سرویس پایداری جوان آنلاین: خاندان خلیلی در شهرستان بروجن سرشناسند. پدر ۶۰ سال کدخدا بود. هشت فرزند پسر و یک دختر داشت. پیش از انقلاب هم متدین و انقلابی بودند. «عنایتالله» اول انقلاب به کردستان رفت و در سن ۲۲ سالگی به دست ضد انقلاب به شهادت رسید. «محمدحسن» ۳۴ ماه جبهه بود و جانباز شد. «مهدی» هم جانباز اعصاب و روان است. «عطاءالله» ۷۶ ماه سابقه جبهه دارد، هم جانباز است و هم آزاده. میگوید در یک مرحله شش برادر همزمان در جبهه بودیم. برای آشنایی بیشتر با این خانواده انقلابی گفتوگو با عطاءالله خلیلی را بخوانید.
شنیدیم که خانواده شما در منطقه معروف و شناخته شده است؛ ابتدا از سابقه خانوادهتان بگویید؟
خانواده ما ازخانوادههای بزرگ و ریشهدار بختیاری است و بهرغم اینکه پدرانمان خانزاده بودند و پدرمان نیز سالها کدخدای رسمی بوده، اما از قبل از انقلاب هم یک خانواده معتقد و مذهبی و از خانوادههای مورد احترام و اعتماد مردم در شهرستان بروجن بودهایم. درکل، خانواده ما در منطقه خودمان سرشناس و از نظر اجتماعی صاحبنام هستند و قشرهای مختلفی از مردم در خانه ما رفتوآمد داشتند. به همین دلیل با وجود زندگی در روستا از مسائل شهر و کشور بیخبر نبودیم. اعضای خانواده ما اکثراً تحصیلات دانشگاهی دارند و قبل از پیروزی انقلاب در جریان انقلاب بودند و توسط برادران بزرگتر و همچنین اقوام و دوستان با نظرات حضرت امام (ره) و انقلاب اسلامی آشنا شده بودیم و از انقلاب و آرمانها و اندیشههای امام (ره) شناخت لازم را داشتیم که شهید «عنایتالله» و احمد آقا و آقا محمود در این زمینه نقش بسزایی داشتند. پدرم انسانی برجسته و مورد احترام و اعتماد مردم بود که حدود۶۰ سال کدخدای چند روستا در بخش گندمان شهرستان بروجن و از بزرگان این منطقه بود و فردی عادل و همیشه طرفدار حق بود. ایشان به دلیل عدم همکاری با ساواک دو بار جلب شد و مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. خانواده ما دارای هشت فرزند پسر و یک دختر بود که از پیش از انقلاب متدین و انقلابی بودند. در راهپیماییهای قبل از پیروزی انقلاب و در جریان پایین کشیدن مجسمه شاه، آقا محمد (فرزند ارشد) و عطاءالله (که آن زمان ۱۲ سال داشت) توسط ساواک دستگیر و زندانی شدند و سایر اعضای خانواده فعالانه در فعالیتهای انقلاب شرکت داشتند. شهید «عنایتالله» در اوایل انقلاب با لبیک به درخواست حضرت امام (ه) به کردستان اعزام شد و در سن ۲۲ سالگی به دست ضد انقلاب به شهادت رسید.
برادر شهیدتان «عنایتالله» چطور آدمی بود؟
«عنایتالله» متولد سال ۱۳۳۸ در روستای سناجان از توابع شهرستان بروجن، استان چهارمحال و بختیاری و پنجمین فرزند خانواده بود. ایشان فردی بسیار مؤمن، مؤدب و خوشاخلاق، صبور و پرحوصله و باشخصیت بود و ظاهر زیبا و صدایی خوش داشت. از نظر جسمانی بسیار قوی و ورزیده بود. تحصیلات دوره ابتدایی را در مدرسه روستای سناجان گذراند و دوران راهنمایی و دبیرستان را در شهر بروجن به پایان رسانید. بعد از اخذ مدرک دیپلم تجربی از دبیرستان شهاب بروجن، برای آموزش خلبانی ثبتنام کرد که مصادف شد با ناآرامیهای قبل از پیروزی انقلاب و دورههای آموزش خلبانی در نیروی هوایی هم با اوجگیری انقلاب اسلامی لغو گردید. بعد از این اتفاق «عنایتالله» همراه با دیگر برادرانم در کنار مردم و روحانیون منطقه فعالتر وارد جریان انقلاب شد. انقلاب به پیروزی رسید. ایشان قبل از رفتن به کردستان در دوران انقلاب عضو انتظامات شهری بود و بعد هم عضو بسیج شد. او روحیهای کاملاً انقلابی و بسیجی داشت. پس از پیروزی انقلاب هم رهسپار خدمت سربازی شد.
