سرويس تاريخ جوان آنلاين: بررسی ادوار گوناگون حیات سیاسی و اجتماعی اشرف پهلوی به مثابه یکی از شاخصترین نمادهای قدرت در رژیم گذشته، هماره در کانون توجه صفحه تاریخ «جوان» بوده است. در مقالی که هماینک پیش روی شماست، نقش همزاد محمدرضا پهلوی در آغازین سالیان سلطنت وی تا طلاق شاه از فوزیه فؤاد مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه در آستانه چهلمین سالروز انقلاب شکوهمند اسلامی مفید و مقبول آید.
دولت مستعجل دولتها در آغازین سالیان سلطنت محمدرضا پهلوی
در اوایل سلطنت محمدرضا پهلوی در طی سالهای ۱۳۲۰ و بعد از آن، نخستوزیرهای متعددی زمام امور را به دست گرفتند، اما اوضاع سیاسی ایران، دولت آنها را مستعجل کرده بود؛ فروغی، سهیلی، قوام، بیات، حکیمی و صدر از جمله آن نخستوزیرها بودند و به جز احمد قوام و علی سهیلی، جامه صدارت بر اندام آنان بیشتر از یک سال دوام نیاورد. برخی از این افراد مثل ابراهیم حکیمی و احمد قوام طی این چهار سال، در دو دوره متناوب به عنوان نخستوزیر منصوب شدند.
در این میان احمد قوام مشهور به قوامالسلطنه ویژگیهای دیگری داشت. او در سیاست، مردی مجرب بود و دوران سیاسی رضاشاه را نیز از سر گذرانده بود و در دوره محمدرضا سه بار بر کرسی نخستوزیری ایران تکیه زد. ابتدا در سال ۱۳۲۱ از ماه دوم تابستان تا دومین ماه زمستان، نخستوزیری را تجربه کرد. پس از آن سه سال در خارج از گود سیاست، روزگار گذراند و مجدداً در بهمن ۱۳۲۴ به صدارت نشست و این بار حدوداً دو سال بر این مسند تکیه زد و سرانجام در ۲۵ تیر ۱۳۳۱ برای سومین بار، کسوت صدارت را به تن کرد؛ اما این دوره نخستوزیری او پنج روز بیشتر طول نکشید و در همین چند روز، طعم قدرت و سقوط را چشید.
شاه و خاندان سلطنت در دوران صدارت احمد قوام
قوام در دوره دوم نخستوزیری خود، پادشاه جوان ایران را آنقدر قابل توجه نمیدید که در امور مملکتی با او مشورت کند و نظر او را جویا شود. این اقتدار قوام نه تنها چندان به کام محمدرضا گوارا نبود بلکه اطرافیان وی از جمله اشرف را نگران کرده بود. آنها از این مسئله در هراس بودند که نکند قوام با استفاده از اقتدار خود، میدان را از پادشاهِ بیتجربه ایران برباید و تاج و تختش را متزلزل کند. این نگرانی شاه و دربار را از جهات دیگری هم توجیه میکرد؛ از یک طرف قوام چند سالی از میدان سیاست کناره گرفته بود ولی مطبوعات و مردم هنوز مدیریت و کاردانی او را به یاد داشتند. همین امر سبب شد تا او بتواند در میان مردم و مطبوعات، محبوبیتی چشمگیر به دست آورد. اگر شاه در سال ۱۳۲۴ و مجلس به او رو آورد و مجدداً به نخستوزیری او تن داد، بیشک به محبوبیت او در بین مردم توجه داشت. وانگهی در سال ۱۳۲۴ که جنگ جهانی دوم به پایان رسید، ایران دست به گریبان مسئلهای دیگر شد. گذشته از کردستان که اعلام خودمختاری کرده بود و البته کنترل شد، آذربایجان، کانون توجه همه ایرانیان شد. در این منطقه با رهبری فردی کمونیست به نام سید جعفر پیشهوری و با حمایت ارتش سرخ، کوس تجزیهطلبی سر داده شد. تشکیل «جمهوری خودمختار آذربایجان» رسماً اعلام شد. این واقعه، شاه خام ایران را بهشدت مضطرب کرد و خطوط ترس را در چهره او نمایان ساخت. بنابراین به جستوجوی مردی پرداخت که برای مهار این واقعه و هم برای حفظ تاج و تختش، چارهای اندیشه کند و تدبیری کارساز از خود نشان دهد. پس بیدرنگ به سراغ قوام، این سیاستمدار ۷۰ ساله رفت و دست نیاز و کمکخواهی به سوی او دراز کرد تا بتواند این روزگاران سخت را هم از سر بگذراند.
