چهارم آبان ماه ۱۳۵۹ خرمشهر بعد از مقاومتی ۳۴ روزه سقوط کرد. مسجد جامع به عنوان آخرین دژ مدافعان در غروب این روز به تصرف نیروهای دشمن درآمد و تا سوم خردادماه ۱۳۶۱ در اشغال باقی ماند. رضا خدری از روزنامهنگاران پیشکسوت کشورمان در گفتوگو با ما میگوید: «تلخترین خبری که در عمر کاریام مخابره کردم، خبر سقوط خرمشهر بود.» متن زیر روایت خدری از روزهای پرالتهاب سقوط خرمشهر است که پیش رو دارید.
تا آخرین فشنگ
در روزهای اولیه جنگ به علت خیانت بنیصدر و نرسیدن نیروهای کمکی، فشار ارتش بعث عراق بر مردم خرمشهر روز به روز بیشتر میشد. از ۲۴ مهرماه جنگ تن به تن بین مدافعان خرمشهر و عراقیها به اوج خود رسید. در همین روز بود که حضرت امام خمینی (ره) خرمشهر را خونینشهر نامید.
در ۳۰ مهرماه لحظه به لحظه فشار عراقیها بر خرمشهر سنگینتر میشد. خیلی از نفرات نیروی دریایی ارتش و پاسداران سپاه و مردم، شهید و مجروح شدند. قسمت بالایی شهر و میدان راهآهن و اکثر نقاط کاملاً در دست دشمن بود. کمکم مقاومتها تحلیل میرفت. رزمندگان اسلام که تا آخرین فشنگ جنگیده بودند به طرف پل خرمشهر عقب نشستند. عدهای خود را به بخش شرقی، به آن سوی رودخانه منطقه کوت شیخ رساندند. شعلههای دود و آتش زیادی از درون شهر به چشم میخورد. اداره بندر و گمرک در تصرف عراقیها بود. کمتر کسی امید به نجات شهر داشت. بچههای آبادان هم سنگینی از دست دادن خرمشهر را روی قلبهای خود احساس میکردند. آتش توپخانه دشمن یک لحظه آبادان را هم راحت نمیگذاشت. بسیاری از نقاط خرمشهر و آبادان تخلیه شده بود و حلقه محاصره هر روز تنگتر میشد.
غروب سرخ
در غروب چهارم آبان ماه هنگامی که خورشید افق شط را خونین میساخت، غم سنگینی بر دلها حکمفرما گشت. اشک غم از دیدگان جاری بود. اندوه کشندهای روی دوش مردم و رزمندگان سنگینی میکرد. شهر در بخش غربی که قسمت اعظم و اصلی خرمشهر بود، به طور کامل سقوط کرده بود. آسمان یک کاسه خون بود. کارون پرتلاطم هم خبر سقوط خرمشهر را میداد و تو گویی پشتش خم شده بود. نخلستان سوخته هم میگریست. همه میگریستند، مجروحان و پیکر مطهر شهدا در کوچهها و خیابانهای خرمشهر افتاده بودند، اما کسی جرئت باور کردن ماجرا را نداشت. بچههایی که سالم مانده بودند سراغ بقیه را از یکدیگر میگرفتند، عدهای از مجروحان هنوز در شهر مانده بودند و اسیر چنگال بعثیها شده بودند. همه گریه میکردند. دیروز آنجا بودیم و امروز دیگر از احوال شهر خبر نداشتیم. افق خرمشهر در کنار شط عزا گرفته بود. وای بر ما خرمشهر از دستمان رفت. خانه من، خانه تو، خانه او، خانه ما همه در دست دشمن بود. بعثیها بر ویرانی دل ما و بر ویرانی خانههایمان جشن پیروزی گرفته بودند.
خبر تلخ
به عنوان یک خبرنگار نمیدانستم چگونه و چطور این خبر وحشتناک و تأسفبار را به تحریریه روزنامه کیهان مخابره کنم. با گریه و زاری غلامرضا رهبر گزارشگر صداوسیمای آبادان را در آغوش گرفتم و هر دو شیون و زاری میکردیم (رهبر در عملیات کربلای ۵ شهید شد). بهناچار این خبر تلخ را گریهکنان ارسال کردم. بچهها از ته دل فریاد میزدند: خرمشهر خرمشهر گرچه امروز در دست دشمن هستی، اما بهزودی آزادت خواهیم کرد. مردم خرمشهر و رزمندگان اسلام با وجود نداشتن تجهیزات مردانه ایستاده بودند و تا گلوله به پیشانیشان نمیخورد از پای نمینشستند. حماسه مقاومتهای خونینی که در تاریخ دفاع مقدس جاودانه خواهد ماند.