سرویس تاریخ جوان آنلاین: چیستی فرهنگ و امر فرهنگی و چگونگی پرداختن به آن، دقت و تمرکز و تلاش بسیاری از اهالی فرهنگ از نظریه پردازان متخصص تا طیف عام فرهنگ دوست را معطوف خود کرده است. دیدگاه در این نوشته این است که فرهنگ را تنها به شکل "معرفی فرهنگ" نشان ندهیم بلکه از آن به عنوان یاور در تسلط بر دشواریها نام ببریم. از آنجا که تلاش می کنم از کلیگویی های زیبا بپرهیزم با استناد به موضوع موزه ها مسئله را ملموس تر میکنم، موزهها که به عنوان یک نهاد فرهنگی یکی از وظایف آنها آموزش است. قبل از آن، به یک نکته اشاره کنم که در این متن منظور از بکار بردن واژهی موزه، خود موزه از منظر فضایی و مکانی نیست، بلکه منظور مغزهای تصمیم گیرنده برای موزهها هستند.
تقریباً یک بخش از موزه ها از دایرهی صحبت خارج هستند زیرا با پویایی قرابتی ندارند. اگر در میان موزه های باقیمانده هم که جنبه هایی از عملکردشان راضی کننده است، دقت کنیم، می بینیم که اشتیاق اغلب آنها این است که با پرداختن به آن بخش از موضوعات فرهنگی و هنری که در نفس خود تحسینبرانگیزند و یا گیرایی موضوعی دارند، فعالیت کنند و البته این خوب است اما کافی نیست! کمتر میبینیم که به آن بخش بپردازند که دردی از دردهای جامعه است و یا موضوعی چالش برانگیز است. به طور مثال، گل و بته و نقش و نگار و کاشی و قالی و شعر و هر چیز که به این موضوعات گره بخورد،سوژههای ارزشمندی هستند که در جریانند، ولی با مقولهی میراث به بیان مفاهیم و نیازهای امروز کمتر پرداختهایم. در حوزهی گالری داری و هنر معاصر این اتفاق افتاده اما چگونگی آن در بسیاری موارد تیررس انتقادهای فرهنگیست چرا که بسیاری از جریانات فرهنگی و هنری شان علیرغم ارزش های هنری اما ریشه در فرهنگ ما ندارد، الگوبرداریست و در بسیاری موارد کاملاً فرم گراست، با جهان هویتی ما فاصله دارد.
درست است کار موزه نجات بخشی جهان و انسان نیست ولی اگر برای دردهای اجتماعی اش کاری نمی کند، پس همین طور ادامه دهد تا فقط طبق معمول،طیفهای مختلف به آنجا بیایند، بپرسند، لذت ببرند و بگذرند، هرچند که خوانش مخاطبان و جریان ارتباطی شان، در مقولهی موزه داری اهمیت بسزایی دارد.اما خود موزهها در دایرهی خود میچرخند و میچرخند و در پیوند با جریان جامعه ضعیفند. هنوز جسارت پرداختن به بسیاری از موضوعات فرهنگی و تاریخی را ندارند.به طور مثال یکی از موزه های معروف و بزرگ ما که باید یکی از اولویت هایش را رویکردی تحلیلی-انتقادی در تاریخ معاصر قرار دهد در این سالها بیشتر به نمایشگاه پوشاک پرداخته آن هم در تجاریترین شکل ممکن. یا به طور مثالمی خواهم بگویم کدام موزه به آسیب شناسی در میراث فرهنگ مانپرداخته؟! اگر از این منظر موزهها کار کنند، پیوندشان با جوانان و حل مسائل آنان در قالب یک نهاد فرهنگی بیشتر خواهد شد. وقتی جوانان چرائیهای فرهنگی را درک کنند، چرایی برخی سنت ها را که برخی از آنها خوب و عالی ست یا برخی که امروز به زعم آنان مطرود و عقب مانده است، متوجه بشوند، آنگاه خودشان را در پیوند با گذشته ای می بینند که زمان حالشان متأثر از آن است و با توجه به گذشته و حال، چشم اندازهای آینده را خود در دست بگیرند نه آنکه فرهنگ برایشان یک امر وارداتی شود که خریدارش هستند، که در این صورت برای جامعهی ما بسیار گران تمام خواهد شد.جریانهای گیرا و تأثیرگذار کمتر از سوی موزهها صورت گرفته است. اگر موزهها بدانند که کیفیت فعالیتشان فقط با انتخاب موضوعهای فاخر و موقر و دلپذیر بالا نمی رود، آنگاه به سوژههایی میرسند که اگر صحیح به آنها بپردازند،موزه به محلی تأثیرگذارتردر ساختار جامعه تبدیل خواهد شد وخودش تبدیل به رسانهای قوی خواهد شد.
