سرویس پایداری جوان آنلاین: اواخر خرداد ۱۳۶۱ بود که یک تیپ از نیروهای ایرانی شامل رزمندههایی از سپاه و ارتش به سوریه اعزام شدند تا در پاسخ به حمله اسرائیلیها به لبنان، اقداماتی انجام دهند. فرماندهی این نیروها را حاجاحمد متوسلیان برعهده داشت که کمی بعد به همراه سه نفر از همرزمانش در لبنان ربوده و مفقود شد. اغلب نیروهای قوای محمد رسولالله (ص) حدود یک ماه بعد از اعزام به ایران برگشتند، اما تعدادی از آنها ماندند و پایهگذار حزبالله لبنان شدند. جانباز بهروز رضوی از نیروهایی بود که مدتی در سوریه و سپس در لبنان ماند و در بازگشت به ایران، طی عملیات خیبر به سختی مجروح شد. در گفتوگو با وی به مرور خاطرات ایشان از دوران رزمندگیاش پرداختیم.
چطور شد که از جبهههای ایران سر از سوریه و لبنان درآوردید؟
من متولد و بزرگ شده تهران هستم. از اول جنگ توفیق حضور در جبهه را داشتم تا اینکه قبل از عملیات فتحالمبین، تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) به فرماندهی حاجاحمد متوسلیان و با حضور بچههای تهران تأسیس شد. ما هم عضو این تیپ شدیم. بعد از آزادسازی خرمشهر، شورای عالی دفاع تصمیم گرفت نیروهایی را برای مقابله با صهیونیستها به سوریه اعزام کند چراکه اسرائیل به لبنان تجاوز کرده بود. قرار شد یک تیپ قوی از سپاه و یک تیپ ورزیده از ارتش به سوریه اعزام شوند. با عملکرد خوبی که تیپ ۲۷ در فتح خرمشهر نشان داده بود، تصمیم گرفتند از سپاه این تیپ اعزام شود. ما هم همراه جاویدالاثر احمد متوسلیان به سوریه رفتیم.
حاجاحمد تیرماه ۶۱ ربوده شد و خیلی از نیروهای قوای محمد هم به ایران برگشتند، شما چطور در سوریه ماندید؟
یکسری از جوانهای شیعه لبنانی ابراز علاقه میکردند تا با بچههای سپاه ارتباط بگیرند و کار کنند. همینها هسته اولیه حزبالله را زیر نظر بچههای سپاه راهاندازی کردند. بعد از ربایش حاجاحمد و دستوری که برای برگشت به ایران صادر شد، گفتند باید یکسری از بچهها در سوریه بمانند و جوانان مقاوم منطقه را آموزش بدهند. من هم جزو کسانی بودم که ماندیم. ما دو ماهی در سوریه بودیم و سپس به بعلبک لبنان که منطقهای شیعهنشین بود رفتیم. چند ماه هم در لبنان حضور داشتم تا اینکه به ایران برگشتم.
اوضاع لبنان آن زمان چطور بود؟ چه فعالیتهایی میکردید؟
برایم عجیب بود که اغلب مردم لبنان فرهنگی اروپایی داشتند. در نوع پوشش و مراودات اجتماعی مثل غربیها رفتار میکردند. حتی یک عده از آنها به زبان فرانسوی صحبت میکردند. آن زمان فرهنگ و زبان فرانسه در لبنان غلبه خاصی داشت. بیحجابیها را که میدیدیم پیش خودمان میگفتیم کار خیلی سختی در پیش داریم. من جزو کسانی بودم که کار فرهنگی میکردیم. یک عده از بچهها هم آموزش نظامی میدادند. البته آن اوایل همه اینها در سطح ابتدایی بود. بعدها شکل گستردهتری پیدا کرد. یادم است یکسری محصولات فرهنگی مثل فیلم و عکس و... از ایران آوردند تا جوانان لبنانی با فرهنگ و واقعیات انقلاب اسلامی ایران بیشتر آشنا شوند. البته ذات آن جوانها پاک بود و باید در فضای اسلامی تقویت میشدند که شکر خدا الان میبینیم حزبالله لبنان چه نیروی قدرتمندی تشکیل داده است.
خاطرهای از حضور در لبنان دارید؟
ما سعی میکردیم با جوانهای لبنانی جوش بخوریم و آنها ما را از خودشان بدانند. واقعاً هم اشتراکات دینی و تاریخی و گاهی فرهنگی باعث نزدیکی دلها میشد. آنجا تیم فوتبال راه انداخته بودیم و با جوانهای لبنانی بازی میکردیم. یک جوان بود که در تیم مقابل خوب بازی میکرد. چهرهاش در ذهنم نقش بست. بعدها او را در رسانهها بیشتر دیدم و شناختم. او همان سیدحسن نصرالله بود.
در بازگشت به ایران در چه عملیاتی حضور داشتید؟
من پنج ماه بعد از حضور در لبنان به ایران برگشتم. تقریباً سال ۶۲ بود که اواخر همین سال عملیات بزرگ خیبر انجام گرفت. ۳۵ سال پیش در همین ایام اسفند بود که از ناحیه چشم، کمر، پا و گوش ترکش خوردم. یک مجروح به زمین افتاده بود میخواستم به او کمک کنم که خودم مورد اصابت قرار گرفتم. هنوز سرپا بودم که به اشتباه به لوله توپ یک تانک تکیه دادم. تانک تازه شلیک کرده بود و لولهاش داغ بود. تمام پشتم سوخت و بیهوش شدم. بعد از این مجروحیت کمتر توانستم در جبههها حضور پیدا کنم، اما خاطرات جنگ همیشه در ذهنم ماندگار است.