سرویس تاریخ جوان آنلاین: در میان روشنفکران و نویسندگان معاصر، حریت، ظلمستیزی و مردمگرایی زندهیاد جلال آلاحمد، به مثابه گوهری کمیاب به شمار میرود. چه بسیار بودند «صاحبان فکر روشن» که سر بر آستان «دیکتاتوری منور» فرود آوردند و ثناگوی آن گشتند یا دست کم در برابر مظالم آن، ترجیح دادند بیننده و شنونده نباشند و طبعاً گوینده. آلاحمد از آن روز که پا به عرصه فهم و نگارش نهاد، خود را به انعکاس دردهای جامعه خویش متعهد دید و در جایجای آثارش و به زبان کنایه و تصریح، آنچه در این باره میاندیشید، عیان میساخت. آنچه در این مقال مورد بازخوانی قرار گرفته است، شمهای از داوریهای آن زندهیاد درباره سبک حکمرانی پهلویها به ویژه پهلوی دوم است که در آثار گوناگون او، تلویحاً و تصریحاً بیان شده است. گزینش این بخشها، تماماً از آثار منتشره آلاحمد در نشر رواق انجام شده است. امید میبریم که این روایت تاریخی مورد استفاده تاریخپژوهان و علاقهمندان قرار گیرد.
رضاخان، صاحب قدرت و جبروت یک روزه!
شادروان جلال آلاحمد بسان بسیاری از تحلیلگران دوران پهلوی اول، ادعاهای رضاخان را با غایت کار او در شهریور ۲۰ میسنجد و پوچ بودن آن را اینگونه تحلیل میکند: «در سال ۱۳۲۰ خودمان (۱۹۴۱ میلادی) باز جنگ اروپاست و خطر رشید عالی گیلانی و لاسی که حکومت وقت ایران به عنوان علامت بلوغی، اما سرپیری، با محور رمـ برلن میزند. آخر گاوهای یک طویله اگر همخو نشوند، هم بو که میشوند و البته دیگر شوخیبردار نیست و همه دیدیم که چه وضعی پیش آمد. آن همه قدرت و جبروت و ارتش و رکندو و شهربانی یک روزه از هم پاشند و البته وقتی ناپلئون که یک سردار فرانسوی بود به جزیره سنتهلن رضایت داد، پیداست که یک سردار ایرانی به جزیره موریس خواهد ساخت.»
غربزدگی/ص ۸۶
محمدرضا پهلوی، پنهان شده در بزرگیهای دروغ!
روایتگر ما، محمدرضا پهلوی را صاحب شخصیتی ضعیف و کمتاب میداند که در لفافی از دروغ خود را باد کرده است. او در این باره و به کنایه، او را توصیف کرده است: «هر مرد کوچکی بزرگی خود را در بزرگیهایی که به دروغ به او نسبت میدهند، میبیند. در بزرگی تظاهرات ملیـ و جشنهای ولخرجـ و طاقنصرتهای پرپریـ و جواهرات بانک ملیـ و سر و لباس و زین و یراقسوارانـ و منگوله فرماندهان نظامیـ و ساختمانهای عظیم و سدهای عظیمتر که خیلی حرف و سخنها درباره اسراف سرمایه ملی در ساختن آنها میگویند..؛ و خلاصه در آنچه، چشمپرکن است. چشم آدم کوچک را پر کن تا خودش را بزرگ بپندارد.»
غربزدگی/ص ۳۱۸
دولت به مثابه عمله ظلم
جلال پیش از اینکه مظالم پهلویها را به اشاره و تبیین بنشیند، نگاه عمومی مردم متدین ایران را به حکومتهای غیردینی و غاصب را توصیف میکند. او در این باره نکتهای کلیدی در نظر دارد: «۹۰ درصد اهالی غیور مملکت دولت را عمله ظلم میدانند و غاصب حق امام زمان (اعلیحضرت ولیعصر عجلالله تعالیفرجه). پس حق دارند که مالیات نمیدهند و کلاه سر مأمور دولت میگذارند و از سربازگیری به هراز عنوان میگریزند و جواب درست به هیچ آمارگیری نمیدهند و گرچه روزنامهها پر است از تبریکات اهالی غیور «مزلقانچای» به مأمور جدیدالورود اداره سجلاحوال، اما هیچ کدام از اهالی غیور همان آبادی هرگز سازمانی به نام دولت نمیشناسند. جز ژاندارم را و جز ترانزیستور را.»
