سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- نگین خلج سرشکی: همیشه فکر میکنیم بزرگ شدن یعنی قد کشیدن و لباسهایمان به تن کوچک شدن، اما در حقیقت بزرگ به کسی میگویند که فکر و روح بزرگی داشته باشد و هیچ فرقی ندارد یک کودک پنج ساله باشد یا یک بزرگ ۵۰ ساله. گاهی پیش میآید که ما بزرگترها از کودک هم کودکتر میشویم و پابهپای لجبازی، گستاخی و رفتارهای ناپسند او پیش میرویم و از آنجایی که هیچ وقت حواسمان به رفتار خودمان نیست کودک را مقصر و طرف گستاخ ماجرا میدانیم.
مادری را دیدم که در خیابان جلوی تعداد بیشماری غریبه به فرزند خود در گوشی میزد. چرا؟ چون کودک برای داشتن اسباببازی اصرار میورزید و گریه میکرد، اما مادر اصلاً حواسش نبود که او بچه است و نمیداند چه خواستهای بجا و چه خواستهای نابجاست و در اصل مقصر واقعی والدین هستند که در زمان مناسب به او خواستنهای منطقی را یاد نمیدهند و سعی دارند تربیت به اصطلاح درست را جلوی غریبهها اعمال کنند تا والدینی نمونه به نظر بیایند.
تقصیر کودک نیست که لوس شده است و گریه و گستاخی را بهترین شیوه برای رسیدن به هدفهای خود میداند. او به باج گرفتن در ازای گریه نکردن و آبروی والدین را حفظ کردن عادت کرده است. کودک زمانی که به دنیا میآید، نمیداند گستاخی، پرخاشگری، باجگرفتن و هنجارشکنی چیست. او مانند آینهای در مقابل والدین، آموزگارها و اطرافیان است و رفتارهای آنها را منعکس میکند.
والدینی که از پرخاشگری و آستانه ضعیف صبر کودک خود شکایت دارند، باید کمی ذرهبین را به سمت رفتارهای خود بچرخانند و ببینند کجا و چه زمانی در مقابل او پرخاشگری کردهاند و از دندان به جای دست برای باز کردن گره استفاده کردهاند. والدینی که میگویند کودک من حسود است، باید به یاد بیاورند چقدر او را با دیگر هم سن و سالهایش مقایسه کردهاند. کودک باورها و رفتارهای خود را از والدین میگیرد و در اولین قدمهای رفتاری خود پا جای پای والدین میگذارد. بعدها رفتارهای زشت خود را تعمیم داده و به شکلهای مختلف بروز میدهد. آیا کودک میداند حسودی کردن یعنی چه؟ آیا کودک میداند بدگویی از دیگران یعنی چه؟ آیا کودک میداند دروغ به اصطلاح مصلحتی چیست؟ نه. اینها الگوهای رفتاری بزرگترها هستند. هر جا کسی را از خودمان بهتر و بالاتر میبینیم، شروع میکنیم به حسادت و بدگویی و هر جا عرصه را به خود تنگ میبینیم، شروع میکنیم به دروغ گفتن برای فرار کردن. همینها باعث میشود تا نقاشی دوستش را مزخرف بداند و خط خطیهای خود را با ارزش. فرزند را فقط برای امروز و فردا تربیت نکنید، بلکه او را برای تمامی دوران پر فراز و نشیب زندگی بزرگ کنید. شما باید به او بزرگی کردن را یاد بدهید و نه فقط قد و هیکل او را بزرگ کنید.
رشد کردن فقط تغییر اندازه پیراهن و تغییر شماره کفش نیست، بلکه به فرزند خود یاد بدهید در انتخابهایش رشد کند و دوست یابی، انتخاب رشته تحصیلی و حتی ازدواج را مانند لباس خریدن نداند که هر وقت عرصه به او تنگ شد و شرایط دل او را زد پس میتواند به راحتی چشم به روی همه چیز ببندد و آن مسئله را کنار بگذارد. باید به فرزند خود یاد بدهید کفش آهنی به پا کند و آستانه صبر خود را بالا ببرد. چون زندگی پر از زمینهای ناهموار و بالا و پایین است. او باید کفشی به پا کند که برای همه مسیرها مناسب باشد. نمیشود برای آسایش او همه راههای زندگی سنگ فرش و هموار شوند. اگر از همان کودکی او را به روی پای خود ایستادن عادت بدهید هیچ وقت لوس، پرتوقع، سرکش و لجباز نخواهد شد و در آینده هم نوجوان و جوانی مسئولیتپذیر و بافکر خواهد بود.