فرو نشستن واقعه آذربایجان در روزهای قدرت قوام (سال ۱۳۲۵) -اگرچه با کمک امریکا- به افزایش محبوبیت قوام کمک کرد، اما محمدرضا را شادمان نکرد. او از روزگاری میترسید که قوام، تمامی سلطنت و حکومتش را با بهرهگیری از سیاست و کاردانی و محبوبیتش تسخیر کند. پس به وسوسه و تحریک اطرافیان و اشرف، در پی چارهای بود که صدارت را از قوام بازستاند. او راههای گوناگونی را برای برکناری بیسر و صدای قوام آزمود. از جمله اینکه شخصی به نام احمدعلی سپهر، مشهور به مورخالدوله را وارد کابینه قوام کرد تا پس از مدتی او را به جای قوام بنشاند که البته قوام این سیاست محمدرضا را دریافت و سپهر را برکنار و تبعید کرد.
تنگ شدن عرصه بر اشرف در دوران صدارت قوام
علاوه بر محمدرضا، اشرف نیز روزگاری خوش در ایام صدارت قوام نداشت. با گسترش اقتدار قوام، رفته رفته عرصه بر اشرف تنگ شد. به همین منظور سعی کرد نظر برخی از وزرای کابینه قوام را به خود جلب کند. عبدالحسین هژیر، وزیر اقتصاد کابینه احمد قوام، وزیری بود که به اشرف روی خوش نشان میداد. هژیر نیز همچون قوام از افراد تحت نفوذ انگلیسیها بود و در تقسیم قدرت دربار پهلوی، همواره سهمی در حد وزارت، نصیب او میشد. او از افراد مورد اعتماد محمدرضا و از دوستان نزدیک و صمیمی اشرف بود. علاوه بر هژیر، دکتر منوچهر اقبال، وزیر بهداری کابینه قوام، وزیر دیگری بود که اشرف برای دخالت در امور سیاسی، توجه به او را مناسب دید و به او رو آورد و سعی کرد از طریق او خواستههای خود را عملی کند، اما با این همه، قوام مانع غیرقابل گذری بود. از یک طرف او به دلیل بیتجربگی و جوانی محمدرضا، چندان مایل نبود در تصمیمهای خود نظریات شاه را جستوجو کند و از طرف دیگر فردی نبود که دست هر کسی را در سیاست باز گذارد و همه را در تصمیمگیری کشور دخیل کند یا اینکه از توصیهها و اعمال نظرهای مداخلهگرانه اطرافیان شاه، بهویژه اشرف فرمانبرداری کند. همه این امور سبب شد تا از قوام درخواست شود که استعفای خود را اعلام کند، اما قوام با دلگرمی از پشتیبانی مجلس که تعداد قابل توجهی از نمایندگان آن از میان حزب وابسته به قوام انتخاب شده بودند، حاضر به استعفا نشد و برای تثبیت موقعیت خود و هم برای نشان دادن جایگاه خود به دربار، از مجلس درخواست رأی اعتماد کرد. در این ایام، برخی از مطبوعات، انتقاد از قوام را در دستور کار خود قرار دادند و به او تاختند و حتی نسبتهای ناروای اخلاقی را سزاوار او دانستند. علاوه بر مطبوعات، نمایندگانی هم در مجلس بودند که با سیاستهای قوام مخالف بودند و در برابر تقاضای قوام، از مخالفت خود دریغ نکردند. از این رو قوام، برخلاف انتظار، موفق به کسب رأی لازم نشد و در پایان سال ۱۳۶۶ پس از دو سال، از صدارت کنار رفت. این همان فرجام دلخواه محمدرضا و اشرف در ستیز و مبارزه با قوام بود؛ فرجام یک جنگ قدرت که طرفین آن بیش از مصالح ملت، به دوام و اقتدار خود میاندیشیدند.
