کد خبر: 933806
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۷ - ۰۱:۴۰
انتظارات و توقعات بزرگ‌ترین حفره‌های درون ما هستند، آن‌ها از کجا می‌آیند؟
اگر می‌خواهید توقعات و انتظارات در شما فروکش کند یک راه وجود دارد: مسئولیت فضای درونتان را بپذیرید. بپذیرید هر کسی و هر چیزی که وارد زندگی شما می‌شود یک جایی ربطی به بینش، نگاه و زاویه دیدتان دارد. من اگر مسئولیت فضای درونم را بپذیرم چه اتفاقی برایم می‌افتد؟ مهم‌ترین اتفاقی که برای من می‌افتد این است که من دیگر از درِ فرافکنی و توجیه وارد نمی‌شوم
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- محمد مهر: راننده تاکسی دو داستان واقعی را که در همین شهر و زیر همین آسمان برایش اتفاق افتاده است برایم تعریف می‌کند. داستان‌هایش کوتاه و مستند است، زاییده ذهن نیست، برای خود او اتفاق افتاده و یک حلقه ارتباطی این دو داستان را به هم وصل کرده است. گرچه او تأکید می‌کند داستان‌های زیادی برایش اتفاق می‌افتد که اگر دوربین فیلمبرداری کنار این صحنه‌ها بود حتی قابلیت تبدیل به یک فیلم را داشت.

داستان اول این است: زنی می‌گوید «مستقیم» و سوار تاکسی می‌شود. این اتفاق در شرق تهران می‌افتد. راننده از سمت سیدخندان به سمت میدان رسالت می‌رفته است. راننده به مقصد یعنی میدان رسالت می‌رسد، اما زن شروع می‌کند به داد و بیداد که چرا من الان اینجا هستم. راننده می‌پرسد کجا باید می‌بودید؟ زن می‌گوید چرا مرا در خیابان کرمان پیاده نکردید. راننده می‌گوید خانم مگر من علم غیب داشتم؟ زن می‌گوید من گفتم سر کرمان. راننده می‌گوید شما گفتید مستقیم. زن می‌گوید مگر شما ندیدی که حواس من به گوشی تلفنم بود. راننده سعی می‌کند خونسردی‌اش را حفظ کند. به زن می‌گوید به فرض که شما گفته باشی سرِ کرمان من باید حواسم به سر کرمان باشد یا شما. دوباره زن به او می‌گوید گفتم که من داشتم موبایلم را چک می‌کردم.

اما داستان دوم: مردی سوار تاکسی می‌شود. موقع پیاده شدن یک تراول ۵۰ هزار تومانی را به راننده می‌دهد. راننده می‌گوید من که برای تراول پول خرد ندارم. مرد می‌گوید شما راننده تاکسی هستی و پول خرد باید در ماشینت باشد. راننده تاکسی سعی می‌کند خونسردی‌اش را حفظ کند و می‌گوید کرایه شما ۱۵۰۰ تومان می‌شود، آن وقت تراول ۵۰ هزار تومانی می‌دهید؟ مرد می‌گوید عابربانک‌ها فقط تراول می‌دهند. راننده تاکسی می‌گوید شما وقتی از خانه بیرون می‌زنی نباید پول خرد در جیبت باشد. مرد مسافر عصبانی می‌شود و موضوع به داد و بیداد می‌کشد.

زندگی‌هایی که با توقعات اداره می‌شود

چه چیزی این دو داستان را برای بازیگرانش که آدم‌های واقعی هستند دردناک می‌کند. آن حلقه ارتباطی چیزی جز توقع و انتظار نیست. زنی سوار تاکسی شده و گفته سر کرمان یا مستقیم و بعد سرش را در گوشی تلفن فرو برده و حواسش نبوده که تاکسی از مقصد مورد نظر او عبور کرده است. حالا دارد سر راننده داد می‌کشد که چرا تو حواست نبود؟ از آن طرف مسافری اول صبح با اعتماد به نفس کامل و با یک تراول ۵۰ هزار تومانی سوار تاکسی می‌شود و با اعتماد به نفس کامل می‌خواهد ۴۸ هزار و ۵۰۰ تومان به عنوان بقیه پول از راننده تاکسی دریافت کند.