غربزدگی/ص ۱۰۴
همه چیز حکومتی و فرمایشی و طبق دستور و زینتی
شاید بتوان پدیده موسوم به انقلاب سفید را در زمره فصول شاخص در بررسی کارنامه پهلوی دوم به شمار آورد؛ کاری که آلاحمد آن را عبث میانگارد و بروندادش را بدین شرح احصا میکند:
«اکنون اینچنین است که آن همه آزادگان سینه چاک گویندگان رادیو از آب درآمدهاند یا هر یک بر گوشهای از این سفره یغما اصل و فرع روشنفکری را فراموش کردهاند و مقاطعهکاری میکنند و آن عده قلیل که هنوز به عهد خود وفادارند یا در تبعید یا در زندانند یا فریاد بیرمق میزنند و مردم همچنان بیاعتنا به سرنوشت ایشان که خود به سرنوشت مردم بیاعتنا بودند. روحانیت نیز مبغوض حکومت و تأسیساتش و پیشوایان مذهبی در تبعید یا خاموش و همه چیز حکومت و همه جا. همه چیز حکومتی و فرمایشی و طبق دستور و زینتی و تازه همه جا انقلاب! دیگر قیامتـ قیامت است.»
در خدمت و خیانت روشنفکران/ص ۳۲۰
قراردادها، باج نفت!
کنسرسوم نفت، از جمله مصائبی بود که تمام فعالان نهضت ملی، داغ آن را با تمام وجود احساس میکردند. جلال آلاحمد نیز در زمره آنان بود که خود را در این جنبش تاریخی دخیل میدانست و پس از مرداد ۳۲، به چشم خویش میدید که حاصل تمامی آن زحمات، به یغمای وابستگی رفت. او علت را تنها در سیاستمداران پی نمیجوید و عادات خلقی ایرانیان را نیز در آن دخیل میانگارد:
«یک وقتی بود که هی مینشستند و به قاجاریه فحش میدادند که چرا میروند فرنگ و هی ولخرجی میکنند تا مجبور باشند قرض کنند و در مقابل اختیار گمرک و تنباکو و نفت را بدهند، اما بیا و ببین که حالا چه میکنیم! حالا اول اختیار همه چیز را بهشان میدهیم تا اسکناس فرنگی و امریکایی برسد برای ولخرجی هامان... ۴۰ سال است، ۵۰ سال است که دارند پشت سر قاجاریه میولنگند، اما خودشان چه معجزی کردهاند؟ اصلاً بگذار یک چیزی را برایت بگویم جوان. تقصیر از خود ما مردم است. از اول خلقت عالم تا حالا ما عادت کردهایم به رشوهخواری. به پاسخ گرفتن. تختجمشید که رفتهای؟ صف هدایا را که دیدهای؟ هان؟... بعد هم باج جاده ابریشم است. بعد هم باج نفت است. اینها ملت را تنبل بار آورده و طفیلی. اینها را تو هیچ کتابی برایت نمینویسند جوان.»
نفرین زمین/صص ۲۶۷- ۲۶۸
تفرقه، تطمیع و تهدید، شگرد حاکمیت
ایجاد شکاف میان افراد و اقشار مؤثر اجتماعی، در زمره شیوههای دستگاه امنیت محمدرضا پهلوی پس از ۲۸ مرداد بود. این سیاست که تا بازه زمانی خرداد ۴۲ تأثیر خود را بر جامعه ایرانی نمایان ساخته بود، اینگونه مورد روایت و نقد آلاحمد قرار گرفته است:
«دولتهای ما... حکومت ملی را تبلیغ میکنند و حکومت مخفی مذهبی را در خفا میکوبند... در مجادلات رادیویی شاه با پیشوایان مذهبی (اسفند ۴۱ـ فروردین ۴۲)..؛ و سپس در کشتار بیرحمانه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که حتی رادیو مسکو آن را سرکوبی یک قیام ارتجاعی خواند و شادی کرد... و از تاریخ بالا به بعد، علناً هم میکوبد. در حالی که سلطنت و مذهب هر دو از یادگارهای قرون ماضیاند و به هر صورت هیچ دو مؤسسه دیگری چنین به هم نیازمند نیستند. مهم این است که مقابله این دو رقیب پس از ۳۰۰ سال زیرسبیلی در کردن اختلافات، یک بار دیگر این روزها علنی میشود و این مسلماً آغاز یک مرحله دیگر است. آغاز مرحلهای که نشر فرهنگ و توسعه روشنفکری، دور را از این هر دو رقیب خواهد گرفت. این مقابله که در دوره میرزایشیرازی به ترور شاه انجامید، امروز به چه خواهد انجامید؟ جواب این امر با روشنفکران است.»
