سرویس پایداری جوان آنلاین: علیرضا بریری، متولد فروردین ۶۶ در بابلسر از نیروهای لشکر ۲۵ کربلای مازندران بود که به همراه ۱۲ نفر از همرزمانش اردیبهشت ۹۵ در منطقه خانطومان سوریه به شهادت رسیدند. پیکر علیرضا در منطقه ماند تا اینکه بعد از گذشت ۳۲ ماه در دی ماه امسال به کشور بازگشت. خانم کوثر پوررمضان، همسر گرامی این شهید در گفتوگو با ما از خاطرات زندگی مشترکشان میگوید.
تعهد کاری
فروردین سال ۸۷ ازدواج کردیم که حاصل این زندگی مشترک فرزندی است که خدا بعد از شش سال به ما عنایت کرد. آقامحمدامین هنگام شهادت پدرش حدود دو سال داشت. آقاعلیرضا پر انرژی و شوخطبع بود. در همه کارها پیشتاز بود و عشق و علاقه زیادی به خانوادهاش داشت. در کارهای خانه همیشه کمک میکرد. هیچ وقت نمیگذاشت کسی از اعضای خانواده از سختیهای کار او یا مأموریتهایش باخبر شود. همیشه میگفت: نسبت به کارم تعهد دارم و باید رازدار و امانتدار نظام باشم. ترس برای او معنی نداشت. میگفت: فقط باید نسبت به خداوند خشیت داشت. همین اعتقاد باعث میشد که سختترین کارها را در بدترین شرایط کاری داوطلبانه به عهده بگیرد.
۹ ماه انتظار
در اعزام داوطلبانه اولش به جبهه مقاومت، ۹ ماه انتظار کشید تا خبرش کنند. من سه روز قبل از رفتن متوجه شدم که قصد حضور در سوریه را دارد. وقتی به من گفت: میخواهد به سوریه برود شوکه شدم، اما گفت: فکر کن اینجا کربلاست و امروز هم روز عاشوراست. امام حسین (ع) هم ندای «هل من ناصر» سر داده، یعنی نمیخواهی من به این ندای امام پاسخ بدهم؟ میگفت: همه کسانی که برای امام حسین (ع) گریه میکنند برای مظلومیت آقا و تنهایی ایشان در کربلاست. اکنون هم خواهرش تنهاست. من صدای حسین زمانم را شنیدم و باید بروم.
برات شهادت
علیرضا اولین بار ۲۰ آبان ۹۴ به سوریه اعزام شد. بعد از ۴۹ روز در نهم دی برگشت. میگفت: همیشه دلم آشوب است. دعا کنید دوباره بروم. در نوروز ۹۵ به عنوان خادمالشهدا در منطقه عملیاتی جنوب کشور بود. یعنی لحظه تحویل سال آنجا بود و همان جا هم برات شهادت را گرفت. ۱۴ فروردین ۹۵ در حالی که فقط پنج روز بود که به خانه آمده بود، دوباره به جبهه مقاومت اعزام شد. با تمام عشق و علاقهای که به خانواده داشت، دوباره کولهاش را بست و راهی شد. این بار بهخاطر موقعیت مکانی که حضور داشت نمیتوانست روزانه یا هر چند روز یک بار با ما تماس بگیرد. معمولاً هفتهای یک بار با منزل تماس میگرفت. صبح دوشنبهای بود که تماس گرفت و این آخرین تماس تلفنی او شد. مکرر به او میگفتم مواظب خودت باش و او در پایان مکالمه ما گفت: قرارمون این نبود! تو باید خودت را آماده کنی که دیگر برنگردم. همینطور هم شد. ایشان و همرزمانش در ۱۷ اردیبهشت ۹۵ در خانطومان سوریه بعد از حدود ۱۸ ساعت پایداری مقابل نقض آتشبس نیروهای تکفیری و امریکایی به فیض شهادت نائل آمدند. پیکرش هم به همرا ۱۲ نفر از بچههای مازندران در همانجا ماند. من اولین بار خبر شهادت این شهیدان را در فضای مجازی خواندم.
زیبا بود
بیش ازدو سال و نیم از شهادت علیرضا و همرزمانش گذشت تا با پیدا شدن پیکر پاک شهید حبیباللهپور و خلیلی دوباره مازندران حال و هوایی دیگر گرفت و دل ما هم آسمانی شد. ابتدا خبرها ضد و نقیض بود تا اینکه با کمک نهادهای مسئول تعدادی از پیکر شهدا به کشور بازگشت. بعد هم از طریق آزمایش دیانای مشخص شد که یکی از آن پیکرها متعلق به علیرضا است. من و محمدامین بعد از این همه مدت موفق شدیم او را ببینیم، اما چه دیدنی! تمام این مدت پیکرش در سرما و گرما و زیر باران و آفتاب بر زمین مانده بود. محمدامین همیشه میگفت: یعنی الان بابایی بالش نداره؟ من بالش خودم را به بابایی میدم تا سرش درد نگیره. جوان رعنای ۱۸۷ سانتیمتری من رفت و حالا با پیکری به قدِ پسر دو سالهاش برگشت. هر چه بود زیبا بود. ما پیرو بیبیزینب (س) هستیم و جز زیبایی ندیدیم. راضیام به رضای خدا و شهادت همسرم و رفتن او با لباس شهادت پیش خداوند هدیهای برای ما بود.
دلتنگی ما
خدا را شکر میکنم که پیکرش برگشت. حالا مزاری برای رفع دلتنگیهای من و پسرش وجود دارد. خداوند به همه دلها و چشمهای منتظر صبر بیشتر بدهد. واقعاً در دنیا چیزی سختتر و جانفرساتر از چشمانتظاری نیست. واقعاً خیلی سخت است. به قول حضرت آقا هر شب برای خانوادههای دارای شهدای مفقودالاثر مثل شب عملیات است. انشاءالله خداوند همه پدرها و مادران و همسران و فرزندان منتظر را از چشمانتظاری دربیاوردو همه مسافرهای غریب دفاع مقدس و مدافعان حرم به خصوص شهدای خانطومان را که در خاک غریب هستند هر چه زودتر به وطن بازگرداند.