سرويس تاريخ جوان آنلاين: زندهیاد سیدجمالالدین اسدآبادی دو بار در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار به ایران مسافرت کرد. به اذعان تمامی تاریخنگاران، دومین مسافرت وی از جنبه پیامدها و بازتابها، از اهمیتی بسزا برخوردار است. در مقالی که پیش روی شماست و به مناسبت سالروز درگذشت وی به شما تقدیم میشود، چند و، چون این سفر مورد بازخوانی قرار گرفته است.
هراس ناصرالدین شاه از سیدجمالالدین اسدآبادی
پس از سفر نخست زندهیاد سیدجمالالدین اسدآبادی به ایران، عظمت شخصیت او برای ناصرالدین شاه -که مدتها از دور و نزدیک نام و نشان وی را در مبارزه با استعمار و استبداد شنیده بود- بیش از پیش نمایان شد و رجال دولتی نیز از سخنان آتشین او احساس خطر کردند. آنها منافع دنیوی خود را در معرض خطر میدیدند و تعلیمات سید را بر ضد خواستههای خود مییافتند؛ لذا به سعایت و بدگویی از سید در نزد شاه دهان گشودند.
دربار قاجار که در فساد و تبانی غوطهور بود به سهولت کلمات فاسد جمعی جاسوس و جیرهخوار را پذیرفت. خود ناصرالدین شاه که از هر صدایی هراس داشت، سخت تحت تأثیر کلمات صدراعظم، میرزا علیاصغر خان، قرار گرفت. او به شاه میگفت: اگر سید چند صباحی در تهران بماند، بیهیچ تردیدی تاج و تخت واژگون خواهد شد و نام قجر از صفحات تاریخ محو میشود!
سید در روسیه
شاه بهطور محرمانه از حاجی امینالضرب (میزبان سید در تهران) خواست که عذر مهمان خود را بخواهد! ازقضا حاجی نیز در همان اوقات که میخواست برای بازدید از معادن آهن به مازندران برود، سید را همراه خود برد. سید نیز -که بنا به دعوت سیاستمدار و روزنامهنگار روسی، کاتکوف، به مسکو دعوت شد- بهانه به دست آورد و عازم روسیه شد. وی در ۹ شعبان سال ۱۳۰۴ (۱۱ اردیبهشت سال ۱۲۷۰) در شهر ولادی قفقاز مهمان محمد علیخان کاشی شد و به انتظار ورود حاجی نشست. وقتی حاجی امینالضرب به سید ملحق شد، هر دو با هم به مسکو رفتند. آنها دو هفته مهمان میرزا نصرالله اصفهانی بودند. آنگاه حاجی عازم اروپا شد و سید در رویال هتل یک ماه اقامت کرد. روزنامهنگار و دوست قدیمی سیدجمال، کاتکوف، در این ایام جان به جان آفرین تسلیم کرد و سید در ۲۵ ذیقعده همان سال به پایتخت آن زمان روسیه، سنپترزبورگ، رفت. وی در آنجا دو سال اقامت گزید و با رجال لشکری و کشوری و سران مذهبی روسیه ملاقاتها، مصاحبهها و مذاکرهها کرد.
پیشنهاد تزار روس به سید
در یکی از این ملاقاتها تزار روسیه از وی تقاضای قبول شیخالاسلامی مسلمانان روسیه را میکند، ولی سید تقاضای وی را رد و خود را نماینده تمام مسلمانان جهان معرفی کرد و خود را مدافع سرسخت منافع تمامی مسلمانان دنیا شناساند و به قولی اجازه چاپ قرآن را از تزار روس گرفت.
دومین دعوت ناصرالدین شاه از سید
در این ایام که روابط دولت روس و انگلیس به تیرگی گرایید، سید میدان وسیعی علیه استعمار بریتانیا یافت و در نشریات روسیه همهمهای ایجاد کرد که تا آن روز نظیر نداشت. از طرفی ناصرالدین شاه که برای شرکت در جشن جمهوریت پاریس عازم اروپا بود، از طریق روسیه ره سپرد. وی سید را در این کشور پهناور، چون یاقوت درخشان معروف و مشهور یافت و از عزت و جلال وی متعجب شد. سپس در اروپا نیز به هر جا میرفت از شوکت و شهرت سیدجمال آثار درخشانی میدید و میشنید. شاه میدید وقتی سید قدم به کشوری میگذارد بیشتر از یک پادشاه قدرتمند مورد توجه رجال ملی و مذهبی، سیاسی و علمی آن کشور قرار میگیرد و همگان حتی دشمنانش از علم و دانش بیکرانش بهره میگیرند، لذا از کرده خود پشیمان شد و در صدد دلجویی از سید برآمد. در ملاقاتی که با سید در مونیخ دست داد، شاه سعی کرد قلب سید را از خاطره بد گذشته برگرداند و لذا وی را برای آمدن به ایران و اصلاح وضع سیاسی و اقتصادی کشور -که در حال سقوط بود- تشویق میکرد.