در خدمت و خیانت روشنفکران/ص ۲۱۰
سازمان امنیت، ارعاب، تهدید، تطمیع، حبس و تبعید
پس از ۲۸ مرداد و کمر بستن محمدرضا پهلوی به نابود کردن هر جنبندهای که بخواهد در قامت یک مخالف ظاهر شود و برای تحقق هر چه تمامتر این امر، از پدیدهای به نام «ساواک» رونمایی شد. آلاحمد یک وجه از کارکرد این تحفه نو رسیده را راحت کردن کدخداها از زحمت پرکردن صندوقهای رأی میبیند و در توصیف آن مینویسد:
«یک وقتی بود که فریاد وانفسای همه از نبودن آزادی بلند بود، چون آخرین نفری که رأی مردم را در دست داشت صرفنظر از کدخدا و ژاندارم و حاکم و مالک و بخشدار کسی بود که اجرت مدت بیکار شدن رأیدهنده را میداد تا او را نصفهروزه پای صندوق ببرد و برگرداند، اما حالا که صندوقها را یکجا سازمان امنیت پر میکند و فهرست نمایندگان را نیز او میدهد چه باید گفت؟ حالا دیگر حتی فریاد زدن هم فایده ندارد، هر چه روشنفکران مملکت شکست خوردند سازمان امنیت فاتح شد و هر چه آنها رشته کردند سرنخی شد به دست این مؤسسه تازه درآمده که با ارعاب، تهدید، تطمیع، حبس و تبعید ترتیب کار را جوری بدهد که آب از آب تکان نخورد و درست سر موعد دو مجلس باز بشود، عین دو دسته گل.»
غربزدگی/ص ۳۱۸
خفقان و سرگرم کردن مردم به اسافل اعضا!
اختناق جامعه ایرانی پس از ۲۸ مرداد، از جمله دلمشغولیهای شاخص آلاحمد در بسیاری از آثار اوست. او در جایی از نوشتهجات خویش این پدیده و آثار آن را اینگونه به تبیین نشسته است:
«و، اما شهرهاـ این عضوهای سرطانیـ که به بیقوارگی و بیاصالتی روز به روز در حال رویش و گسترشند. روز به روز خوراک بیشتری از مصنوعات غربی را میطلبند و روز به روز در انحطاط و بیریشگی و زشتی یکدستتر میشوند. هر کدام چهار خیابانی با مجسمهای طبق بخشنامه در وسط میدانـ طاق بازارهای خرابـ محلها دور از همـ بیآب و برق و تلفن و-بیخدمات اجتماعیـ خالی از مراکز اجتماعات و کتابخانهـ مسجدهای مخروبه و حسینیههای کوفته و ریخته و تکیهها بیمعنی شدهـ و نه حزبی در کار و نه باشگاهی و نه گردشگاهیـ و دست بالا با یکی دو تا سینما که هر کدام چیزی جز وسیلهای برای تحریک اسافل اعضا نیستند و در آنها فقط وقت میتوان کشت یا تفنن بیربط کرد.»
