سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- حسین گلمحمدی: زمانی که او کودکی بیش نبود همیشه نگران و دلواپس والدینش بود که مبادا بیمار شوند و آنها را از دست بدهد. حتی یک سردرد ساده پدر یا مادرش او را نگران میکرد و او در خیال کودکانهاش خود را مقصر این سردرد ساده میدانست. ترس از دست دادن، تمام دوران کودکی او را پر کرده بود تا جاییکه همیشه حین بازی طوری بازی میکرد که مادرش را عصبانی نکند تا مبادا سرش درد بگیرد و این سردرد باعث شود مادرش را از دست بدهد! این ترس از دست دادن، از او که فقط یک دختربچه بود پرستاری ساخته بود که دورادور مراقب والدینش بود. مراقبتهایی از جنس کودکانه! این احساس مسئولیت به قدری در او شدت گرفته بود که روزهایی که باید مدرسه میرفت این جدا شدن از خانه برای او سخت و سنگین بود. بیوقفه گریه میکرد و ابراز نگرانی از نبود خود در خانه میکرد. تا اینکه کم کم به این شرایط خو گرفت، ولی چیزی از نگرانیها و حس مسئولیت او کم نکرد. بزرگ و بزرگتر شد تا اینکه ازدواج کرد و صاحب یک خانواده شد، اما این نگرانیهای از دست دادن هم همراه او بزرگ شدند تا جاییکه او مراقبت از والدینش را سرفصل تمام کارهای زندگی خود میدانست. تمام برنامههای زندگی خود را بر اساس برنامه زندگی والدینش تنظیم میکرد. همه او را به عنوان فرزند نمونهای که هیچوقت والدینش را تنها نمیگذارد میشناسند و از او به نیکی یاد میکنند، اما او در حقیقت یک عمر در اضطراب بود و هیچ گاه احساس آرامش و خوشی نمیکرد. زیرا از کودکی قربانی توقعات غیرواقعی و اغراق آمیز والدین خود شد که مدام در گوش او میخواندند که مدیون آنهاست. او دچار سندرم مدیونی شده بود و همیشه خود را مقصر و مدیون میدانست.
وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّآ إِیَّاهُ وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْسَناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا کَرِیما (سوره اِسراء آیه ۲۳ ً.) - (پروردگارت مقرر داشت که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید. اگر یکى از آن دو یا هر دو نزد تو به پیرى رسیدند، به آنان «اُف» مگو و آنان را از خود مران و با آنان سنجیده و بزرگوارانه سخن بگو.)
بیشک همه ما والدین خود را دوست داریم، زیرا در تمام دوران زندگی از آنها محبت دیدهایم. والدین خود را دوست داریم حتی اگر از آنها محبت زیادی به دلایل و شرایطی ندیده باشیم. اما آیا این دوست داشتن فقط برای ادای دین محبتی است که والدین از بدو تولد نسبت به ما داشتهاند؟ آیا والدین به فرزندان خود عشق و محبت دارند، چون وظیفه خود میدانند و انتظار دارند در آینده فرزندانشان این عشق و محبت آنها را حتماً و در هر شرایطی جبران کنند؟ عشق و علاقه والدین به فرزندانشان قطعاً بیریا و بدون هیچ چشمداشت است، ولی گاهی والدین در قبال عشق و علاقهای که به فرزندان خود نشان میدهند این نکته را نیز به فرزند خود القا میکنند که تو باید در آینده محبتهای من را جبران کنی. بدون تردید همه فرزندان والدین خود را دوست دارند و حس فرزندی در آنان باعث میشود به والدین خود توجه کنند ولی گاهی با رفتار یا گفتاری اشتباه این عشق و علاقه به یک جبر برای فرزندان تبدیل میشود و کودک با این حس بزرگ میشود که اگر اتفاقی برای والدینش بیفتد او مقصر است. تمام دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خود را با این ترس سپری میکند که مبادا اتفاقی برای پدر و مادرم بیفتد و مدام رفتار خود را تحلیل میکند و نگران است مبادا کاری کرده باشد که بر فرض والدینش دچار ناراحتی شده باشند و این ناراحتی به آنان صدمه بزند و این احتیاط وسواس گونه تا جایی پیش میرود که حتی موجب رنجش اطرافیان میشود، زیرا ممکن است فرد برای محافظت تعصب آمیز از والدین خود به دیگران آسیب بزند و به آنان توهین کند. در حقیقت فقط یک گفتار و رفتار اشتباه میتواند سرچشمه یک تربیت غلط باشد. در واقع والدین باید محتاطانه با کودکان خود برخورد کنند و مراقب باشند که این جبر و شرط را که الان من مراقب تو هستم و تو هم زمانی که بزرگ شدی حتماً باید مراقب من باشی را در فرزندان خود ایجاد نکنند. حس شیرین علاقه به فرزند نباید با طناب قرض و دین به گردن فرزندان آویزان باشد. باید فرزندانمان را آزادانه و خالصانه بدون هیچ چشمداشتی دوست داشته باشیم و به آنها نیز آزادانه و بیریا عشق ورزیدن را آموزش دهیم. به آنها محبت کردن به دیگران را از روی علاقه یاد دهیم نه فقط برای انجام وظیفه و از روی ترس و اجبار. این شیوه تربیتی ممکن است در فرزندان موجب ایجاد فوبیای از دست دادن والدین شود.
البته ترس از دست دادن والدین و عزیزان در اکثر افراد وجود دارد. همه به نوعی این حس را در زندگی به کرات تجربه کردهاند. عدهای میتوانند این حس را در خود کنترل کنند تا آسیبی به زندگیشان وارد نکند، اما عدهای از افراد هستند که این توانایی را ندارند و مدام با این نگرانی و استرس زندگی میکنند. مدام در حال چک کردن والدین و عزیزان خود هستند و تمام کارها و برنامههای زندگی خود را با ساعت عزیزان و والدین خود کوک میکنند. فوبیای از دست دادن عزیزان هیچوقت به صورت علمی به عنوان یک بیماری روحی شناخته نشده است و در مباحث روانشناختی کمتر از آن صحبت میشود ولی زندگی و سلامت احساسی انسانها را تحت تأثیر خود قرار میدهد. ترس از مرگ و ترسهای بیدلیل باعث بروز دلشورههای طولانی مدت در فرد میشود. تمام کسانی که از این وسواس فکری و نگرانی رنج میبرند، باید بدانند خیلی از اضطرابها با تلقینها و کمکهای خود فرد به خودش و حتی اطرافیان نزدیک قابل حل است ولی اگر اضطراب بیش از حد و این فکرهای خودآیند با وجود تلاش فرد در ذهنش تکرار شود و نتواند در برابر آنها مقاومت کند، حتماً به درمان تخصصی نیاز است.
توصیه به والدین این است که نباید در قبال رسیدگی و عشقی که به فرزندانمان میدهیم آنها را مدیون، بدهکار و ناامن بار بیاوریم. اغلب میپنداریم فرزندی که خیلی به والدینش توجه دارد فرزندی نمونه و وفادار است، اما در واقع چنین نیست، وقتی فرزندی همیشه نگران پدر و مادرش است، خودش یک آسیبدیده واقعی است که نوک پیکان مسئولیت این آسیب نیز به سمت والدین است. پدر و مادر خوب طوری رفتار میکنند که ذهن فرزند از آنها آسوده باشد و توانایی و قدرت آسوده فاصله گرفتن از ایشان را داشته باشد. این در حالی است که وقتی فرزند ما از ما دور نمیشود و همیشه نگران ماست و همه برنامههایش را بر اساس برنامههای ما تنظیم میکند نشانه وفاداری او نیست بلکه نشانه وابستگی شدید و آسیبخوردگی اوست و از این رو پدر و مادر باید خیلی به رفتار و گفتار خود توجه کنند. در خاتمه باز هم تأکید میشود احترام به والدین در رگ و ریشه آموزههای دینی و فرهنگی ماست و آیات و روایات هم بر این موضوع صحه میگذارد، اما هر آنچه تبدیل به افراط، اغراق، اجبار و وسواس شود، در نهایت آسیبزا خواهد بود.