسیسم است که تحلیلهایی عملی از جامعه به دست میدهد و متوجه طبقات استثمارشده و رهایی آنهاست... (۵)»
موارد فوق به همراه سابقه وابستگی حزب مارکسیست-لنینیست توده به شوروی در وجدان تاریخی مردم و جامعه منجر به تبلیغات شدید رژیم علیه آنها تحت عنوان خائن و مارکسیست اسلامی شد و جالب اینکه مجاهدین خلق حتی پیش از تغییر ایدئولوژی در پاسخ به این اتهامات نگرش خود را به مارکسیسم و اسلام اینگونه خلاصه میکردند: «وقتی ساواک اعدام میکند، هم مسلمانها و هم مارکسیستها را شکنجه میکند. نتیجتاً در شرایط کنونی وحدتی ارگانیک میان انقلابیون مسلمان و مارکسیستها وجود دارد. حقیقتاً چرا ما به مارکسیسم احترام میگذاریم؟ البته مارکسیسم و اسلام یکی نیستند، اما قطعاً اسلام به مارکسیسم نزدیکتر است تا به سلطنت پهلوی. اسلام و مارکسیست، چون بر ضد بیعدالتی میجنگند درسهای یکسانی میدهند... (۶)»
۲- بیاعتمادی متقابل گروههای چریکی و مردم نسبت به یکدیگر: مواضع ایدئولوژیک هر دو سازمان چریکی فدائیان خلق و مجاهدین خلق منجر به عدم اعتماد عامه مردم به آنها و وجود بدبینی متقابل این سازمانها نسبت به مردم به نحو شدیدتر شد. حال آنکه هدف جنبش چریکی باید فراگیر شدن آن باشد. بنیانگذاران این سازمانها معتقد بودند با آغاز حرکت مسلحانه توده مردم به کمک گروههای پیشاهنگ و پیشتاز خواهند آمد، لیکن با وجود چندین سال مبارزه تنها بدبینی مردم نسبت به آنها تشدید شد. به عنوان مثال از نظر لطفالله میثمی بیاعتمادی مطلق به تودهها از اصول خطمشی سیاهکل بود که در عمل به بنبست رسید، زیرا بهجای اعتماد نسبی به تودهها اعتماد مطلق کردند و از همین طریق هم لو رفتند، محاصره و دستگیر شدند. حنیفنژاد در این باره گفت: «ما بیاعتمادی مطلق به تودهها نداریم، اعتماد مطلق هم نداریم. در این شرایط باید به تودهها اعتماد نسبی کرد (۷).» حال آنکه مهمترین عامل موفقیت در عملیات مسلحانه چریکی تأمین پایگاه مردمی است. به عنوان مثال ارنستو چهگوارا، انقلابی نامدار آرژانتینی، در زمینه اهمیت پشتیبانی مردم از چریکها چنین گفته است:
«جنگ چریکی جنگ مردم است، جنگ تودههاست. اقدام به جنگ چریکی بدون پشتیبانی و حمایت تودههای مردم آغاز یک مصیبت غیرقابل جبران است. نیروهای چریکی به منزله رزمندگان پیشقراول ملتند که از سوی تودههای دهقان و کارگر در صحنه عملیات پشتیبانی میشوند. بدون توجه چنین پایگاه مردمی جنگ چریکی بیهوده است.»
مسعود احمدزاده از رهبران فدائیان خلق در مورد عدم پیوند این گروه با مردم میگوید:
«.. از یک طرف مواجه میشویم با ضربات و یورشهای پی در پی پلیس با گروههای کمونیستی و از طرف دیگر مسئله ارتباط با تودهها چنان دشوار به نظر میرسد که واقعاً حل آن از عهده نیروهایی، چون ما بعید مینماید... (۸)»
ب) ضعف در منابع قدرت: در منابع قدرت جدای از مسائل مالی که ضعف گروهها بدیهی است در سایر ابعاد نیز ضعفهای عمدهای در سازمان وجود داشت. به نظر نجاتی در بعد شخصیت رهبر همه سازمانهای چریکی در شروع عملیات مسلحانه فاقد دستگاه رهبری و ستاد عملیاتی مشخص بودند. افرادی که با دیدگاههای سیاسی متفاوت عنوان رهبری سازمان را به عهده گرفته بودند، هنگام بحث و تصمیمگیری درباره مسائل مهم با هم هماهنگی نداشتند (۹). بهعلاوه رهبری در سازمانهای چریکی ایران بهطور پیوسته با دو معضل روبهرو بود: معضل اول جایگزینیهایی بود که به علت دستگیری یا کشته شدن کادرهای رهبری توسط رژیم انجام میگرفت یا تعویض و تصفیههای داخلی که توسط خود سازمان صورت میگرفت. معضل دوم اشتباهات و بیتجربگیهای جمعی و فردی در جنگ چریکی و سازماندهی انقلابی بود که بلافاصله در دیگر اجزا و ارکان سازمان تأثیر میگذاشت (۱۰). به عنوان مثال فرمانده گروه جنگل، صفایی فراهانی، که درگیر عملیات سیاهکل شد، پیش از شروع عملیات شناسایی در منطقه مازندران و گیلان با فرمانده گروه شهری درباره اجرای عملیات در جنگل اختلاف نظر داشت و مذاکرات آنها در سازماندهی جنگ چریکی و روستایی بین گروه احمدزاده و گروه جنگل به نتیجه نرسید (۱۱). بهعلاوه وجود سانترالیسم و استبداد رأی رهبری در این سازمانها و انشعاباتی که بعداً در آنها صورت گرفت، نمایانگر عدم قدرت اقناعی رهبری این سازمانها حتی در چنین سازمانهای کوچکی بود. در بعد سازمانی نیز سازماندهی و تشکیلات گروهها با آرمان و اهداف آنها متناسب نبود. بهطوری که پس از اولین برخورد با نیروهای پلیس یکی پس از دیگری متلاشی شدند و بیآنکه ارتباط منظم و پایداری داشته باشند به سلولهای کوچک و پراکنده پناه بردند و به علت ضربه خوردنهای متوالی در امر تجدید سازمان متناسب با امکانات بالقوه موفق نشدند (۱۲). بهعلاوه این سازمانها پیش از آنکه به ارگانیسم و استراتژیهای سازمانی و انقلابی و خلاقیت در تاکتیکها در مورد مردم بپردازند به عملگرایی روی آوردند و این گرایش که خود یکی از دلایل افت و انهدام آنها شد، ریشه در عدم سازماندهی صحیح و منضبط آنان داشت. ساواک در تحلیل از کاستیها و مشکلات موجود در سازمان مجاهدین خلق آن را فاقد استحکام بنیادین برای فعالیت یک گروه چریکی برشمرد و معتقد بود: «نوع ارتباطات اعضا و عناصر از پایین به بالا هنوز مرحله تکامل خود را طی نکرده است، بهطوری که سیستم ارتباطی گروه کیفیت پیشرفتهای ندارد (۱۳).»