بیتردید سلیقهها و نیازمندیهای مخاطبان و موزهها هم متفاوت است. هر موزه روح خویش را دارد. نمی توان از موزهای آرام و موقر، انتظار سرکشی داشت اما باید انتظار داشته باشیم که موزه برای جامعه مفید باشد. و البته میدانیم که با روال موجود و صد البته نابلدی رفتار با موزه از سوی متولیان،نمیتوان انتظار کار خلاقانهایداشت، اما بیایید موزه را یک قطعه عکس تصور کنیم، آیا بهترین عکسها فقط سوژههای زیبا داشتهاند؟ آیا برخی از بهترین عکسهای جهان عکاسی آزار دهنده نبودهاند؟ آزاری آگاهی دهنده و هشدار دهنده. در عکس کودکان کار چندین دهه قبلتر توانسته موجب تصویب قانون منع کار کودکان شود، آنوقت چگونه ما مجموعهای عظیم از میراث را به نفع آیندگان طراحی نمیکنیم؟گویا در جدال ماندگاری میراث، توسل می کنیم به ثبت ملی، برگزاری نمایشگاه و اخبار فرهنگی دهان پرکن و راه اندازی و گشایش موزه ها.
نمایشگاهی برپا می شود و مورد تحسین واقع میشود و تمام میشود،این خود سهل انگاری است که نمایشگاههای ما با اتمام تاریخ نمایش، تمام میشوند. ممکن است تنها بروشوری از آنها باقی بماند، روزی یک نفری سراغی از آن بگیرد. البته که با خصلت نهادی نمایشگاه مغایر نیست. اما باید به این قانع بود؟! موزهای موفق است که تغییرات نگرشی را پیریزی کند. بی انصاف اگر نباشیم موزهها تأثیر شگرفی گذاشتهاند بر بالا بردن آگاهی مردم نسبت به میراثشان،اما تا جاری کردن جریانی از اندیشه فاصله دارند. باید فراتر بروند. تنها به سوژههای زیبا و دلنشین و پز کلکسیونی خود اکتفا نکنند. و برخی موضوعات و مفاهیم را واقعیتی بدانند که باید دربارهی آن هم صحبت کنند. به طور مثال یکی از انواع موزه ها که بسیاری از شهرها و حتی روستاها هم یکی از آن را دارند موزههای مردمشناسی هستند، اما آیا نباید موزهی مردمشناسی زمان رضاشاه که این نوع موزه جدید و نوپا بوده با موزه مردم شناسی این عصر که چند دهه از آن می گذرد، متفاوت باشد؟!
ابتذال محتوایی این نوع موزهها آنجاست که مردم را تنها به خوراک و خانواده و پوشاک و پیشه خلاصه میکنند و در برخی موارد هم به سنن و آداب و رسوم، بی آنکه نگاهی به عشق، آرزو، امید، شکست، شجاعت، دروغ، ریا و غیره داشته باشند.
نادیده انگاشتن مفاهیم زندگی، عین سهل انگاریست و ادامهی این منوال بین موزهها و مخاطب این زمان فاصله ایجاد خواهد کرد.درست است که موزهها اغلب واقعیتهای مادی یا ابژه را در اختیار دارند اما مفهوم منجمد و مادی نیست.
اگر طراحیهای موزه هاعالی، عمیق، گرم، صادق، صریح، قدرتمند، شاخص، ظریف، قاطع، پرتوان وپر شور و شوق رقم بخورد، و در این مسیر با پختگی از خطر تصنعی شدن (که یکی دیگر از ابتذالهای موزهای است) دور شود، بی تردید مورد تحسین واقع خواهند شد و می توانند حقیقیترین و واقعیترین عملکرد انسان را به خودش نشان دهند و با تکیه به فرهنگ و صد البته دور شدن از فرهنگ زدگی و تمدن زدگی، جامعه را یاری دهند.