اتحادیه اروپا دوران سختی را سپری میکند. به قدری که برخی تحلیلگران به طور جد به واگرایی آن میاندیشند. پاسخ به این پرسش که قاره سبز به همگرایی خود ادامه میدهد و میراث چند دههای خود را حفظ میکند یا اینکه از هم میپاشد، هنوز نیاز به زمان دارد.
اما ترس از واگرایی به اندازهای در این اتحادیه تقویت شده که دولتمردانش به طور مستقیم نسبت به آن هشدار دادهاند. بحران اقتصادی اروپا که از سال ۲۰۰۸ آغاز شد به فاصله کوتاهی سیل جدیدی از پناهجویان را به خود دید که از بحران خاورمیانه و بخشهایی از آفریقا سربرآورده بود. دوگانه مشکلات اقتصادی و چالشهای پناهجویان به بحرانهای دیگری در اروپا گره خورده است که چشمانداز واگرایی اروپایی را واقعی جلوه میدهد.
اروپا در داخل با گونهای از ناسیونالیسم افراطی مواجه شده که بعد از جنگ جهانی دوم تاکنون به روی خود ندیده بود؛ واکنشی هویتی که مردم را به شک واداشته که چه کسی و کجایی هستند، و هر کدام به دنبال ریشههای ملی خود میگردند. این تمایلات ملیگرایانه تقریباً در تمام کشورهای اروپایی اوج گرفته و در گونههای مختلف انتخابات خود را نشان میدهد. انتخابات و رأی شهروندان که همواره یکی از افتخارات و نمادهای لیبرالها در غرب بوده، اکنون به تهدیدی جدی در اروپا و حتی امریکا تبدیل شده است. ترس از انتخابات و آرای مردم به وضوح در مواضع اخیر امانوئل ماکرون نمایان است. این جمله او را بخوانید: «در کمتر از چند هفته دیگر، انتخابات پارلمان اروپا سرنوشت آینده قاره ما را رقم خواهد زد. هیچگاه از زمان جنگ جهانی دوم بدینسو اروپا به عنوان یک مفهوم ضرورت نداشته است و هیچگاه این واحد تا این اندازه در معرض خطر نبوده است.»
انتخابات پارلمان اروپا از دوم تا پنجم خردادماه برگزار میشود و همه نگرانی اتحادیهگرایان این است که مبادا ملیگرایان رادیکال در آن دست برتر را داشته باشند. این احتمال هم بسیار قوی است و حتی اگر ارزشهای اروپایی اجازه میداد، مخالفان ملیگرایی جلوی انتخابات را میگرفتند. ناسیونالیسم رادیکال و بحران اقتصادی کنونی در اروپا بسیار شبیه سالهای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی است که طی آن نازیها توانستند از طریق انتخابات، جمهوری وایمار را به عنوان نخستین نظام دموکراتیک در آلمان شکست داده و قدرت را به دست بگیرند. در این سالها که بین دو جنگ جهانی اول و دوم است، غرب اولین بحران اقتصادی خود را در واکنش به دستهای نامرئی آدام اسمیت تجربه میکرد. در آن دوره اقتصاددانی همچون جان مینارد کینز، حضور داشت و توانست راهی برای بحران اقتصادی اروپا پیدا کند که حتی با وجود جنگ جهانی دوم دوام بیاورد.
اما چنین اقتصاددانی هنوز در اروپا و حتی غرب پیدا نشده، ضمن اینکه بحرانها و چالشهای اتحادیه اروپا چندلایه، چندگانه و پیچیدهتر شده است. این خلأ به قدری در اروپا به چشم میآید که برای برونرفت از آن رئیسجمهور جوان فرانسه از «رنسانس جدید» و «شورای امنیت اروپایی» سخن به میان میآورد. رهبران آلمان به عنوان دیگر سیاستمداران موافق اتحادیه در اروپا کاملاً از طرح ماکرون حمایت کردهاند.
آلمان و فرانسه در چنین شرایطی به دنبال یک استراتژی قوی برای نجات اتحادیه اروپا هستند، در حالی که در آلمان اختلافات سیاسی در دولت ائتلافی به قدری زیاد است که این گمانه وجود دارد که آنگلا مرکل نتواند تا سال ۲۰۲۲ و پایان دوره چهارم صدراعظمی خود دوام بیاورد. از طرفی خود چنان درگیر چگونگی مواجه شدن با نئونازیها شده که نه میتواند آنها را سرکوب و ممنوع از فعالیت سیاسی کند و نه اینکه جلوی نئونازیها را برای ورود به پارلمان فدرال بگیرد؛ اتفاقی که بعد از جنگ جهانی دوم و شکست هیتلر، برای اولین بار رخ داد و در انتخابات پارلمانی ۲۰۱۷، نئونازیها بعد از «اتحاد احزاب دموکرات مسیحی و سوسیال مسیحی» و حزب «سوسیال دموکرات» در جایگاه سوم قرار گرفتند. حزب راست افراطی «آلترناتیو برای آلمان» که ضد مهاجرت، ضد اسلام و ضد اتحادیه اروپا است توانست ۶ /۱۲ درصد آرا را به طور کل و در برخی ایالات شرق آلمان ۸/ ۲۲ درصد آرا را به دست آورد.