سید دعوت شاه را قبول میکند
سیدجمال از عهدشکنی و خیانت شاهان بهخوبی مطلع بود و جواب خدمات امثال میرزا تقی خان امیرکبیر را از دست شاه میدانست؛ لذا هرچه اصرار از شاه زیاد میشد وی بر انکار خود میافزود، لکن مسائلی باعث شد سید بهناچار این دعوت را بپذیرد. یکی از آن مسائل مهم از دست رفتن ایران بود، چون در زمانی که اروپا در اوج ترقی صنعتی و تجاری به سر میبرد، شاه ایران بدون ملاحظه دخل و خرج کشور به عیش و خوشگذرانی مشغول بود. وی طی سه سفر اروپایی و بذل و بخششهای بیحساب خزانه دولتی را خالی کرد. در سفر سوم اروپا قرضهای بسیار سنگین با بهرههای کمرشکن از دول استعماری گرفت. به همین دلیل اختیار امور را از دست داد و به خیال جبران این نقیصه از تجار و سیاسیون داخلی و خارجی رشوه میگرفت و پست و مقام میفروخت یا امتیازهایی به کشورهای مختلف میداد، ازجمله امتیاز بانک شاهی، امتیاز استخراج معادن، امتیاز بهرهبرداری از رود کارون، امتیاز تنباکو و انحصار تجارت آن در ایران و... که هرکدام از این امتیازها برای فلج کردن ایران کافی بود.
در این ایام روسیه روابط حسنهای با انگلیس نداشت و متقابلاً میخواست امتیازاتی را از ایران بگیرد. سیدجمال هم میخواست ایران را نجات دهد و طمع روسها را طوری از سر ایران برگرداند و متوجه خطرات دیگری کند. او به امید اصلاح وضع عمومی کشور و برای رسیدگی به نالهها و استغاثههای محرومان وطن ابتدا از شاه تعهدها و سوگندها گرفت و سپس راهی روسیه شد. تا به نمایندگی از طرف ایران با روسها مذاکره و بعد در تهران نتیجه را به شاه اعلان کند.
سید نماینده رسمی ایران در روسیه
سیدجمالالدین در محرم سال ۱۳۰۷ وارد روسیه شد. وی با ژنرالها، سیاسیون و دولتمردان روسیه ملاقات کرد و طی مذاکرات طولانی و با استدلالهای قوی و منطقی که خاص ایشان بود روسها را راضی کرد که از خواستههای نابجا دست بکشند. سید اثبات کرد ایجاد دشمنی تازه با ایران در این شرایط حساس به نفع انگلیسیها تمام میشود. روسها نیز قانع شدند راهحلهای پیشنهادی را بپذیرند و مقرر شد ادامه تفاهمنامهها در ایران صورت گیرد.
آخرین سفر سید به ایران
سیدجمالالدین در ۷ ربیعالثانی همان سال وارد ایران شد. وی پیرو قراری که با شاه داشت میخواست با جدیت کار اصلاحات را آغاز کند. همچنین سفارت روس منتظر بود تا دولت ایران ادامه مذاکرات را در تهران از سر گیرد، اما نه تنها امینالسلطان سید را معطل کرد و به مذاکرات وی رسمیت نبخشید، بلکه در مقابل انتظار طولانی نمایندگان رسمی روسیه اظهار داشت سیدجمال به نمایندگی از طرف ما مذاکره نکرده است و سرخود به روسیه رفت. علت این تغییر روش سریع دربار ایران این بود که انگلیسیها به محض اطلاع از سفر سید به روسیه فرصت را از دست ندادند و با اهدای هدایای زیادی به شاه و درباریان در اروپا زمینه نفوذ نهایی را ایجاد کردند و در مراجعت شاه به ایران نمایندگان و جاسوسان کارکشته بریتانیا به نام تاجر و... رشوههای هنگفتی به شاه و درباریان دادند. بدین ترتیب قراردادها و تفاهمنامههای نیمهتمام را کامل کردند و رسمیت بخشیدند. به همین دلیل وقتی سید وارد تهران شد رفتار سرد دربار را تشخیص داد و وقتی شاه پرسید که چه وقت طرح اصلاحات را شروع خواهی کرد؟ جواب داد هر وقت این مارها و عقربها را از دور خود بیرون ریختی!
تیرگی روابط سید و شاه
روابط میان سیدجمالالدین و دربار روز به روز تیرهتر شد. از طرفی تجمع طبقات مختلف از مردم شهرهای ایران در تهران نیز رو به تزاید گذاشت و به تبع آن بدگوییها و سعایتها هم فزونی گرفت و شاه از وجود سید احساس خطر کرد.