اگر دقت کنیم زندگی بسیاری از ما را انتظارات و توقعات اداره می‌کند. من به کوچک‌ترین مشکلی که در زندگی برمی‌خورم به مادرم پرخاش می‌کنم که چرا مرا به دنیا آوردید. این یعنی چه؟ یعنی من توقع دارم پدر و مادرم تا آخر عمر - نه آخرِ عمر خودشان که آخر عمر من- گره‌های زندگی مرا باز کنند. اما اجازه بدهید ببینیم که این کار شدنی است؟ اگر من توقع داشته باشم که پدر و مادر تا آخر عمر خودشان که نه تا آخر عمر من گره‌های زندگی مرا باز کنند این به آن معنا خواهد بود که پدر و مادر من حق ندارند که پیر شوند و بمیرند و در ثانی اگر این حق برای من محفوظ باشد به قاعده اخلاق برای پدر و مادر من هم باید محفوظ بماند یعنی آن‌ها هم حق داشته باشند که از پدر و مادر خود بخواهند که گره‌گشای زندگی فرزندان خود نه تا آخر عمر خود که تا آخر عمر فرزندانشان باشند و این یعنی نه تنها پدر و مادر من که پدر و مادرِ پدر و مادرِ من و نه تنها پدر و مادرِ پدر و مادرِ من که پدر و مادرِ پدر و مادرِ پدر و مادر من هم حق ندارند بمیرند، این یعنی همه باشند که به من سرویس بدهند تا آب در دل من تکان نخورد و شما تصور کنید که اگر قرار بود چنین اتفاقی بیفتد چه بلبشویی در عالم اتفاق می‌افتاد. یعنی اگر ۱۰ تا کره زمین دیگر هم بغل همین کره زمین می‌ساختید باز برای نفرات جدید جا نبود. چرا؟ چون ما شازده‌ها اراده کرده‌ایم که همه باشند تا به ما سرویس بدهند.

وقتی نمی‌خواهیم مسئولیت زندگی‌مان را بپذیریم

اما چرا من از دیگران توقع و انتظار دارم؟ بگردیم ببینیم ریشه این توقعات و انتظارات از کجاست؟ مهم‌ترین ریشه به نظر می‌رسد در همین نکته باشد که ما نمی‌خواهیم مسئولیت زندگی، رفتار‌ها و اعمال خود را به عهده بگیریم. خلاصه‌تر: ما نمی‌خواهیم مسئولیت زندگی را بپذیریم. مثل خانمی که نمی‌خواهد مسئولیت حواس پرتی‌اش را بپذیرد، بنابراین آن را روی سر راننده تاکسی خالی می‌کند، اما آیا آن خانم تنهاست؟ هر کدام از ما در زندگی‌مان بگردیم می‌بینیم در واقع در خیلی از نقاط نمی‌خواهیم مسئولیت زندگی‌مان را بپذیریم. مثلاً می‌گوییم اگر در یک مملکت دیگر به دنیا آمده بودم الان وضعم اینطور نبود. اگر فلان شریک سرم کلاه نمی‌گذاشت الان در جزایر قناری یک ویلا داشتم. اگر پدرم اجازه می‌داد در رشته‌ای که می‌خواستم ادامه تحصیل بدهم الان خیلی خوشبخت بودم.

رنجش، زاده توقعات است

وقتی پای توقع و انتظار به میان می‌آید به دنبال آن هم رنجش زاده می‌شود. رنجش در واقع فرزند خلف توقع و انتظار است. امکان ندارد توقع و انتظار به وجود بیاید و در ادامه آن رنجش هم زاده نشود. همسایه جدید وارد آپارتمان شما می‌شود. شما همسایه جدید را به خانه‌تان دعوت می‌کنید و مهمانی مفصلی هم می‌دهید، اما همسایه جدید انگار نه انگار، شما را به خانه‌شان دعوت نمی‌کند و شما می‌رنجید و دل آزرده می‌شوید. این دل چرکینی و رنجش از کجا می‌آید؟ اگر شما فقط همسایه جدید را به خانه دعوت می‌کردید و هیچ نیت دیگری جز این نداشتید، یعنی این دعوت را به هیچ چیز دیگری گره نمی‌زدید و این دعوت هیچ دنباله و دنبالچه‌ای نداشت آیا باز می‌رنجیدید؟ شما می‌رنجید، چون انتظار تلافی داشتید.

