سرویس تاریخ جوان آنلاین: به نمایش درآمدن مستند «راه طی شده» به کارگردانی علی ملاقلیپور، بار دیگر سخن از زندگی و زمانه مهندس مهدی بازرگان را بهنگام ساخت. هرچند امروزه بازرگان و اندیشهاش به محاق فرهنگ و سیاست سوق یافته و از متنِِ وقایع جامعه ایرانی به دور افتادهاند- و تنها یکی دو نشریه به مدیریت محمد قوچانی برای احیای او دست و پا میزنند-، اما به هر روی، کارکرد بازرگان به عنوان بخشی از تاریخچه رفرمیسم مذهبی در ایران، در خور مطالعه است. مقالی که در پی میآید، درصدد چنین خوانشی است.
یکی از رویکردهای استعمار غرب برای تثبیت استیلای خود در سرزمینهای تحت سلطه، رفع موانع فرهنگی نفوذ خود از طریق غربی کردن فکر، فرهنگ و سبک زندگی مردم استعمارزده است. در جامعه مذهبی، چون ایران، مهمترین مانع نفوذ غرب، عامل مذهب بوده و هست. به همین سبب غرب تلاش کرد در صورتی که نتواند مردم را از مذهب جدا کند، دست به استحاله در معتقدات مذهبی مردم و به ویژه نخبگانـ آنگونه که خود میپسندد- بزند.
بنیانگذار «پروتستانیسم اسلامی»
از مهمترین نتایج این نقشه، به وجود آمدن قشری بود که در عین توجه به اسلام درصدد بود به نوعی اندیشههای آسمانی اسلام را زمینی کند و آنچه را که خود برای جامعه به مصلحت میداند، در قالبی مذهبی ارائه نماید، یعنی دقیقاً همان تغییری که مارتین لوتر در قرن ۱۶ میلادی با تأسیس آیین پروتستان، در دنیای مسیحیت به وجود آورد. براساس همین طرز فکر، در آغاز دهه ۴۰ عدهای از رجال سیاسی که در جبهه ملی نیز فعالیت داشتند، تشکلی با اندیشههای تجددطلبانه اسلامی به نام «نهضتآزادیایران» تأسیس کردند. این گروه و رهبران آن بهویژه شخص مهندس مهدی بازرگان، علاوه بر فعالیتهای سیاسی، حرکتی فکری و اعتقادی را براساس اندیشه «پروتستانیسم اسلامی» آغاز کردند. تلاش ما در ادامه این مقال، اشاره به سرفصلهای مهم اندیشه این نحله است.
فداییان مصدق!
بازرگان و همفکرانش جدای از توجه افراطی به غرب، در کنار معتقدات مذهبی خود به کرات و با افتخار مصدق را پیشوا و مراد خویش اعلام کردهاند. در حقیقت همین امر رهیافتی روشن به شناخت ماهیت فکری این نحله به شمار میرود. اینها میخواستند هم رومی باشند و هم زنگی! هم مسلمان باشند، هم مصدقی و هم غربی! لذا مجبور بودند تفسیرهای عجیب و خودبنیاد از اسلام ارائه کنند تا به قبای مصدق و غرب هم برنخورد! بازرگان هنگام تأسیس نهضت آزادی در نامهای به مصدق از وی تقاضای پشتیبانی و راهنمایی میکند و او را پیشوای بزرگ خود میخواند. در مرامنامه نهضت آزادی اینگونه آورده شده است:
«مصدقی هستیم و مصدق را از خادمین بزرگ و افتخارات ایران و شرق میدانیم... ما مصدق را به عنوان یگانه رئیس واقعی دولتی که در طول تاریخ ایران محبوبیت داشت... تجلیل میکنیم و به این سبب از تز و راه مصدق پیروی میکنیم.»
جالب این است که نهضت آزادی، انقلاب اسلامی را ادامه راه مصدق میداند. ملیگرایان پس از انقلاب نیز درصدد پررنگ جلوه دادن نقش مصدق در انقلاب بوده و بر سر قبر وی، مراسم بزرگی برپا نمودند، اما رهبر کبیر انقلاب با فراست کامل میدانستند که آنها نقشه تحریف انقلاب را در سر میپرورانند و صریحاً در برابر مصدق موضع گرفتند: «مصدق، به ما خیلی سیلی زد و میخواست به اسلام سیلی بزند.» نهضت آزادی در فرآیند سیاسی خود پس از پیروزی انقلاب، بین امام و مصدق، مصدق را برگزید و دست از تجلیل وی برنداشت و هم اکنون نیز مصدقی بودن را جزئی از هویت و مرام خود میداند.