در این بین اتفاقی افتاد که شاه آن را بهانه قرار داد و از سید خواست ایران را ترک کند. آن اتفاق این بود که روزی در ایام ماه مبارک رمضان در مسجد ملا فیضالله تهران جمعیت کثیری پای منبر واعظ بزرگ تهران، ملا فیضالله دربندی، حضور داشتند. وی سخنان پرشوری در مورد عوامل عقبافتادگی کشور و ظلم و استبداد درباریان ایراد کرد. ملا فیضالله در ضمن سخنرانی نامی از سیدجمالالدین به میان آورد. وی از زحمات سیدجمال فصلی را تشریح و اشاره به تعلیمات آن مبارز نستوه کرد. پس از پایان سخنرانی چند نفر راجع به اوضاع آشفته و بیداد بیش از حد حکام صحبت و از علما به عنوان ناجی یاد میکردند. جاسوسان و چاپلوسان هزار سخن دیگر از خود اضافه کردند و ماجرا را به سمع شاه رساندند. شاه دستور داد سیدجمال ایران را ترک کند. در نشستی که سیدجمال با حاج سیاح و حاج امینالضرب در خانه حاج امینالضرب داشتند، دستخط شاه به دستشان رسید.
تحصن سید در حرم حضرت عبدالعظیم
وقتی حاجی امینالضرب دستور کتبی شاه را خواند، سید با ناراحتی جواب داد مگر من بازیچه دست آنها هستم که هر وقت خواستند بیاورند و هر وقت خواستند بیرون بفرستند؟ هرچه حاج سیاح و حاجی امینالضرب اصرار کردند که مدتی ایران را ترک کند، سید نپذیرفت و سرسختانه مقاومت کرد. آن دو حاجی تقاضا کردند که حداقل سید چند روزی را به قم مسافرت کند، ولی سید این پیشنهاد را نپذیرفت و، چون میزبان سید از طرف دربار تحت فشار بود، سیدجمالالدین به شاه عبدالعظیم عزیمت و در آنجا تحصن کرد.
توقیف، شکنجه و تبعید سید
از آنجا که روسیه نتوانست در مقابل امتیازات بریتانیا امتیاز مهمی را از ایران بگیرد، دربار ایران را سخت تحت فشار قرار داد. هدف روسها این بود که امتیاز شیلات شمال، بهرهبرداری از مرداب انزلی و حضور در استانهای گیلان و مازندران را به شاه ایران تحمیل کنند، از طرفی بریتانیا هم برای اینکه امتیازات دریافت کرده را از دست ندهد هر روز بر تعداد جاسوسان و وابستگان در دربار میافزود. مردم نیز با الهام از سخنان بیدارکننده و حرارتبخش علما و دانشمندان علیه وضع موجود معترض بودند. از سوی دیگر سیدجمالالدین هر روز مجلس سخنرانی داشت و از حضرت عبدالعظیم یک دژ مقاومت به وجود آورد. تمامی ناراضیان در حلقه آنان حاضر میشدند. اعلامیههای تند و نامههای بدون امضا علیه شاه و درباریان صادر میشد. این فشار به ناحق خارجی و اعتراض بحق داخلی موجب شد شاه کنترل امور را از دست بدهد. وی نمیتوانست برای اصلاح وضع موجود تصمیم عاقلانهای بگیرد. به همین دلیل جاسوسان و عمال باتجربه بریتانیا از فرصت استفاده و شاه را وادار کردند اقدام خطرناک توقیف سید را عملی سازد. مختار خان، حاکم شاه عبدالعظیم به محض دریافت دستخط شاه ۲۰ نفر فراش را فرستاد که سیدجمالالدین را از بست بیرون بکشند. یک مشت مأمور نادان سید جلیلالقدر و عظیمالشأن را کشانکشان از بست بیرون کشیدند و با بیرحمی تمام روی برفها کشیدند و سوار استر کردند و به طرف غرب ایران فرستادند.
اضطراب شاه از اخراج سید
این واقعه در ۲۸ جمادیالاولی سال ۱۳۰۸ اتفاق افتاد و قلوب ایرانیان بلکه مسلمانان جهان از آن جریحهدار شد. شاه به اضطراب و تشویش افتاد، چون میترسید این حرکت زشت موجب شورش و قیام مردم ایران شود. به همین دلیل دستور داد تا مراعات سید را بکنند، ولی دیر شده بود و درباریان انتقام خود را از آن نابغه شرق گرفته بودند.
