کد خبر: 929850
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۳۹۷ - ۱۱:۵۸
گفت‌وگوی پیرامون فیلم «سوفی و دیوانه» با مهدی کرم‌پور
مهدی کرم‌پور بعد از فیلم پل چوبی که فروش خوبی در سینما‌ها داشت حالا با ساخت فیلم سوفی و دیوانه به سینما بازگشت است.

سرویس فرهنگی جوان آنلاین - وحید مهری : مهدی کرم‌پور بعد از فيلم پل چوبي كه فروش خوبي در سينما ها داشت حالا با ساخت فیلم سوفی و دیوانه به سینما بازگشت است. سوفی و دیوانه پنجمین فیلم کرمپور در مقام کارگردان است که تهیه‌کنندگی آن را نیز خود برعهده داشته است. این فیلم  از لحاظ داستان و تم درونی با  فیلم‌های قبلی او تفاوت‌های مشهودی دارد با کرمپور به مناسبت اکران فیلمش گفتگو کرده‌ایم.

براي شروع بحث درباه فضاي فيلم صحبت كنيد.فضاي فيلم سوفي و ديوانه با فيلم هاي قبلي تان خيلي تفاوت دارد. در اين جا يك فضاي رمانتيك فانتري مي بينيم كه در كار هاي قبلي تان نديده بوديم .

من تلاش کردم فیلم را در یک فضای امیدوارکننده و به تعبیری سفید کار کنم، برخلاف خیلی فیلم‌هایی که خاکستری هستند البته لابه لای همین فضای امیدوارکننده حرف‌هایم را هم زدم و کلی نقد اجتماعی کردم. دختری با تخیل و رویا می‌آید و وحشتناک‌ترین چیزها چون مرگ را از بین می‌برد، انسان‌هایی که به واسطه رسیدن به ته خط می‌خواهند بمیرند با قصه و رویا اینها دور می‌شوند. ما این فضا را در سینمایمان کم داریم که فیلمی در ذات اجتماعی بسازیم که رگه‌هایی طنز نیز داشته باشد.

تصمیم داشتید همین فضا را روایت کنید؟

بله صد در صد. من در فیلم‌هایم سعی می‌کنم تحلیلی از زمانه داشته باشم حتی سر فیلم «پل چوبی» فضای دو قطبی کشور را روایت کردم و گفتم که مهم نیست کدام طرفی باشیم بلکه آنچه مهم است عشقی است که از سیاست بزرگتر است، عشق در سیاست گم شد قهرمان من در فیلم کسی است که می‌خواهد ساختمانش را بسازد یا اصلا رأی نمی‌دهد.

مثل سریال شهرزاد حسن فتحی...

بله البته او این سریال را بعد از من ساخت.

تم کار شما البته بُعد سیاسی‌اش پررنگ‌تر بود.

-بله، البته فیلم من بدون موضع برای نشان دادن حقیقت بود بدون اینکه پرچم سفید، سرخ یا آبی را بالا ببرد، منتها در اطراف آن فضایی سیاسی وجود داشت.

چطور شد بعد از فيلم سياسي پل چوبي سراغ ساخت فيلم رمانتيك سوفي و ديوانه رفتيد؟

در سوفی ما از عشق دم زدیم چرا که تنها راه نجات و خروج ما از این واقعیت صرف اجتماعی است. واقعیت بیرونی در ایران خیلی تلخ شده است حتی خیلی از فیلم‌های مستند از فیلم‌های اجتماعی که تابلو دارند هم تلخ‌تر شده‌اند. خیلی وقت‌ها شده ما در حال تهیه فیلمی هستیم که یک راننده تاکسی یک مرتبه گفته «آقا این چه فیلمی هست ، بیاید من خودم یک قصه خوب برایتان تعریف کنم!بعد مشخص می‌شود که قصه او تلخ‌تر از قصه ما بوده است اما از سوی دیگر می‌بینیم که ما به عنوان نویسنده در جامعه وظیفه داریم که حال مردم را هم خوب کنیم ، «حول حالنا الی احسن الحال» و این خیلی جدی است. در «پل چوبی» هم گفتیم که عشق یعنی حالت خوب باشد.

حتی اگر کسی به ته خط و خودکشی رسیده باشد؟

بله حتی اگر به ته خط رسیده باشد.

آیا استفاده از پرچم ایران تعمدی بود و می‌خواستید بگویید که اینجا ایران است؟

یک نکته درباره پرچم می‌خواهم بگویم و آن هم این است که من علق شخصی بدان دارم و همیشه از آن استفاده می‌کنم همچنین فیلم‌های من همیشه خوشگل است.

مثل فیلم‌های آمریکایی که آنها هم از پرچم استفاده می‌کنند..

بله آنها هم سر در خانه‌شان استفاده می‌کنند البته ما تازه یاد گرفته‌ایم پرچم‌های بزرگ می‌زنیم و این هم اصلا اشکالی ندارد، نباید رودربایستی داشته باشیم از اینکه پرچم کشورمان را نشان دهیم انگار از خودمان خجالت می‌کشیم. من از اینکه پرچم و شهر خود را نشان دهم و بگویم زیباست ابایی ندارم و نمی‌ترسم فیلمساز نباید بترسد ، اگر کسی از این چیزها می‌ترسد خب از این کشور برود(با خنده) من از پشت پرچم فیلمم را شروع کردم چرا که آن را دوست داشتم و عاشق کشورم هستم ، من عاشق این مملکت هستم با صدای بلند هم می‌گویم و هیچوقت آن را پنهان نمی‌کنم.

یک جاهایی از فیلم به نظر می‌رسد که قصد طعنه و کنایه دارید مثلا دربار گل مرداب، گلی که اینجا است و آنجا مرداب است و آلوده نخواهد شد...

مهدی کرم‌پور‌ در گفت‌وگو با «جوان آنلاین»: می‌خواهم فیلمی درباره مقاومت مردم خرمشهر بسازم

نه طعنه و کنایه نیست، گل مرداب، قصۀ بوداست، قصه مردی که در مرداب زیست و به مرداب آلوده نشد، عکس­برگردان خود صوفی است، کسی در زندان می­تواند باشد و به زندان آلوده نشود و می­تواند تخیل کند، این آدم می­تواند دزد باشد، می­تواند در زندان باشد، اما به آن آلوده نشود..

 خیلی شخصی است...

در مورد مگی و قصه مگی و سوفی است و گل لوتوس که می­تواند در مرداب دربیاید. گل مرداب در حقیقت پر از خرده قصه­هایی است که متکی بر اساطیر و آموزه­­های ما است، خود صوفی مانند شهرزاد قصه می­گوید ولی یک قدم از شهرزاد جلوتر می­رود، اگر شهرزاد قصه می­گوید، مرگ را یک شب به تاخیر می‌اندازد و این ایثار است که برای دیگری مرگ را به تعویق می­اندازد و پر از اِلمان­های شرقی است.

اتفاقاً رفتن کنار مرداب و گل لوتوس، خیلی شرقی است و هر تماشاچی در دنیا می­داند سمبل لوتوس چه چیزی است و در حقیقت تو می­توانی حتی در بدترین شرایط در خانواده دزد به دنیا بیایی و حتی می­توانی در زندان باشی اما می­توانی نگاهت را بزرگ کنی و درحقیقت این هم به قصه خود صوفی و مگی باز می‌گردد.

بنابراین حرف این فیلم  خیلی بزرگتر از این است که بخواهیم با کنایه آن را حقیر کنیم، اصلا حرف فیلم اینها نیست من اصلا وارد این مسائل کنایه‌ای نمی‌شوم چرا که حرفم خیلی بزرگ است. من حتی زندان را نشان می­دهم و می‌گویم که ببینید چقدر زندان زیباست، درها باز است، چقدر با او خوب برخورد می­شود، یخچال دارد و ...بنابراین بحث خیلی بزرگتر از اینهاست. مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک...

بنابراین تعمدا فیلمساز می‌خواهد که ما سیاهی را در فیلم نبینیم.

بله بحث ما این است، حتی وقتی مرداب را نشان می­دهیم باز گل لوتوس هدف ما است.

پایه اصلی فیلم همین قصه گویی است اما قصه در آن کمتر گفته می‌شود بیشتر یک روایت است تا اینکه یک قصه به تصویر کشیده شود،  اما قصه خطی و کوتاه است ؛ درباره دختری که با تخیلش ایثار می‌کند، یک روز مرخصی دارد و می‌خواهد یک نفر را بکشد اما یک نفر را نجات می‌دهد و باز می‌گردد.

ما قصه‌های درشت را انتخاب کردیم این مدل قصه‌ها در دنیا به «ردمبی» معروف است یا قصه‌هایی که یک روز از صبح تا شب را روایت می‌کند این فرم هم در دنیا سابقه دارد.

ما از دو چیز باید پرهیز می­کردیم یکی اینکه خیلی مباحث را دراماتیک یا سانتی­مانتال کنیم، بنابراین از این پرهیز کردیم، دومین مطلب از بزرگ­گویی (گنده­گویی) پرهیز کردیم و تلاش کردیم همه چیز ساده باشد. من می­خواستم یک سادگی زیادی ـ انتخاب هنرپیشه­هایم هم همینطور است ـ در اجرا به وجود بیاورم، در فرم و محتوا وجود داشته باشد، لایه­های پیچیده هم پشت سر این سادگی قرار بگیرد یعنی هر کسی براساس ظرفیتش بتواند از آن بردارد و وارد لایه­های بعدی فیلم شود، این اتفاق خیلی سهل و ممتنع است، یعنی اگر شما بخواهید چنین کاری بکنید به نظر شاید ساده نشان دهد اما یک سال و نیم از ما زمان گرفت تا این اتفاق رخ بدهد.

حتی جاهایی که تند می­شد ما به عقب برگشتیم حتی فکر کردیم اگر مایه­های درام زیاد می­شد، آنها را باید کم کنیم چرا که مسیر مهم است، صبح تا شب مهم است و اتفاقات و مفاهیمی که در لایه‌های بعدی رخ می‌دهد باید خیلی ساده باشد.

 ولی حس خوبی به مخاطب می­دهد.

بله حس خوبی به مخاطب می­دهد. همه چیز در راستای خود فیلم اتفاق می‌افتد و فیلمساز کار را به تخیل خود مخاطب می‌سپارد.

به جز انتهای فیلم..

بله به جز آخرش که سوفی است که می‌تواند سقف را بشکافد و طرحی نو در اندازد. بهرحال پایان یک فیلم خیلی مهم است شروع و پایان خیلی اهمیت دارد، ما در پایان خیلی ایراد داریم درباره آن زیاد فکر کرده بودیم و حقیقت «مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک/چند روزی قفسی ساخته‌ام از بدنم» را در ذهن داشتیم. حال صوفی است که می‌تواند ماه را با تخیل‌اش به دیدار خود بیاورد و این برایم خیلی مهم بود.

‌می‌خواهم فیلمی درباره مقاومت مردم خرمشهربسازم

یک عارفانه امروزی بود؟

بله می‌تواند اینطور باشد. البته پشت مفاهیم ساده همه آموزه‌های عرفانی، دینی و اخلاقی شرقی است یعنی این فیلم کاملا شرقی است همه مفاهیم آن متعقل به خود ما است آن طور که نسل‌ها به زندگی نگاه کرده‌ایم.

مسائلی چون اختلاف سنی یا استفاده از اسم صوفی در این کار تعمدی بود ؟

بله همه چیز برای کار با برنامه ریزی و چیده شده بود حتی قد بازیگران را ماه‌ها بررسی می‌کردیم و عکس می‌گرفتیم تا در حقیقت دیو و دلبری باشد، از ریش بلند ، سر کچل، قد تا دختر ریز و کوچک که برای او قصه می‌گوید حتی در پوستر ما کرگدن گذاشتیم با پرنده‌ای که به او نور می‌زند و او پشت گل مرداب پنهان می‌شود و نمی‌تواند خودش را پنهان کند چرا که خیلی بزرگ است و نمی‌تواند پنهان شود.

این همان پوستر نهایی است؟

این پوستر خارجی فیلم‌مان است ممکن است پخش کننده‌ها در زمان اکران فیلم تغییراتی درآن بدهند که دیگر این دست کارگردان نیست. این پوستر سلیقه من است و طرحش با خودم بود و آرش صادقی هم خیلی خوب ان را اجرا کرد. من در آغاز ایده کرگدن و پرنده را داشتم و اختلاف قد برایم مهم بود بعد انتخاب بازیگر صوفی هم مهم بود چرا که عقبه او مطرح می‌شود مثل امیر جعفری که او مثلا قبلا چطور بوده است.

همینطور است که «صوفی و دیوانه» یک استثنا می‌شود...

یک سری از رسانه‌ه می‌گویند که این چیست تو ساختی؟ تو کارگردان فلان فیلم بودی چرا این را ساختی؟ بهرحال من خودم تشخیص می‌دهم چه چیز بسازم عده‌ای می‌خواهند تو را در قالب‌های خودشان بگنجانند. یعنی این پیاده­نظامِ متاسفانه فاشیستی که بزرگ­های آنها می­دانند چه می­کنند ولی کوچکترهایشان نمی­دانند فقط تحت تاثیر هستند، درحقیقت تو را به شدت می­خواهد منکوب و سانسور کنند که فقط بگویند تو باید بیایی در اینجا حرف بزنی، من با این مخالف هستم من حرف خودم را می­گویم و تحلیل خودم را دارم. تو اگر بروی آن طرف خائن هستی، چرا؟ این خیلی حیرت­آور است!

فیلم‌های شما اصولا شیک و تمیز است. چرا خیلی از جاها دوربین روی دست قرار داشت؟

خیر اصلا اینطور نیست حتی یک پلان هم دوربین روی دست نبود حتی در خیابان‌های تهران و بازارهای تهران که نمی‌توان ریل چید باز هم روی استیدی کم است.

در مترو چطور است؟

آنجا هم اینطور نبود روی استیدی کم است، حتی یک پلان هم روی دست نیست. بهرحال ما باید آفه پی یووی را نشان دهیم آن هم که نمی تواند روی سه پایه باشد ولی روی استیدی کم است.

اصلا به دوربین روی دست اعتقاد ندارید؟

ممکن است یک جایی به کار بیاید ولی برای این فیلم به درد نمی­خورد، بعد هم من اصولاً بی­نظمی را دوست ندارم، من در زندگی خودم خیلی آدم منظمی هستم، خیلی دقیق همه چیز را یادداشت می­کنم، خیلی معتقد هستم همه چیز سر جایش باشد، در فیلمم خیلی به سلیقه اعتقاد دارم، چون همه چیز را باید بسازم، من در فیلم چه کسی امیر را کشت؟ کاندیدای طراحی صحنه و لباس شدم، چون همه دکورها را ساختم و لباس­ها را هم طراحی کردم و دوختم، خودم طراحی کنم، ساعت­ها اینها را نگاه کنم و وسواس عجیبی در دورخوانی­ها داشتم، بعد همه چیز تحت کنترلم بود.