طنزی با عنوان: خیرخواهی اشرف برای فوزیه!
در روزهایی که اشرف، سرگرم زورآزمایی با نخستوزیر باتجربهای به نام قوام بود، از رقابتی زنانه در دربار هم غافل نماند. او در استیلا و نفوذ خود بر شاه، حتی قادر به تحمل مانعی قابل گذر به نام فوزیه نیز نبود. پس همدست با مادر خود، تاجالملوک، این عروس از مصر آمده را چندان راحت نگذاشت و ایام را بر او تلخ کرد. فوزیه، به دلایل گوناگونی از اینکه ملکه یکی از امپراتوریهای شرق است، خوشحال نبود و از زندگی یکنواخت و بیتنوع درباری دلزده و خسته بود. با این همه به وجود دخترش، شهناز، برای تداوم زندگانیاش دلخوش کرده بود و هم به دلیل احساس محبت به شاه، انگیزهای برای ماندن در ایران یافته بود.
اما برعکس، محمدرضا همسری وفادار برای او نبود. خبردار شدن فوزیه از بیوفایی شاه و مطلع شدن از خیانتهای وی کافی بود تا آخرین انگیزههای ماندن فوزیه را از او بگیرد و او را رهسپار مصر کند. بنابراین وقتی خبر ارتباط محمدرضا با زنی به نام مهری دیوسالار به فوزیه رسید، او لب از هرچه سخن بست و بار سفر بست و راه قاهره را در پیش گرفت تا شاید بتواند در جمع خانواده خود، دربار پهلوی را با همه سختیها و بیوفاییهایش، برای مدتی هرچند کم از یاد ببرد؛ اما سفر او چندان طولانی نشد و به ایران بازگشت. پس از برگشت به ایران، فوزیه به انتقام گرفتن از شوهر بیوفایش اندیشه کرد. او نیز از میان افرادی که در کاخ به روی آنها باز بود، جوانی خوشسیما به نام تقی امامی را که با اشرف نیز مدتی روابط عاشقانه داشت، برگزید و رشته عفاف خود را پاره کرد. این بیوفایی بر محمدرضا پوشیده نماند، اما در برابر این خبر، از قدرت شاهانه محمدرضا جز صدور یک دستور، کاری دیگر ساخته نبود: «امامی را به کاخ راه ندهید!» این فرمان تند، برای فوزیه مفهومی دیگر داشت. او از این دستور شاه دریافت که حکایت عشق او برملا شده است. بنابراین دیگر این کاخ سلطنتی را جای ماندن برای خود ندید و تدارک سفری مجدد به مصر را چاره کار دانست. پس تنها دخترش، شهناز، را تنها گذاشت و راهی قاهره شد، اما این بار سفر او کوتاه نبود و به اندازهای طول کشید که محمدرضا را بیقرار کرد و پیامهای شاه و دخالت خانواده فوزیه، او را بر آن داشت که رسوایی خود را فراموش کند و به بازگشت به ایران فکر کند؛ اما دریافت نامهای از ایران، پای او را در راه بازگشت به ایران سست کرد؛ نامهای که دست پنهان اشرف در آن آشکار بود. اشرف میتوانست با زمینهچینی جدایی فوزیه از شاه، برای محمدرضا همسری برگزیند که قبل از همه، خواستههای اشرف را برآورده کند. این راهی مطمئن بود که نفوذ اشرف را در شاه به اوج خود میرساند.