غربزدگی/صص ۱۶۴- ۱۶۳
جلال در بخش دیگری از همان نوشتار، بار دیگر به خفقان موجود در جامعه باز میگردد و این بار آن را با صراحت بیشتری به زیر تازیانه نقد و تخطئه خود میگیرد:
«از نظر سیاسی ما زیر لوای یک حکومت خودکامه و در عین حال بیبند و بار به سر میبریم. با همه ظواهر نیمبندی که از آزادی در آن هست به عنوان زینتالمجالسی. خودکامه از این نظر که هیچ مفری در مقابلش نیست و هیچ امیدی و هیچ آزادی و حقی و بیبندوبار از این نظر که با این همه میتوان نفسکی کشید و بیسروصدا فریادی در چاه زد، چنین که میبینید. چون هر مرد عادی توی کوچه گرچه به لباس خادم مسلح حکومت هم درآمده باشد یا سانسورچی شده باشد، در عمق دلش هنوز همان آدم بیاعتنا و خالی از تعصب و این نیز بگذری است. هنوز به جبر ماشین خشک و متحجر و پیچ و مهره تنها در دست تشکیلات نشده است و وای به روزی که این آخرین رجحان عقبماندگی و بدویت را نیز از دست بدهیم.»
غربزدگی/ص ۱۶۶
دستگاه شکنجه خدایگان
توصیفات آلاحمد از شکنجههای ساواک، عیناً از داستانها و وقایع جاری در آن دوره اقتباس شده است، هر چند آدرس آن را صریحاً داده و حتی در داستانهای خود به ازمنه ماضی برده باشد. او یکی از روایتهای خود در این باره را بدین ترتیب نقل کرده است:
«هیچکس نمیدانست چه خواهد شد. آنها که عاقلتر بودند فقط خود را سرگرم نگه میداشتند و از فکر کردن میگریختند. کسانی هم بودند که گمان میکردند اینها همه یک خیمهشببازی است و خود را دلخوش نگه میداشتند. نزدیک ظهر پیچید که تا عصر تکلیف همه را معین خواهند کرد. بعد از ظهر بود که ۹ نفر اول را بردند و در دنبال آنها محیطی پر از وحشت و بیتکلیفی باقی گذاشتند... به قدری زود محکومش کردند که حتی خودشان نیز به وحشت افتادند. برای اجرای حکم اعدامش از تهران کسب تکلیف کردند و تهران نیز به سرعت عمل خیلی علاقه داشت. فقط اسم و فامیل او را پرسیده بودند و اعلام جرمی را که برایش نوشته بودند رویش گذاشته بودند و او امضا کرده بود. دیگران را اگر اعتراف نمیکردند در همان جلسه دادگاه... میخواباندند و در زیر شلاقهای سمج... وادار به اعتراف میکردند.»
از رنجی که میبریم/صص ۱۹- ۱۸
توصیف جلال از فضای زندانها نیز خواندنی است و به احتمال قوی از زبان دوستانی شنیده که ره به زندانهای ساواک بردهاند:
«فقط صدای گربه و سوسکها از درزهای تاریک دیوار نم کشیده و خزه بسته زندان به گوش میرسید... همه خوابیده بودند. یا پشت به پشت هم تکیه داده بودند یا سر در دامن یکدیگر خرخر میکردند و همه درهم پیچیده و مدهوش، خواب آزادی خود را میدیدند.»
از رنجی که میبریم/ص ۶۳
سخنی با شکنجهگران
شناخت درونیات انسانها، یکی از ابزارهای آلاحمد در همذاتپنداری با اصناف گوناگون انسانهاست. با این حال او بهانهجوییها و عذرآوردنهای برخی را در خدمت به ظلمه نمیپذیرد و به شرح ذیل آنان را از میرغضب شدن زنهار میدهد:
«این را از من داشته باش که وقتی از دستت کاری برای مردم برنمیآید، بهتر است دستکم نجابت خود را حفظ کنی. تکلیف ما این است که در این مظلمه شرکت نکنیم، اما اینکه چه ما این کار را بکنیم چه نکنیم اینجور کارها هیچ وقت لنگ نمیماند، درست به کار میرغضبها میماند. حق مطلب این است که با اینجور حکومتها همیشه احتیاج به میرغضب هست، درست؟ اما درست است که هر آدمی با همین استدلال برود و میرغضبی را قبول کند؟ و به خودش بگوید: فلان بابا که خون کرده و عاقبت باید کشته بشود، چه فرقی میکند که من حکم را اجرا کنم یا دیگری؟ با این حرف و سخنها فقط حرص را میشود راضی کرد نه عقل را.»
نون والقلم / صص ۱۱۶-۱۱۷