همان جبهه ملی هستیم!
نهضت آزادی در حالی که ادعای عمل به اسلام سیاسی راستین دارد، خود را فرزند و عضوی از جبهه ملی میداند! درشناخت هویت مذهبی جبهه ملی، همین یک فقره کافی است که بهواسطه حکم تاریخی امامخمینی (ره) به ارتداد محکوم شدند. نهضت آزادی تأکید میکند:
«رهبران، فعالان و مبارزان نهضت مقاومت ملی، همان کسانی بودند که بعدها در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ نهضت آزادی را تأسیس کردند.»
اعلام وفاداری مکرر نهضت آزادی به جبهه ملی تا آنجا بود که پس از صدور حکم ارتداد جبهه ملی نیز نهضت آزادی به رغم دستور صریح امام (ره) موضع صریح و قاطعی علیه جبهه ملی اتخاذ نکرد و دادوستد سیاسی خویش با آنان را تداوم بخشید.
غرب، جامعه امام زمان!
مهدی بازرگان از معدود کسانی بود که با استفاده از بورسیه تحصیل در خارج از کشور و با طرحی که در زمان رضاخان ریخته شد، به دانشگاههای اروپا راه یافت و سخت مبهوت و شیفته اوضاع و احوال آنجا شد. وی در تشریح اهداف سفر خود که با بدرقه رضاخان همراه بود، با ذکر مقدمهای بسیار متواضعانه و مریدگونه نسبت به رضاخان اینگونه میگوید:
«ما را برای خداحافظی رسمی و اصغای اوامر شاهانه به باغ سعدآباد بردند. اعلیحضرت شاه سابق، با بیان خیلی ملایم و در عین حال مطمئن و متین با نگاه خفته و بیدار مخصوص به خودگفتند: یقیناً تعجب میکنید که ما شما را به کشوری میفرستیم که رژیم آن فرق دارد، آزادی و جمهوری است، وطنپرست هستند. شما وطنپرستی و علوم و فنون را به ایران سوغات خواهید آورد.»
بازرگان با اندک اقامتی در غرب، شیفته غرب شد و همین شیفتگی به مبنای تفکرات و مواضع وی در زمینههای گوناگون تبدیل شد:
«دیگر نمیگویم این تأثیر چندمم از اروپا بود، چون از شمارش بیرون است... محدودی از ما این اندازه جلو آمده و شخصیت پیدا کرده بودیم که طرفدار تقلید و تبعیت از اروپا نبودیم و فقط توجه و تبعیت از اصول [غرب]میکردیم!»
عشق به مظاهر تمدن غرب باعث شد بازرگان نتواند معایب زیربنایی و زخمهای کهنه شده فرهنگ غربی را- که حتی خود غربیها از آن مینالند- ببیند و به قول خودش، چون کودکی، محو زیباییهای ظاهری آنجا میشود:
«تمام این مناظر و وقایع اروپا برای ما که در ایران پا از جاده خاکی بیرون نگذاشته بودیم و اولین بار کراوات زدن را در تالار و وزارت معارف یادمان داده بودند، بسیار عجیب و گیجکننده بود. عیناً مثل کودکی ۱۵ ماهه که به هر چیز حمله میکند و میخواهد آن را به دست گیرد و ورانداز کند، با ولع فوقالعاده به همه طرف نگاه میکردیم. میخواستیم تمام آثار تمدن و مزایا و داراییهای آنها را ببلعیم.»
بدین ترتیب بازرگان، حتی ملیگرا بودن خود را نیز زیر سؤال میبرد و آنچنان تمدن ۷هزار ساله ایرانی و مظاهر متعدد آن در فرهنگ مردم ایران زمین و از آن بالاتر فرهنگ اسلامی کشورش را به سخره میگیرد که گویی از جنگل یا غاری جدای از تمدن، به غرب رسیده است! ایدئولوگ نهضت آزادی، در توجیه غربگرایی خود، در مغالطهای آشکار اظهار میدارد که استفاده از تکنولوژی غرب مساوی با فکر، فرهنگ و ایدئولوژی غربی است:
«زندگی روزمره ما همهاش فرنگی است، طرز فکر ما، درس خواندن ما، مبارزه ما، انقلاب ما، ضدیت با استثمار و استعمار ما، تمام اینان از غرب است. ما میتوانیم در خانهمان صندلی را کنار بگذاریم و روی زمین بنشینیم و لباس اتو شده تنمان نکنیم، اما همانهایی که ضداستعمار و تمدن غربی حرف میزنند، کلامشان توسط رادیو و تلویزیون غربی پخش میشود، وقتی میخواهند به قم بروند هم با هلیکوپتر میروند!»