فرانسه نیز شاهد حضور پررنگ ناسیونالیسم رادیکال با «حزب جبهه ملی» به رهبری مارین لوپن است که در سال ۲۰۱۷ موفق شد تا دور دوم انتخابات ریاست جمهوری پیش برود، اما در آنجا رقابت را به ماکرون باخت. از طرفی اکنون حدود سه ماه است که شاهد تظاهرات خیابانی جلیقهزردها است که زمینههای ضد سرمایهداری و ضدلیبرالی در آن وجود دارد. البته نمیتوان این اعتراضات را به افراطگرایان ناسیونالیست نسبت داد، اما مسئله این است که فرانسه را دچار سردرگمی کرده است. به واسطه همین استقبال مردمی از تمایلات ملیگرایانه است که صدراعظم اتریش پیشنهادهای ارائه شده از سوی ماکرون را واهی و تخیلی میخواند.
از میان دیگر کشورهای اروپایی که در سیاستهای کلان آن تأثیرگذار هستند، انگلستان چنان در تاریکی برگزیت قرار گرفته که از چند ماه بعد خود خبر ندارد که در برابر مشکلات پیش آمده از برگزیت باید به کدام سو حرکت کند. ایتالیا نیز از جمله دیگر کشورهای تأثیرگذار است که اگر نگوییم میراثداران موسولینی در حال حاضر قدرت را در اختیار دارند، اما به قطع میتوان گفت که ناسیونالیستهای افراطی سکاندار هستند؛ مسئلهای که اختلافات جدی را بین رم و پاریس سبب شده است. از طرفی اسپانیا نیز درگیر چالش جدی تجزیه در بخش کاتالونیا است و کارل پویدمون که جدایی منطقه کاتالونیا را به همهپرسی گذاشت و بعد از آن مجبور شد از اسپانیا فرار کند، خود را برای انتخابات پارلمان اروپا دو ماه بعد کاندیدا کرده است. با توجه به تاریخ پیچیده اروپا و دست به دست شدن سرزمینها، بین کشورهای اروپایی، تمایلات تجزیهطلبانه در آن کم نیست و اگر زمینه فراهم شود هر یک از زخمها سر بر میآورند. کاتالونیا، باسک، کُرس، اسکاتلند، ولز، ساردنی، کارینتی و... در اسپانیا، فرانسه، انگلیس، ایتالیا و... از جمله آنها هستند.
حال اگر به این بحرانهای چند لایه اروپا، چیزی به نام دونالد ترامپ اضافه شود، چالش اتحادیه اروپا را چند برابر میکند، بهخصوص که در شرق اروپا، روسیه به عنوان دیگر رقیب جدی اروپا همواره خواهان همسایهای ضعیف در کنار خود است و چینی که این منطقه را دستکم به لحاظ اقتصادی نیازمند به خود میخواهد. در چنین شرایطی است که ماکرون در «تصمیمهای جمعی» به دنبال «شورای امنیت اروپایی با مشارکت بریتانیا» است تا با بستن «پیمان دفاعی و امنیتی» اتحادیه اروپا نجات پیدا کند.
با این چشمانداز، واگرایی اتحادیه اروپا بسیار تقویت میشود. به همین دلیل است که در اروپا شعار استقلال، «اول اروپا» و تقویت آن کم کم به گوش میرسد و اتحادیهگرایان ابتدا منتظر و نگران انتخابات پارلمان اروپا مینشینند و سپس چشم به انتخابات ریاست جمهوری امریکا و شکست ترامپ میدوزند. میتوان گفت: اروپا یک راه نجات دیگر هم دارد و آن اینکه این دوره بحران و گذار را به هر شکل سپری کند، در آن سو در کشورهایی که افراطگرایان قدرت را به دست گرفتهاند همچون اتریش و ایتالیا، نتوانند دستی بر اقتصاد بکشند و مردم از آنها ناامید و ناراضی شده و دوباره به سنتهای چند دهه گذشته خود بازگردند.