کسی با شما تماس می‌گیرد و می‌گوید فلانی! من به یک گره مالی خورده‌ام ۱۰ میلیون داری به من بدهی تا دو ماه بعد برگردانم؟ شما قبول می‌کنید و پول را به او می‌دهید و دو ماه بعد آن فرد پول را برمی‌گرداند و تشکر هم می‌کند. شش ماه بعد شما به یک گره مالی می‌خورید و به آن فرد زنگ می‌زنید و می‌گویید فلانی ۵ میلیون داری که من یکماهه به تو برگردانم، آن فرد عذر می‌خواهد و می‌گوید ندارد. شما چه حسی پیدا می‌کنید وقتی آن فرد ۵ میلیون تومان را به شما قرض نمی‌دهد؟ حس شما کاملاً وابسته به آن نیت درونی تان در قرض دادن است. اگر می‌رنجید تردیدی به خود راه ندهید شش ماه قبل وقتی آن پول را به آن فرد قرض می‌دادید خواسته یا ناخواسته این فکر در نیت درونی شما وارد شده است که این پول را می‌دهم شاید یک روز هم من به مشکل مالی بربخورم و این فرد به داد من برسد. اما اگر نمی‌رنجید، وقتی آن فرد پولی به شما قرض نمی‌دهد با خودتان می‌گویید من آن روز که به این فرد قرض دادم پولی در جیبم یا حساب بانکی‌ام بود و می‌توانستم این پول را در اختیار او قرار دهم لابد این فرد پولی در حساب ندارد یا به هر دلیل نمی‌تواند این پول را در اختیار من قرار دهد، گرچه اگر کسی از یک اصالت درونی بالاتر برخوردار باشد همین را هم نمی‌گوید، یعنی همان چند لحظه را هم با این خیالات و محاسبات تلف نمی‌کند.

یا نبخش یا اگر بخشیدی تعقیب نکن

حالا ما می‌توانیم مثل یک کارآگاه حرفه‌ای، ردّ بسیاری از رنجش‌های درونی‌مان را بزنیم و ببینیم این رنجش‌ها به کجا می‌رسند یا از کجا می‌آیند؟ آیا جز این است که این رنجش‌ها و درد‌ها از انتظارات و توقعات ما می‌آیند؟ مادر از فرزند خود می‌رنجد، چون احساس می‌کند جواب محبت‌هایش را نداده است. دختر از نامزدش می‌رنجد، چون انتظار داشت وقتی نامزدش کاغذ و جعبه کادو را باز می‌کرد و کادویش را می‌دید بیشتر ذوق می‌کرد. معلم از شاگردانش می‌رنجد وقتی وضعیت نمره‌هایشان را می‌بیند.

اگر پایه بسیاری از رنج‌های درونی ما به انتظارات و توقعات ما برمی گردد این سؤال منطقی است که بپرسیم چرا ما این همه انتظار داریم؟ اگر ما به توصیه سعدی گوش می‌دادیم که «تو نیکی می‌کن و در دجله انداز» و وقتی عملی انجام می‌دادیم دیگر آن عمل از ما جدا می‌شد و به راه خود ادامه می‌داد آیا این همه رنج می‌کشیدیم؟ ما رنج می‌کشیم، چون عمل ما از ما دور نمی‌شود و می‌خواهیم همچنان دور سر خودمان بچرخد و با ما باشد، یعنی همچنان آن خوبی را زیر زبانمان مزمزه می‌کنیم، در خواب و بیداری مرتب آن صحنه‌ای که از جایمان در مترو بلند شدیم و جایمان را به یک خانم باردار یا پیرمردی مسن دادیم تکرار و بار‌ها و بار‌ها آن صحنه را مثل یک فیلم اکران می‌کنیم و اجازه نمی‌دهیم که آن عمل از ما دور شود. نمی‌توانیم بپذیریم مثلاً وقتی چیزی را به کسی می‌بخشیم دیگر موضوع را باید رها کنیم. یا نبخش یا اگر بخشیدی دیگر این همه تعقیب نکن. یکی از دوستان می‌گفت: دوستش به او یک گلدان زیبا هدیه داده بود. بعد هر روز زنگ می‌زد و احوال گلش را می‌پرسید و مرتب نگران بود که آیا سر وقت به گلدانش آب می‌دهد یا نه؟ آیا گلدانش در برابر سرما و گرما محفوظ است؟ آیا شرایطی که برای نگهداری گلدان گفته رعایت می‌شود یا نه؟ آن وقت این کسی که آن گلدان را به عنوان هدیه گرفته بود یک چند وقت این تماس‌های گاه و بی‌گاه را تحمل می‌کرده، آخر یک روز جانش به لب رسیده بود، گلدان را برداشته و خانه دوستش برده و تحویل داده بود و بیرون آمده و یک نفس راحت کشیده بود.