علل خارجی
مهمترین علل خارجی که منجر به ناکامی گروههای چریکی شد، عبارت بودند از:
الف) افزایش توان سرکوب رژیم: دوره پیدایش عملیات چریکی در ایران مقارن با دوره افزایش توان سرکوب رژیم بود و همانگونه که قبلاً عنوان شد، گسترش سازمانها و واحدهای اطلاعاتی و امنیتی و تغییرات در سطوح ریاست این سازمانها موجب افزایش هرچه بیشتر قدرت سرکوب رژیم شد. علاوه بر این تبلیغات رژیم این سازمانها را به دانشگاهها محدود کرد. ضعف و بیتجربگی نیروهای این سازمانها در مقابل نیروهای مجرب و تا دندان مسلح رژیم موجب عدم کارایی آنها شد.
ب) بهبود روابط رژیم با دو قطب کمونیستی (شوروی و چین) و از بین رفتن جاذبه این کشورها: بهبود روابط رژیم شاه با شوروی از اوایل دهه ۴۰ منجر به حمایت این کشور از کشتار ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ توسط رژیم شد و طی سالهای بعد این روابط همچنان گسترش و استحکام بیشتری یافت. بدین ترتیب با از بین رفتن جاذبه این کشور گروههای چریکی ضمن انتقاد از مشی مبارزه حزب توده و با وابسته و خائن خواندن آن، جنبش چریکی چین را الگو قرار دادند، لیکن با بهبود روابط رژیم شاه با کشور چین در آغاز دهه ۵۰ و گسترش آن در سالهای بعد جاذبه این کشور نیز از بین رفت. این وضعیت ضمن اینکه توان سازمانهای چریکی را در عضوگیری شدیداً محدود ساخت، نقش مهمی در انشعابها، بهویژه در سازمان فدائیان خلق ایفا کرد. مسافرت رهبر چین در مهر سال ۱۳۵۷ به ایران و در بحبوحه مبارزات انقلابی موجب شد تا امام خمینی تیر خلاص را به گروههای چریکی مارکسیست شلیک کند:
«دیروز دیدید رهبر چین از روی نعشهای عزیزان ما که به دست دژخیمان شاه به جرم آزادیخواهی به خاک و خون کشیده شدند، گذشت و با کمال وقاحت رسماً از شاه پشتیبانی کرد و آن هم شوروی و کرملیننشینان که چه در ۱۵ خرداد و چه امروز از کشتار عمومی شاه پشتیبانی کردند و میکنند. تمامی قدرتمندان کمونیست از خون ملتهای مستضعف برای نابودی بشر آلات قتاله تهیه میکنند... (۱۴)»
ج) عدم حمایت روحانیت و رهبری انقلاب: ایدئولوژیهای مارکسیستی و التقاطی هر دو سازمان چریکی منجر شد که نتوانند از پشتیبانی امام خمینی و به تبع آن سازمان روحانیت برخوردار شوند. امام در طی دوران مبارزه خود بارها خطر این گروهها را گوشزد کرد. به عنوان مثال در تیر ماه سال ۱۳۵۶ با صراحت به این مسئله اذعان کرد:
«من صریحاً اعلام میکنم که از این دستجات خائن، چه کمونیست و چه مارکسیست و چه منحرفین از مکتب تشیع و از مکتب مقدس اهلبیت عصمت (علیهم الصلوه و السلام) به هر اسم و رسمی باشند، متنفر و بیزارم و آنها را خائن به مملکت، اسلام و مذهب میدانم (۱۵).»
مسئله مبارزه با ایدئولوژی مارکسیسم برای امام خمینی بدان حد اهمیت داشت که طی مصاحبه با نشریه لوموند حتی اتخاذ یک اتحاد تاکتیکی را با این گروهها منتفی دانست:
«ما حتی برای سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکاری نخواهیم کرد. من همواره به هواداران خود گفتهام که این کار را نکنند. ما با طرز تلقی آنها مخالفیم. ما میدانیم که آنها از پشت به ما خنجر میزنند و اگر روزی به قدرت برسند، رژیم دیکتاتوری برقرار خواهند کرد که مخالف حقوق اسلام است.» (۱۶)
*پینوشتها در سرویس تاریخ جوان موجود است.