تلاش سید علیه استبداد ناصری
سیدجمالالدین حتی در بین راه و در حال اسارت نیز دست از تلاش برنداشت و حداقل با ارسال نامه به بزرگان اسلام علیه ظلم و استبداد ناشی از جهالت دوستان و دانش دشمنان اقداماتی انجام داد. وی که در نیمه اول شعبان همان سال به بصره رسید، نامه بسیار مهم و سرنوشتسازی به آیتالله میرزای شیرازی مرجع تقلید شیعیان جهان نوشت. سید این نامه تاریخی را به وسیله حاج سیدعلی اکبر شیرازی (فال اسیری) به میرزای شیرازی ارسال کرد. فال اسیری عالم مبارز و آگاهی در شیراز بود که مثل سیدجمال به خارج از ایران تبعید شده بود. سید از عراق به لندن حرکت و از آنجا با شدت بیشتری فضایح دربار ایران را بیان کرد و در جراید اروپایی خطر استبداد را بر ملل مشرق زمین توضیح داد. همچنین نامههای پی در پی به سران قبایل و علمای برجسته عالم اسلام فرستاد که از جمله نامهای به علمای ایران تحت عنوان «حملهالقرآن» ارسال کرد. تلاش پیگیر سید علیه استعمار به ثمر نشست و بالاخره میرزای شیرازی حکم تحریم استعمال تنباکو را صادر کرد و درنتیجه دشمن به زانو در آمد. به دنبال این مبارزات شاه ناچار امتیاز رژی را در جمادیالثانی سال ۱۳۰۹ برابر با ۵ دی سال ۱۲۷۱ لغو کرد.
منع انتشار مجله
در ایامی که سید پس از تبعید به سوی عراق در لندن اقامت کرد، علاوه بر اینکه با بعضی از مدیران جراید مصاحبه به عمل آورد و نطقهایی ایراد کرد، دست به انتشار نشریهای موسوم به «ضیاءالخافقین» زد. این نشریه به دو زبان انگلیسی و عربی چاپ میشد. در هر شماره یک مقاله در باب مفاسد حکومت و خرابی اوضاع ایران با امضای «السید» یا «سیدالحسینی» انتشار مییافت (۱). نخستین شماره این نشریه در ماه رجب سال ۱۳۰۹ انتشار یافت.
بعد از انتشار هشت شماره دیگر از شمارههای بعدی آن خبری در دست نداریم... وزارت امور خارجه انگلیس با حیله و نیرنگ و تهدید مقدمات تعطیلی چاپخانهای را که این نشریه در آن چاپ میشد فراهم آورد... (۲)؛ و سرانجام پس از ممانعت از انتشار مجله ضیاءالخافقین و همزمان با سختگیریهای بریتانیا علیه سیدجمالالدین رستم پاشا سفیر عثمانی در لندن از طرف سلطان عبدالحمید نامهای دریافت میکند، مبنی بر دعوت سید به آستانه برای اصلاحات در کشور عثمانی، اما سید در ابتدا امتناع میورزد، لکن نامههای پیدرپی و اصرار رستم پاشا موجب میشود این عقاب بلندپرواز آخرالامر به تیررس درآید و برای همیشه در کمینگاه استبداد، سالوس و نیرنگ گرفتار شود.
در آیینه توصیف استاد شهید آیتالله مرتضی مطهری
استاد شهید آیتالله مرتضی مطهری در اثر نهضتهای اسلامی در ۱۰۰ ساله اخیر، درباره اندیشه و عمل سید داوریهایی خواندنی دارد که میتواند سخن فصل این نوشتار باشد:
«بدون تردید سلسلهجنبان نهضتهای اصلاحی ۱۰۰ ساله اخیر، سیدجمالالدین اسدآبادی معروف به افغانی است. او بود که بیدارسازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقعبینی خاصی بازگو نمود، راه اصلاح و چارهجویی را نشان داد... نهضت سیدجمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. او میخواست رستاخیزی هم در اندیشه مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگی آنها... سیدجمال در نتیجه تحرک و پویایی، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم با دردهای کشورهای اسلامی که داعیه علاج آنها را داشت دقیقاً آشنا شد. سیدجمال مهمترین و مزمنترین درد جامعه اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو بهشدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد. او برای مبارزه با این دو عامل فلجکننده، آگاهی سیاسی و شرکت فعالانه مسلمانان را در سیاست واجب و لازم شمرد و برای تحصیل مجدد عظمت از دست رفته مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایسته آن هستند، بازگشت به اسلام نخستین و درحقیقت حلول مجدد روح اسلام واقعی را در کالبد نیمهمرده مسلمانان، فوری و حیاتی میدانست. بدعتزدایی و خرافهشویی را شرط آن بازگشت میشمرد، اتحاد اسلام را تبلیغ میکرد و دستهای مرئی و نامرئی استعمارگران را در نفاقافکنیهای مذهبی و غیرمذهبی میدید و رو میکرد.» (۳)
*پینوشتها در سرویس تاریخ جوان موجود است.