پوچی چنین توجیهاتی که بازرگان برای غربزدگی خود میآورد، نیازی به استدلال ندارد و با اندکی درنگ، میتوان دریافت که اتو کشیدن لباس، پیروی از فکر فرنگی و توجیهگر اندیشههای لیبرالمآبانه نمیتواند باشد. علاقه مفرط بازرگان به غرب، تنها به یک گرایش قلبی محدود نمیشود. مشکل از آنجا آغاز میگردد که این مسئله تمام عقاید سیاسی و مذهبی بازرگان را تحت تأثیر خود قرار میدهد، تا آنجا که هنگام تعارض اسلام و غرب، با برداشتهای غربپسند از اسلام به زعم خود این دو را جمع میکند!
اولیای الهیای که انبیا را دور زدند!
سفر بازرگان به اروپا وی را مبهوت توسعه صنایع و سایر مظاهر بیرونی و ملموس جامعه صنعتی کرد، اما خطرناکتر از این مسئله شیفتگی وی نسبت به فرهنگ مردم اروپا بود. در اینجا نیز بازرگان با سادگی تمام به محض دیدن برخورد احترامآمیز استاد، قصاب، بقال و بلیت فروش با وی، آنان را تا حد انبیا بالا میبرد! متأسفانه سادهانگاری و زودباوری، یکی از ویژگیهای روحی بازرگان است که تا آخر عمر با وی بود و حتی در برخورد وی با سلطنت و انقلاب اسلامی نیز بسا نمود داشت. اضمحلال فرهنگی در غرب، یکی از دغدغههای اصلی بسیاری از نخبگان غربی است. این فرهنگ از سویی بشر را با یک رشته تعارفات و احترامات صوری دلخوش میسازد و از سویی دیگر، وی را از درون تهی میسازد و انسانی لامذهب را تحویل جامعه میدهد؛ انسانی که به ماشین کار تبدیل میشود که تحت تبلیغات شدید رسانهای، قدرت درست اندیشیدن را ندارد. به علاوه، وجود فرهنگ ممتاز در غرب، حتی به صورت صوری و نمایشی آنچنان که بازرگان بدان غبطه میخورد، به هیچ وجه صحت ندارد:
«مخصوصاً از رواج اخلاق پسندیده و تقریباً فقدان اعمال ناشایست مانند دزدی، ظلم، مستی، بیعفتی و ... بسیار تعجب مینمودیم!»
مشکل اصلی طرز فکر بازرگان آنجا نمود پیدا میکرد که برای توجیه علل آنچه وی سعادت غربیها میخواند به این نتیجه میرسد:
«بشر روی دانش و کوشش خود و به پای خود، راه سعادت در زندگی را یافته و این راه سعادت، تصادفاً همان است که انبیا نشان داده بودند.»
اساس و پایه تفکر نهضت آزادی نیز بر مبنای همین تز بنا نهاده شده است. البته آنچه جای خوشبختی است، این است که اثبات پوچ بودن انحرافات فکری این نحله، هیچگاه نیاز به صرف وقت و استدلالهای پیچیده نداشته و همین اشارات ابتدایی و بدیهی موجبات انزوای نهضت و بیتوجهی مردم نسبت به آنان را فراهم آورده است. ابتداییترین سؤالی که به ذهن مخاطب اندیشه بازرگان میآید، این است که چگونه نهضت آزادی فرهنگ لائیک و ضد دین غرب را با فرهنگ اسلام قابل مقایسه میداند و چگونه منویات ذوالابعاد آن را با ظواهری، چون رعایت بهداشت و... غربیها مساوی میبیند؟ به علاوه حتی خود غربیها نیز در اومانسیم خویش- که سر منشأ اکثر گرایشهای فکری آنهاست- ندای راندن خدا به گوشه خانه را سر میدهند، اما بازرگان، فرهنگ آنان را با عبودیت خداوند یکسان میپندارد! سؤال دیگری که باید از نهضت آزادی پرسید این است: وقتی با این تفکر میتوانیم پیامبران را برای نیل به سعادت دور بزنیم، دیگر چه نیازی به قرآن، انجیل و تورات هست؟! از همه اینها که بگذریم به گفته امام راحل:
«ما تا نفهمیم که محتاج آنها نیستیم، بلکه آنها محتاج به ما هستند نه ما محتاج به آنها نمیتوانیم اصلاح شویم. شرق همه چیز دارد، فرهنگش از فرهنگ غرب بهتر است، فقط تهیاش کردند از خودش. فقط تبلیغات دامنهداری که به وسیله نوکرهای اینها- که الان هم موجودند در مملکت ما- ... ما را از خودمان تهی کردهاند.»
وقتی انسان خدا میشود!
غرب، پس از آغاز دوره انزوای کلیسا و مذهب، انسان را جایگزین مناسبی برای ادیان و به عبارت صریحتر خدا در مکتب فکری خود تشخیص داد. بدین ترتیب اصالت انسان، جانشین اصالت خدا و احکام وی شد. کنار گذاردن نقش خداوند در اداره جامعه در قالب تئوریهایی، چون لیبرالیسم، سکولاریسم و... انجام گرفت که خاستگاه همه آنها اومانیسم یا اصالت انسان بود. نهضت آزادی، به عنوان پدر التقاط مذهبی در ایران و به عبارت بهتر، متخصص ساختن معجون از اندیشههای متعارض، در عین اعلام تبعیت از اسلام، به اومانسیم گرایش دارد. بازرگان در کتاب «انسان و خدا» مینویسد: انسان پس از هزاران سال، خود راه خود را پیدا کرده و میل به دموکراسی یافته است. بازرگان با ادامه ذکر سیر این رشد، به این نتیجه میرسد:
«انسان، به آن سمت و صفاتی میرود که مؤمنین برای خدا قائلند و سر منزل نهاییاش مصداق آیه شریفه انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون میگردد!»
در این دکترین بشر خدا میشود، آن هم چه بشری؟ بشر اومانیست و ضد خدای غربی که تنها در قرن بیستم و در دو جنگ جهانی، میلیونها انسان را قتلعام کرده بود! جالب این است که زمان نگارش کتاب فوق- راه طی شده- که اساس فکری نهضت آزادی را تشکیل میدهد، فاصله چندانی با جنگ جهانی ندارد!
آزادی، آنچنان که غرب میخواهد
لیبرالیسم (اصالت آزادی) از بدیهیترین نتایج اومانسیم است و نوک تیز حملات خود را متوجه آموزههای دینی کرده است. در آزادی به معنای غربی هیچ چیز حتی دین، حق محدود کردن آزادی های اجتماعی فرد را ندارد و در نهایت، تنها آزادی ممکن است آزادی را محدود کند. نهضت آزادی با استدلالها و به عبارت بهتر، مغالطههای عجیب و غریب و آسمان و ریسمان بافتن، تلاش میکند آزادی به معنای لیبرالیسم را امری مورد تأکید اسلام بنمایاند:
«قرآن، ارتباط خدا با انسان را یک رابطه آزادی و رهایی میداند که از روی رحمت و حکمت و با منتهای لیبرالیسم به او اعطا فرموده است!»
این جماعت رابطه انسان با خدا و دین را اینگونه تبیین میکنند:
«حال اگر خواسته باشیم لیبرالیسم را در وجههای مختلف با آن، چنانکه از قرآن و سنت میفهمیم خلاصه کنیم، میتوانیم بگوییم:
۱ـ رابطه انسان با خدا - لیبرالیسم صددرصد!»
این در حالی است که اسلام آزادی غربی را عین اسارت میداند و براین باور است که آزادی واقعی، تنها در پرتو ارتباط نزدیک با خداوند و پایبندی به اسلام حاصل میشود.
