سرویس پایداری جوان آنلاین: برادر شهید مسعود نعیمی میگفت: «زمانی که خیلی از روشنفکرنماها هم نمیدانستند کامپیوتر چیست، برادرم در رشته برنامهریزی کامپیوتر تحصیل میکرد، اما هیچ وقت پز تحصیلاتش را نمیداد و اصل و ریشهاش را فراموش نمیکرد. وقتی انقلاب پیروز شد، مسعود قید تحصیلات و آینده شغلی مناسب را زد و به عنوان یک پاسدار وارد میدان جهاد شد.» گفتوگوی ما با سعید نعیمی برادر بزرگتر شهید مسعود نعیمی را پیش رو دارید.
نام شهید مسعود نعیمی برای مدتها روی یک پایگاه بسیج در سرپل امامزاده معصوم تهران دیده میشد. همیشه کنجکاو بودم بدانم این شهید کیست و چه زمانی به شهادت رسیده که یکی از قدیمیترین پایگاههای بسیج را به نامش کردهاند. از همان حوالی پایگاه پرسوجو کردم تا مغازه برادر شهید را نشانم دادند. مردی پا به سن گذاشته، اما خوشبرخورد که دقایقی در محل کارش همکلامم شد.
دانشجوی نخبه
برادر شهید نعیمی میگفت: مسعود دو سال از من کوچکتر بود، متولد سال ۱۳۳۸. بچه درسخوانی بود و سال ۵۶ در ۱۸ سالگی وارد دانشگاه ملی سابق (شهید بهشتی) شد. در رشته برنامهریزی کامپیوتر تحصیل میکرد، اما هیچ وقت جذب جریانهای روشنفکری و چپ که آن زمان در دانشگاهها فعالیت میکردند، نشد. اعتقادات مذهبی بالایی داشت و با شروع نهضت حضرت امام، به مبارزات انقلابی پرداخت. برادرم یک نخبه به تمام معنا بود. سال ۵۴ وقتی فقط ۱۶ سال داشت، یک کتابخانه به نام باقرالعلوم در محلهمان تأسیس کرد و کتاب در اختیار بچههای محله قرار میداد. بعدها که مبارزات انقلابی اوج گرفت، در همین کتابخانه نوارها و اعلامیههای امام را پخش میکرد. یادم است صدای حضرت امام را از نوار پیاده میکرد و در اختیار دیگران قرار میداد. سر نترسی داشت و از دستگیری و زندان واهمهای نداشت.
پاسدار دوره اولی
برادر شهید ادامه میدهد: وقتی انقلاب پیروز شد، مسعود در کمیته فعالیت میکرد. سپاه که تشکیل شد، جزو پاسدارهای دوره اولی به این نهاد انقلابی پیوست. اول در پادگان ولیعصر (عج) بودند و بعد به مقر خلیج در خیابان پاسداران رفتند. آنجا یک گردان ویژه به فرماندهی شهید اصغر وصالی تشکیل شد که برادرم هم به عضویت آن درآمد. این گردان به عنوان یکی از اولین نیروهای اعزامی سپاه به کردستان اعزام شد تا در فرونشاندن غائله آنجا به نیروهای ارتش کمک کنند. آنها در کردستان به اسم دستمال سرخها شناخته شدند و ترس زیادی در دل ضدانقلاب ایجاد کردند.
غائله پاوه
گروه شهید وصالی اول به مریوان رفته بودند. در همان مریوان بودند که خبر رسید ضدانقلاب در اطراف پاوه جمع شدهاند و مردم پاوه از پاسدارها میخواهند بیایند و امنیت را تأمین کنند. برادرم و همرزمانش به این شهر میروند و کمکم اوضاع خراب میشود. آن زمان ضدانقلاب به دلیل مماشات دولت موقت جری شده بود. چند هزار نفری از خود کردستان و حتی خارج از آن جمع شده بودند تا پاوه را اشغال کنند. مسعود نعیمی و همرزمانش که شهید چمران هم به کمکشان آمده بود، در مقابل آنها به سختی مقاومت میکنند. تعداد منافقین بسیار زیاد بود و عاقبت به داخل شهر نفوذ میکنند. همرزمانش بعدها تعریف کردند که مسعود و چند نفر دیگر در بیمارستان پاوه مستقر بودند. این بیمارستان در ورودی شرق شهر پاوه بود. به نوعی خط اول دفاعی پاسدارها به شمار میرفت که متأسفانه در ۲۶ مرداد ۱۳۵۸ بیمارستان سقوط کرد و غیر از یکی دو نفر، باقی مدافعانش به شهادت رسیدند. پیکر برادرم هم به دست ضدانقلاب افتاد و آنها حتی به پیکر مسعود هم رحم نکردند.
اگر میماند...
برادرم یک دانشجوی نخبه بود. زمانی که خیلی از روشنفکرنماها نمیدانستند کامپیوتر چیست در این رشته درس میخواند. او اگر زنده میماند، به حتم از نظر تحصیلی و شغلی پیشرفت زیادی میکرد. الان او ۵۹ سال داشت و شاید صاحب زن و فرزند و خانواده میشد، اما این جوان انقلابی مثل خیلی از جوانهای آن دوران تنها به خودش فکر نمیکرد. به این فکر میکرد که چطور میتواند از نهضت اسلامی دفاع کند وگرنه میتوانست درس و تحصیل را بهانه کند و به جای تکه تکه شدن در پاوه، پشت میزهای درس دانشگاه بنشیند و پز تحصیلاتش را بدهد. او رفت تا ایران اسلامی پایدار بماند.