امام علیبنموسیالرضا، امام خوبیها و مهربانیهاست که نه فقط متعلق به ما ایرانیان و شیعیان، بلکه به تمام انسانهای پاکسرشت و آزاده تعلق دارد و به نوعی حرم امام، پناهگاه امن برای همه مردم جهان است. شاید به همین خاطر است که او را غریبالغربا صدا میزنند. کافی است از هر کجایی با هر رنگ و نژادی که هستیم سیم دل را به بارگاه امن و امانش وصل کنیم و صدایش بزنیم.
تینا ماری هاسکی، تازهمسلمان امریکایی که دختر کشیش متعصبی است، میگوید: پدرم سرطان گرفت و حالش اصلاً خوب نبود درباره امام رضا خیلی شنیده بودم. از همان جا به امام متوسل شدم. خیلی دلم شکست و از ایشان کمک خواستم. یک بار وقتی ایران آمدم، مقداری برنج از حرم امام گرفتم و به امریکا بردم. هر روز مقداری از آن را میپختم و به پدرم میدادم تا بخورد. هیچ کس جز من، خدا و امام رضا از این ماجرا خبر نداشت و بالاخره به لطف امام رضا سرطان پدرم خوب شد و شفا گرفت. حالا به برکت امام رضا (ع) بعد از سالها قطع رابطه در حد سلام و علیک پدرم با من ارتباط دارد که خیلی خوشحال هستم.
محمد شریف، جوان تازه مسلمان سیرالئونی هم میگوید: زمانی که درخواست آمدن به ایران برای تحصیل کردم، گفتند پول بلیت شما آماده نیست. ناراحت شدم و با پدرم مطرح کردم. پدرم گفت: پسرم ناراحت نباش. اگر نیت تو برای خدا و اسلام باشد، خدا هم تو را کمک میکند. من در دلم به اهل بیت توسل کردم و گفتم اگر بر حق هستید، کمک کنید تا بتوانم برای تحصیل به ایران بروم و حقیقت را درک کنم. چند روزی با همین نگرانی گذشت تا اینکه به من زنگ زدند و گفتند بلیت شما آماده شده است و میتوانید راهی شوید. خیلی خوشحال شدم. وقتی به ایران آمدم به قم رفتم، اما، چون با تأخیر بود، گفتند جا نداریم. دلم گرفت که نکند برگردم؟! گفتند باید به مشهد بروی و آنجا درس بخوانی. چیزی از مشهد نمیدانستم دوست داشتم کنار دوستان هموطنم در قم باشم تا اینکه به استادم زنگ زدم و ماجرا را گفتم. خیلی خوشحال شد و گفت: برو مشهد که بهترین جای ایران مشهد است و تعلل نکن. تو توسل کردی و امام رضا (ع) یکی از همان اهلبیت است که مهربانانه جوابت را داده و خدا هم قبول کرده است. اولین باری را که حرم امام رضا (ع) رفتم، به یاد میآورم. نزدیک ۱۵ دقیقه مقابل بارگاه امام ایستادم. نتوانستم نزدیک بشوم فقط گریه میکردم، چون امام مهربانانه صدای من را شنیده و کنار خود آورده بود. این برایم هیجان زیادی داشت. بعد از آن به امام گفتم: آقا من غریبم و به محبت شما اینجا آمدهام. هیچ دوست و آشنایی ندارم. خواهش میکنم بهترین و صمیمیترین دوست من در این غربت باشید. همینطور هم شد. هر وقت مشکلی دارم یا دلم میگیرد پیش امام رضا میروم و درددل میکنم. خدا میداند مشکلم حل میشود و اصلاً احساس غربت و تنهایی نمیکنم. حالا حکمت آن تأخیر در بلیت را میفهمم. امام رضا (ع) خیلی غریبنواز است و هوای من را دارد. یک بار هم دوستی را امام برایم فرستاد. مشغول زیارت بودم. کنار دستم آقایی بود. با من سلام و علیک کرد. گفت: میتوانم با شما دوست باشم؟ گفتم: چراکه نه البته. اصفهانی بود بعد از ساعت شش عصر تا نماز مغرب و عشا با هم حرف زدیم. شماره تلفنم را گرفت. یک ماه بعد به من زنگ زد و دعوتم کرد به اصفهان بروم. یک هفته آنجا بودم. در این مدت هنوز هم با هم دوست هستیم.
لنا میته سن، تازهمسلمان دانمارکی هم تعریف میکند: در فرهنگ اروپایی افراد بزرگسال گریه نمیکنند و معتقدند گریه برای بچههاست، اما وقتی برای اولین بار به حرم امام رضا (ع) رفتم، دیدم زن و مرد در هر سنی که هستند بدون ابا از نگاه دیگران گریه میکنند و این برایم عجیب بود. آن روز هیچ احساسی نداشتم حتی به دلیل اینکه ما در فرهنگمان عادت به تنهایی و سکوت داریم، سروصدای زیاد حرم برایم ناراحتکننده بود. سریع از حرم بیرون آمدم و به همسرم گفتم: برویم از این شلوغی ناراحت میشوم. روز بعد دلم نمیخواست زود بیرون بیایم. به همسرم گفتم: چطور است کمی بمانیم و کنار پنجره فولاد ایستادیم. خیلی شلوغ بود. یک مرتبه دیدم کورمادرزادی چشمانش شفا پیدا کرد. بعد او و دیگران فریاد میزدند و گریه میکردند. در واقع امام رضا (ع) میخواست تردیدی که در دلم بود را برطرف کند. او مهربانانه به من یاد داد شفا پیدا نمیشود مگر اینکه خدا بخواهد و، چون من دچار شک بودم میخواست برایم اثبات کند و امام این معجزه را جلوی چشمانم نشان داد تا به یقین برسم. آن موقع آرزو کردمای کاش بتوانم از خادمان حرمش باشم و به لطف خدا نصیبم شد. الان چند سالی است که خادم افتخاری امام رضا (ع) هستم.