توجه می‌کنید؟ اگر تو خوبی کرده‌ای و به کسی هدیه داده‌ای، اما هنوز ذهنت درگیر آن چیزی است که هدیه داده‌ای در واقع تو هدیه نداده‌ای بلکه مثل این می‌ماند که خودت را در یک شرایط غیرطبیعی قرار داده‌ای و با یک دزد همکاری کرده‌ای. مثل این می‌ماند که یک دزدی آمده و گفته که چه گلدان زیبایی داری و تو جوگیر شده‌ای و گفته‌ای مال تو! اما وقتی آن دزد رفته و از آن حالت جوگیری بیرون آمده‌ای با خودت گفته‌ای چرا من این کار را کردم و اجازه دادم این گل را از من بدزدند. رویت هم نمی‌شود آن چیزی را که از تو دزدیده‌اند برگردانی، بنابراین یا وارد گفت‌وگو‌های درونی می‌شوی و مرتب با هدیه‌ای که داده‌ای وارد گفت‌وگو می‌شوی و می‌گویی هدیه جان من چطوری؟ حالت خوب است؟ نکند به تو آسیب برسد؟ نکند از تو خوب استفاده نشود؟ نکند قدر تو را ندانند یا اینکه واقعاً تماس می‌گیری با آن کسی که به او هدیه داده‌ای و می‌گویی اوضاع و احوال هدیه ما چطور است؟

توقعات خود را منصفانه کنیم

اگر می‌خواهید توقعات و انتظارات در شما فروکش کند یک راه وجود دارد: مسئولیت فضای درونتان را بپذیرید. بپذیرید هر کسی و هر چیزی که وارد زندگی شما می‌شود یک جایی ربطی به بینش، نگاه و زاویه دیدتان دارد. من اگر مسئولیت فضای درونم را بپذیرم چه اتفاقی برایم می‌افتد؟ مهم‌ترین اتفاقی که برای من می‌افتد این است که من دیگر از درِ فرافکنی و توجیه وارد نمی‌شوم. می‌پذیرم همانطور که راننده تاکسی موظف است حواسش به پول خرد باشد من هم باید منصف باشم و با تراول ۵۰ هزار تومانی سوار تاکسی نشوم. می‌پذیرم که راننده تاکسی موظف نیست که مقصد مرا در ذهن بسپارد، چون این من هستم که به آن مقصد می‌روم و راننده این وسط فقط نقش واسطه‌گری دارد. او مرا به مقصد می‌رساند، اما این من هستم که به مقصد می‌روم، بنابراین نقش اصلی را من بازی می‌کنم، بنابراین وقتی در موقعیتی قرار گرفتم که حواسم به گوشی تلفن همراه بود نه مقصد، وقتی متوجه اشتباه خود شدم به راحتی می‌گویم: «وای! حواسم نبود و از مسیرم دور شدم» یا می‌گویم: «ببخشید حواسم نبود که در کیفم فقط یک تراول ۵۰ هزار تومانی دارم.»

این یک تمرین مهم برای ماست که خودمان را زیر نظر بگیریم و ببینیم وقتی از کسی چیزی را مطالبه می‌کنیم در هر زمینه‌ای و در رابطه با هر کسی، آن مطالبه چقدر منصفانه است؟ چقدر آن توقع مرا از شادمانی درونم دور می‌کند؟
انتظارات و توقعات بزرگ‌ترین حفره‌های درون ما هستند و فقط با توجه می‌توان این حفره‌ها را پر کرد نه با فرافکنی یا توجیه. شما و من می‌توانیم به انگشت‌هایمان نگاه کنیم. آن‌ها همان طور که می‌توانند دیگران را نشانه بروند زاویه بند‌های انگشتان ما همان طور که کشش به سمت بیرون دارد این قابلیت و کشش را هم دارند که به سمت خودمان بچرخند و ما را به ما نشان دهند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار