سرویس تاریخ جوان آنلاین: شاید بتوانم اثری که هم اینک درباره آن مینویسم را در عداد خواندنیترین و خود افشاترین آثار آل احمد بدانیم، چه اینکه او در این جزوه، از چاه وچالههایی میگوید که ناخودآگاه، پای در آن نهاده است. او در آغاز درباره زمینههای این اتفاق مینویسد: «این قلم از سال ۱۳۲۳ تا به حال دارد کار میکند. گاهی مرتب و گاهی نه به ترتیبی. گاهی به فشاری درونی و الزامی؛ و اغلب بنا به عادت. گاهی گول؛ ولی بیشتر موظف یا به گمان ادای وظیفهای. اما نه هرگز به قصد نان خوردن. آنکه صاحب این قلم است فکر کرده بود که هر چه پدرش از راه کلام خدا نان خورد بس است؛ و دیگر نباید از راه کلام خدا نان بخورد؛ چراکه سروکار او با کلام خلق است؛ و شاید به همین دلیل معلم شد. در ۱۳۲۶. اما همین صاحب قلم مخفیانه به من گفته است که با همه دعوی با هوشی دو سه بار پایش به چاله رفته. که یکبارش خود چاهی بود.»
جلال درادامه در باره اولین چاهی که در مسیر زندگی قلمی خود آن را تجربه کرده مینویسد: «چاه اول، تجربه با همایون صنعتی زاده بود؛ مباشر بنگاه فراکلین. این آدم را از سال ۱۳۲۴ میشناسیم. وقتی منشی تشکیلات کل حزب توده بودیم. (من و صاحب این قلم) وردست کامبخش؛ و او چاپار حزب بود میان تهران و اصفهان و شیراز. شاید هم یزد و کرمان. درست به خاطرمان نیست. ناچار باید همدیگر را میشناختیم. او جوانی بود پر حرکت و با هوش؛ و ناچار بیآرام. مجموعه مشخصات یک چاپار که اگر به شهر میآمد باید دلال بشود و شد؛ و بدتر این بود که او در علیآباد این اباطیل، شهری سراغ کرده بود و ناچار دلبستگی و از این حرفها؛ و سور و دیگر قضایا؛ و پولدار بود و صفحات مزقان میخرید.»
آلاحمد در استمرار نبشته خویش، همکاری با ابراهیم گلستان را چاله دیگر میداند و در توصیف آن مینویسد: «چاه دیگر را گلستان در راه این قلم کند. از تجربه با همایون این به دست آمد که حساب کار قلم را باید از هر حسابی جدا کرد. از حساب تیراژ بزرگ و درآمد و ناشر مغبون و از این مزخرفات. اما با گلستان این تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستیها نیز باید جدا کرد. دوستی آمیزاد را از تنهایی در میآورد؛ اما قلم او را به تنهایی بر میگرداند. به آن تنهایی که جمع است. به بازی قدما. قلم این را میخواهد. که چه مستبدی است. دوستی ترا و رعایت ترا هیچکس تحمل نمیآورد. با گلستان نیز از همان سالهای ۲۴ و ۱۳۲۵ آشنا بودیم؛ و در همان ماجراهای سیاسی. او اخبار خارجی رهبر را درست میکرد و این قلم مجله مردم را میگرداند و دیگر کارهای مطبوعاتی پراکنده. بشر برای دانشجویان و ترجمهای- و قصهای و از این قبیل. همان ایام یک روز گلستان یک مخبر فرنگی را برداشت و آورد در حوزهای که صاحب این قلم ادارهاش میکرد. از همان ایام انگلیسی را خوب میدانست؛ و همان روز بود که معلوم شد تماشاگری گفتهاند و بازیگری. احساسی را که آن روز ما کردیم، او خود بعدها گذاشت در یکی از قصههایش.»
نویسنده در ادامه، همکاری با ناصر وثوقی را نیز در زمره چالههایی میداند که پای وی درآن رفته است: «چاله دوم را وثوقی در این راه کند. شاید به غیر عمد؛ و حتماً به قصد محبتی. با شماره مخصوص که برای صاحب این قلم داد. مرا در آن شماره سوار بر خر مرادی کردند که عبارت از خودبینی بود و انگی روی کپل آن خر زدند که انگ بچه مدرسهایها بود؛ و این نیز از این قلم به دور بود؛ و به دور باد. حالا میگویم چرا. وثوقی را هم دست بر قضا از همان سالهای ۲۴ و ۲۵ میشناسیم. ضمن همان ماجرای سیاسی. آخر ما همه از یک کندو بیرون آمدهایم. او آن وقتها کارمند بانک بود و زن و فرزند داشت و گاهگداری همدیگر را میدیدیم. جوانی بود دقیق، خردهبین، مقرراتی و خشک با لیاقتی فراوان برای شغل قضا.»