بزرگترها فکر میکنند یک پدر و مادر نمونه بودن یعنی همه کارهای فرزند خود را انجام دهی و او حتی ذرهای دغدغه نداشته باشد، در صورتی که کودک اگر مسئولیتپذیر نباشد لوس و سرکش خواهد شد. اتاق برای اوست، پس تمیزی و نظافت آن مکان هم برعهده او خواهد بود. اسباببازیها برای او هستند پس مراقبت از آنها وظیفه او خواهد بود. در نتیجه یک پدر و مادر نمونه هرگز تمامی کارهای کودک خود را انجام نمیدهد. والد نمونه هرگز به هر خواسته کودک خود تن نمیدهد و باج دادن عادت او نمیشود.
کودک لوس، سرکش و پرخاشگر عادت کرده است که به سلاحی مانند گریه و داد و بیداد از والدین خود باج بگیرد و والدین برای حفظ آبرو و تظاهر به داشتن کودکی آرام در برابر همه خواستههای او سر تعظیم فرود میآورند. والد نمونه به معنی نگرانی و اضطراب نسبت به هر قدم کودک نیست، بلکه والد نمونه به فرزند خود اجازه میدهد تا زمین بخورد و سختی را تجربه کند تا قوی باشد و چشم خود را در برابر انتخابهایش باز کند. کودک درمانده، لوس و بیمسئولیت به بزرگسالی درمانده تبدیل خواهد شد.
کودک وقتی به دنیا میآید هیچ تصوری از دنیای پرخاشگر، لجباز و عصبانی بزرگترها ندارد. او نمیداند چه چیزی بد و چه چیزی خوب است و این ما هستیم که سر نخ را به او میدهیم. کودکی که با والدین عصبی بزرگ شده باشد همیشه داد زدن را راهحل مشکلات میداند تا با نقابی از قدرت کاذب به اهداف خود برسد و خرد کردن دیگران را لذت بخش میداند تا خود را بزرگ و قدرتمند نشان دهد. کودکی که با والدین دروغگو بزرگ شده باشد یاد میگیرد برای فرار از مسئولیت میتواند دروغی به اصطلاح مصلحتی بگوید و خود را رها کند.
هرگز فکر نکنید که او بچه است و هیچ چیز متوجه نمیشود، در حالی که او میبیند، میفهمد و الگوبرداری میکند. او متوجه میشود وقتی شما به راحتی به خواهر، دوست و همسر خود دروغ میگویید پس او هم میتواند موقع نیاز شما را بپیچاند. در نتیجه این ما هستیم که قلم را برمیداریم و بر روی لوح سفید ذات او خشم، پرخاشگری، گستاخی، حسادت و دروغ را مینویسم. پس به جای شکایت از کودک بهتر است کمی از خودمان شکایت کنیم.
کودکی دنیایی پر از سؤال و پر از جاهای خالی در ذهن است. میتوانیم این جاهای خالی را با کلام، نگاه و رفتار خوب پر کنیم. ما بزرگترها میتوانیم برای او از زندگی دیدی باز و مفید به جا بگذاریم. ما باید کمتر او را با بقیه مقایسه کنیم و او را در چاه کمبودهایش رها نکنیم. هیچ کس کامل نیست، حتی ما بزرگترها هم کمبودهایی داریم. اگر با خودمان صادق باشیم متوجه خواهیم شد که کم طاقتی و بیصبری را ما به او آموزش دادهایم.
کلی تلاش میکنیم که او چند کلمه حرف زدن یاد بگیرد، اما وقتی شروع میکند به حرف زدن و تعریف کردن به طور دائم به او میگوییم که حوصله نداریم، خستهایم و او زیاد حرف میزند. همین تناقضهای خود ماست که او را بد عادت میکند. او را دمدمی مزاج و گستاخ میکند. اگر ما میتوانیم به شخصیت او، حرفهای او و دنیای زیبای او توهین کنیم، پس او هم میتواند به ما گستاخی کند. در نتیجه تا خودمان را اصلاح نکردیم بهتر است از او انتظار بزرگی کردن نداشته باشیم. او فقط پنج، شش یا هفت سال دارد. گستاخیها، لجبازیها و بدرفتاریهای خود را پای او ننویسیم. این ما هستیم که راه رفتن را به او یاد میدهیم.