سرویس فرهنگی جوان آنلاین: سرمای سختی بود که از شب قبلش با وجود باد و بوران و بارش ۳۰ سانتیمتری برف در کوچهها و یخ زدن آنها حرکت عابران پیاده را مختل میکرد. آن روزهای سرد دهه ۴۰ کلاسهای درس با بخاریهای نفتی سیاهرنگی گرم میشد که هر لحظه امکان انفجار و آتشسوزی در آن ممکن بود. فاصله دبستان تا خانه را که بیش از سه کیلومتر در کوچهپسکوچههای پر از برف بود یکساعته طی میکردیم. آن روز بعدازظهر وقتی به چند قدمی خانه رسیدم که تمام وجودم از فرط سرما ماسیده بود. دیوار بلندی را که آفتاب به آن میتابید انتخاب کردم تا برای گریز از سوز سرما مدتی را در پناه آن نشسته تا زیر حرارت آفتاب گرم شوم. تابش اشعهها لذت خاصی به من میداد. فضای کوچه در آن بعدازظهر و زیر برفها و سکوت و آرامشی که بر آن حکمفرما بود این فرصت را میداد تا در پناه گرمای خورشید چرتی زد، اما صدای قدمهای شمرده پدر روی برفها که از مسجد و نماز جماعت ظهر و عصر برمیگشت این لذت را از ذهن من دور میکرد. به سختی از جایم بلند شدم و سلام کردم. پدر مثل همیشه در حالی که لبخندی بر لب داشت جوابم را داد و پرسید: چرا اینجا نشستهای؟ جواب دادم: سردم بود و در زیر آفتابی که به این دیوار میتابید نشستم تا گرم شوم. پدر دستی به محاسن سفید صورتش کشید و گفت: اشکالی ندارد، اما جایت را چند قدم عوض کن و به دیوار خانه بعدی تکیه بده! پرسیدم: مگر دیوار با دیوار چه فرقی دارد؟ جواب داد: وقتی به خانه آمدی برایت خواهم گفت! افکار متناقض اجازه نمیداد تا باز هم از گرمای آفتاب لذت ببرم بنابراین خودم را به خانه رساندم تا جواب سؤالم را از پدر بگیرم. سفره پهن بود و همه به جز من کنار آن مشغول صرف آبگوشتی بودند که بخار گرمی از آن بلند میشد. سلام کردم و درحالیکه کنار سفره مینشستم بار دیگر از پدرم سؤال کردم: چرا جای مرا عوض کرد؟ درحالیکه مشغول تکاندن قلم گوشتها در ظرفش بود، جواب داد: دیواری که به آن تکیه میدادی متعلق به خانه یک نزولخوار بود که گذران زندگیاش با خون مردم است بنابراین نشستن در آفتابی که بر دیوار چنین کسی میتابد نیز معصیت دارد! آن روز چیزی نفهمیدم، اما امروز زمانی که میخوانم یا میبینم درآمدهای نامشروعی را که از شغلهای مشکوک به دست میآید، به یاد گفته پدرم میافتم و برایش آمرزش میطلبم. شنیدن اخباری پیرامون شکار حیوانات حیاتوحش همچون گوزنها و تهیه غذای لاکچری با آنها در رستورانهای بالای شهر از همین درآمدهای مشکوک است که امروز چالش کمبود آن با ذبح بعضی حیوانات حرامگوشت یا کراهتدار تکمیل میشود! اما داستان آفتاب دیوار رباکار به همین ماجراها ختم نمیگردد زیرا فجایعی همچون سوزاندن درختان جنگلها برای تهیه ذغال و انحطاط محیطزیست انسانها نیز از همین داستان سرچشمه میگیرد تا همه انسانیتها زیر پا گذاشته شود و میلیونها پرندهای که فصلهای پاییز و زمستان را میهمان کشور ما هستند و بعضی از آنها بیش از ۵ هزار کیلومتر را پرواز میکنند تا به اینجا برسند، توسط افراد غیرمجاز شکار میشوند. این ازخدا بیخبران قبل از شروع فصل و بیشتر در شبها تورهایی را در زیستگاه این میهمانان در سطح مرغزارها و جنگلها پهن میکنند تا پرندگان خسته از راه رسیده گرفتار آن شوند، اما سازمان حفاظت محیطزیست هم همهساله بین ۱۵ شهریور تا ۱۵ اسفند را به شکارچیان حرفهای مجوز شکار میدهد درحالیکه گروه کلانی از این پرندگان گرسنه و تشنه از راه رسیده بهطور دستهجمعی قبلاً در دامهای پهنشده اسیر گشته و بهسوی بازارهای فریدونکنار روانه میشوند تا پس از ذبح به رستورانهای لاکچری و میهمانی بزرگان روان گردند. در حال حاضر منطقه فریدونکنار و همچنین لنگرود از عمده مکانهایی است که شکارچیان غیرمجاز، شبها تورها را برای تصاحب این میهمانان ناخوانده که همهساله برای اقامت شش ماهه وارد سرزمین ایران میشوند و بیش از همهجا در استانهای بوشهر و ساحلی و همچنین گیلان، مازندران و گلستان فرود میآیند، پهن میکنند تا این حیوانات پناه آورده را برای تزئین سفره بیدردان جامعه بفرستند که برای هر پرس خوراک آنها ارقام چند صدهزارتومانی پرداخت میکنند! البته معدودی از این پرندگان در بین راه مقیم رودخانههایی میشوند که امید زنده ماندن و بازگشتشان به موطن اصلی بیشتر است.
*روزنامهنگار پیشکسوت