نامهای برای گسستن رشته یک پیوند
بنابراین، اشرف فرصت را غنیمت دانست و نامهای را با امضای «خیرخواه شما» به زبان فرانسه تنظیم کرد و در آن فوزیه را از تصمیم اطرافیان شاه و درباریان به مسموم کردن و قتل او ترساند. رساندن بیسر و صدا و پنهانی این نامه به فوزیه در مصر کار آسانی نبود. به همین دلیل به همسر حسین علاء وعده داد که با جدایی شاه و فوزیه، دخترش ایران را به عقد شاه درخواهد آورد. به این امید، همسر حسین علاء در سفر خویش به مصر این نامه را به فوزیه رساند. رؤیت این نامه توسط فوزیه جز از تن درآوردن رخت شاهانه و درباری ایران مفهومی دیگر نداشت. سیلاب اشک و شدت اندوه و غم برای فوزیه، ارمغان این نامه از ایران بود. پس از آن، فوزیه دیگر چشم از ایران کند و اندیشه سفر به ایران را از یاد برد. از همین ایام روزگار بیقراری شاه فرا رسید و سیل نامهها و تلگرافها بود که با امضای محمدرضا و شهناز راهی قاهره میشد، اما بیجواب میماند. اقدامهای سیاسی سفیر ایران و مصر و شخصیتهای سیاسی هم راه به جایی نبرد. سفر ملکه ایران به مصر و تلاشهای نافرجام شاه و نمایندگانش برای بازگرداندن فوزیه به ایران دو سال طول کشید. حتی وعده شاه به اخراج مادر و خواهرش از دربار نیز بیهوده بود و طلاق، کمترین چیزی بود که فوزیه و پس از او برادر تاجدارش، ملک فاروق، به آن راضی میشدند.
این موضع دربار مصر، شاه را به اندازهای نگران کرد که حتی بیتوجه به تاج و تخت خود، رفتاری سخیفانه در پیش گرفت تا شاید بتواند ورق روزگار بد زناشویی خود را برگرداند. آخرین نامههای محمدرضا به دربار مصر بیشتر به گزارش یک زیردست به مافوق شباهت دارد تا نامهای به همتای خود در کشور دیگر:
«عشق و علاقه من به خواهر شما به قدری شناخته شده که نیازی به تأکید ندارد... به یقین، اعلیحضرت بهخوبی در جریان هستند که بعد از وقایع ۱۳۲۰... چقدر درگیر امور مملکتی بودم و تا چه اندازه به همکاری نیاز داشتم... روزی نبود که بهموقع در کاخ نبوده باشم و غذا را با ایشان صرف نکرده باشم. باید بگویم که همیشه ساعت ۹ به منزل میآمدم و جز در موارد استثنایی دیر نمیکردم. در مورد سلامتی علیاحضرت ملکه باید اذعان کنم که در این مورد من تقصیری نداشتم... من همیشه با ایشان بهترین برخورد را داشتم و این او بود که به سردی با من رفتار میکرد. او هیچگاه مرا در کارهای مملکتی یاری نمیکرد...»
تلاشهای هیچ یک از واسطههای شاه در رضایت فوزیه برای بازگشت به ایران ثمری در پی نداشت و مرغ وحشی دل فوزیه ز. بامی که برخاسته بود، هرگز ننشست. پایان همه این تلاشهای سهساله، اطلاعیه «طلاق فوزیه» بود که از سوی وزارت دربار در تاریخ ۲۴ مهر ۱۳۲۷ ش/۱۶ اکتبر ۱۹۴۸ م. از رادیو و تلویزیون پخش شد و این همان چیزی بود که اشرف به آن نیاز داشت. وقتی خبر طلاق منتشر شد، محمدرضا به سختی میگریست. درست در همان زمان در خارج از مرزهای ایران دختر بخت دوشیزهای به نام ثریا، در انتظار روزهای شیرین و زودرس قهقهه میزد!