اسلام و حکومت اسلامی
شاید در باب نگاه بازرگان و جریان متبوع وی به حکومت، همین اشارت کافی باشد که امام خمینی (ره) شیوه نهضت آزادی را «تظاهر به اسلام» میداند. شاید در نظر اول، این قضاوت قدری در ذهن عجیب به نظر آید، اما با اندک نگاهی به مواضع آنها به صحت قضاوت امام پی میبریم، البته مراد، نامسلمانی آنها نیست، بلکه مقصود، اسلامی نیندیشیدن است برخلاف آنچه ادعا میکنند. بازرگان، نظریهپرداز نهضت آزادی ایران پس از سالها دم زدن از اسلام و ادعای فهم ناب از آن و پس از سالها تلاش برای تحریف تفسیر احادیث و آیات قرآن برای مکتبی جلوه دادن افکار خود، در آبانماه ۶۰ اینگونه نظر خود را در خصوص اسلام و جایگاه ابزاری آن در اندیشهاش بیان کرد:
«دو هدف یا دو طرز فکر را در صدر انقلاب ایران جلوهگر میبینیم:
۱- در خاطر اکثریت انقلابکنندگان [!]و ملیون و نخستوزیر منصوب امام، خدمت به ایران، در خاطر امام و جمعی از روحانیون و پیروان خاص اینان، خدمت به اسلام، برای بنده، مأموریت، هدف و تعهد خدمت به ایران بود از طریق اسلام!»
بازرگان، در حالی با هدف تخریب امام اینگونه سخن میکند و حامیان مشی اسلامی را روحانیون و نه مردم میداند که ماهیت اسلامی انقلاب ایران را- که براساس مکتب اسلام روی داد- به راحتی میتوان از شعارهای انقلاب فهمید. نهضت آزادی در جریان انقلاب، هیچ نقش اساسی جز موجسواری، آن هم بر موجی که امام به راه انداخت، نداشته است. او اینگونه نمکدان میشکند و امام را نیز متهم به بیتوجهی به مردم و کشور میکند و بالاتر اینکه امام را متهم میسازد که اصلاً نمیتواند به فکر مردم باشد:
«کسی که عمری در شناخت و تدریس و تبلیغ اسلام و اجرای احکام آن صرف کرده است، فکر و ذکرش چیزی غیر از اسلام نمیتوانست باشد!»
گزافه بودن تهمت بیتوجهی به خدمت به ایران و سازندگی به امام، نیازی به اثبات ندارد. اما نکتهای که اینجا قابل تأمل است، دید بازرگان به دین است که آن را مقابل هر گونه سازندگی و خدمت به کشور میبیند. او در جای دیگر میگوید:
«متدینین و متشرعین، بنا به وظیفه شرعی و با جنبه دینی، به منظور خدمت و دفاع از مملکت و برای نجات مملکت از ظلم، فساد و کفر در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی وارد شدند، نه به قصد اجرای اسلام که از مقوله و رسالت دیگری است.» بازرگان در این اظهارنظر، مجدداً دید ابزاری خود را عیان میکند. وی دین را برای ارضای خواستههای ملیگرایانه خود میخواست. هر چند، با بررسی عملکرد نهضت آزادی، ملیگرایی آنان نیز زیر سؤال میرود!
رهبر انقلاب و گوشزد کردن خطر انحراف ملی نمایان
یکی از دغدغههای اصلی امام خمینی (ره) در ابتدای انقلاب، خطر انحراف انقلاب از جانب ملیگراها- اعم از مذهبی و غیرمذهبی- بود، لذا ایشان مکرراً ضمن گوشزد کردن انزوای آنان مردم را از خطر آنان، آگاه میساختند:
«نهضت، اسلامی است، قبل از آنکه ایرانی باشد. نهضت مستضعفین سراسر جهان است قبل از اینکه به منطقهای خاص متعلق باشد. این ملیگراها و آنهایی که فریاد ملی میزنند، آنهایی که میگویند ملیت را میخواهیم احیا بکنیم، در مقابل اسلام ایستادهاند.»
بدیهی است که ملیگرایی، با خدمت به ملت متفاوت است. مردم، بالاترین جایگاه را در نظر امام (ره) دارند، اما ایشان ملیگرایی که ملت ایران را مقابل سایر ملتهای مسلمان قرار دهد، اساس بدبختی مسلمانان میدانند. با ذکر این مقدمات، این نوع دیدگاه نسبت به اسلام، از جمله مقابله با رهبری امام خمینی (ره)، مقابله با روحانیت، رد حکومت اسلامی مدنظر امام و زیر سؤال بردن اصل ولایت فقیه که همگی جزو اندیشهها و مواضع نهضت آزادی است، ثقیل و دور از ذهن به نظر نمیرسد. در اینباره در روزهای آینده باز هم سخن خواهیم گفت.