چطور شد که عنایتالله به کردستان رفت؟
یگان خدمتی آنها، لشکر ۲۱ حمزه در تهران مستقر بود. یعنی میتوانست در تهران بماند، اما وقتی ضد انقلاب درکردستان شورش کرد و کردستان توسط ضد انقلاب اشغال شد، حضرت امام خمینی (ره) فرمودند: جوانها بروند و این غائله را تمام کنند. «عنایتالله» هم به ندای امام لبیک گفت و به صورت داوطلبانه از طریق لشکر ۲۱ حمزه به کردستان اعزام شد و در تاریخ پانزدهم تیرماه سال ۱۳۵۹ در سن ۲۲ سالگی در گردنه مروارید شهر کامیاران به دست ضد انقلاب به شهادت رسید.
گویا در خانواده شما تقریباً همه برادران سابقه حضور در جبهه را دارند؟
بله؛ از همان ابتدا و حتی قبل از شروع جنگ خانواده ما فعالانه وارد این عرصه شد، به طوری که همیشه یکی دو تا از برادران در جبهه حضور داشتیم. البته برادران بزرگتر با توجه به اینکه همسر و فرزند داشتند به اقتضای شرایط و مقطعی و مأموریتی به جبهه میرفتند ولی برادران کوچکتر بیشتر در جبهه حضور داشتند. مثلاً «محمدحسن» که فرزند ششم و بعد از شهیدمان است، جانباز است و ۳۴ ماه سابقه جبهه دارد. آقامهدی هم که از طریق جهاد و بسیج به جبهه رفته، جانباز است و درگیر مشکلات جسمی فراوانی است. «عطاءالله» ۷۶ ماه سابقه جبهه و اسارت دارد که هم جانباز است و هم آزاده و از فرماندهان دوران دفاع مقدس میباشد. آقا علیرضا هم که در دوران جنگ کم سن و سال بود، حدود شش ماهی سابقه حضور در جبهه را دارد.
پدر و مادرتان در تربيت فرزندان روي چه نكاتي تأكيد داشتند؟
پدر و مادرمان كه متدين و مقيد به احكام اسلام بودند، ما را با فرهنگ ديني و انس با مسجد و منبر بزرگ كردند. همچنين به داشتن ادب و تربيت و رعايت اصول و آداب معاشرت با ديگران بسيار بها ميدادند. همواره تأكيد ميكردند كه مبادا مال حرام يا شبههدار وارد زندگيتان شود. ما هرچه داريم از جوانمردي پدر و صداقت و صفاي مادرمان است كه بسيار صبور و مقاوم بودند. مادر نقش زيادي در زمينه تربيت فرزندان و تحكيم خانواده داشت و سختيهاي زيادي را متحمل شد. به هر صورت بزرگ كردن و تربيت ۹ فرزند و اداره خانواده با آن همه رفت وآمد، كار آساني نبود.
در پايان از پدر و مادري بگوييد كه هفت پسرشان را به جبهه ميفرستادند. چطور راضي به اين حضور ميشدند؟
خانواده ما انقلابي بودند، هرچند تا آن زمان شرايط جنگي را احساس نكرده بودند، چون ما در منطقهاي امن و كيلومترها دورتر از منطقه جنگ و درگيري زندگي ميكرديم. اما مردم آن منطقه ذاتاً انسانهاي شجاعي هستند. به همين دليل با رفتن فرزندان به منطقه درگيري در كردستان و بعد از آن هم حضور در جبهههاي جنگ شجاعانه برخورد كردند. حتي بعد از اينكه «عنايتالهع» به مرخصي آمد و از شرايط كردستان و درگيريها صحبت كرد، كسي تلاش نكرد تا مانع بازگشت او به منطقه شود، چون دفاع از كشور و اسلام را وظيفه شرعي و ملي ميدانستند، البته طبيعي بود كه بالاخره مادر و خواهر و همچنين همسر برادر بزرگم كه نقش مادري را براي برادران كوچكتر داشت ابراز ناراحتي و نگراني كنند، اما شور و شعور شهيد به قدري بالا بود كه همه را متقاعد كرد و اين جمله زيبايش در ذهن همه ما ماندگار شد كه فرمودند: «اگر در كردستان شهيد نشدم براي آزادي قدس به فلسطين ميروم.»