این نوع دیدگاه هم شخصی است بهرحال هر کسی یک طوری است. یک بار من در فرانسه فیلمبرداری کردم بعد که به ایران آمدم یکی از کارگردان‌ها به من گفت فلانی می‌خواست به تو یک فیلمنامه بدهد و گفت با اجازه‌ات زیرآبت را زدم، گفتم داستان چه بوده؟ بعد یک مرتبه خندید و گفت ، هیچی یک دهی فلان و داغان است که به تهیه کننده گفتم اگر کرم پور بیاید می‌دهد این ده را آسفالت کنند، بغل‌ها را بندکشی کنند و چراغ زرد می‌گذارد و بعد آن ده، پاریس می‌شود و بعد می‌گوید فیلمبرداری کنیم، این فیلمنامه را به یک نفر دیگر بدهید تا کار کند(با خنده)

من هم به او گفتم که تو راست می گویی البته زیرآب من را نزدی تو درست به او گفتی، من برای آن کار مناسب نیستم. من برای گداگرافی مناسب نیستم چرا که نگاهم به هستی یک نگاه تر و تمیز است، در سریال هم همینطور بودم با اینکه در محله‌های قدیمی کار کردم اما زیبا بود، سفره رنگی چیدند، داریوش ارجمن نانوا بود اما تمیز و خوش تیپ.

کار ما نمایش است یعنی قرار نیست مستند بسازیم، اگر قرار است مستند بسازیم می­رویم مستند می­سازیم، قرار است ما نمایش بدهیم، من به سینما اینطور نگاه می­کنم حتی در مورد چیز بد هم صحبت می­کنیم درست و تمیز صحبت کنیم و آن را تمیز نشان بدهیم و این اعتقاد من است.

نگاه امیدوارانه در همه آثار شما وجود دارد و این فلسفه شما است..

بله اینطور فکر می‌کنم من اصولا زندگی را دوست دارم و ناامید نیستم. کشور و مردمم را هم خیلی دوست دارم. بعضی‌ها در خیابان راه هم که می‌روند فحش می‌دهند و می‌گویند این چه  کشوری است و این چه مردمی است؟ درحالیکه من اینجا را دوست دارم.

درهرحال فیلم سوفی امیدوارکننده‌ترین فیلم شما است با این همه مستندنگاری که در باب آن داشتید، واقعیتی را که امید در آن گم می‌شود به نمایش در می‌آورید؟

مهدی کرم‌پور‌ در گفت‌وگو با «جوان آنلاین»: می‌خواهم فیلمی درباره مقاومت مردم خرمشهر بسازم

این فیلم به مردم می‌گوید که می‌توانند تخیل کنند. مولانا در قرن هشتم از تخیل دم می‌زد. ما الان فرهنگ شهرنشینی آمریکایی‌ها را کپی کردیم و گفتیم که آزادی تا جایی است که به همسایه‌مان آسیب نرسانیم و آزادی او را محدود نکنیم،درحالیکه ما خودمان عیارهایی داشتیم که می‌گفت اول همسایه بعد خانه یعنی فرهنگ شهرنشینی ما خیلی جلوتر بوده است.

اما ما همه این فرهنگ‌ها را دور ریختیم و جامعه الگوها و امیدش را از دست داد و از هویت خالی شد حال اینجا یک نفر می‌آید و به ما می‌گوید که بایستید، چرا آنقدر تند می‌روید؟ مردمی که این فیلم را می‌بینند با درون و فطرتشان آن را حس می‌کنند و متوجه می‌شوند که این واقعی است حتی اگر به لایه‌های دوم و سوم فیلم هم نروند.

این روزها مردم دنبال مفری هستند و به نظرم مهمترین نکته فیلم همان جمله داروفروش است که می‌گوید شاید فردا که بلند شدی زندگی طور دیگری باشد. این همان نسخه‌ای است که می‌پیچد این از تخیل هم بیشتر است و برای کسی که به شدت افسرده است و می‌خواهد خود را بکشد این جمله واقعا عجیب است. بنابراین اگر احتمالات را هم حساب کنیم یک درصد ممکن است اتفاق دیگری بیافتد.

این جمله را یک داروفروش ساده و معمولی می‌زند که شاید خیلی هم عمیق نباشد و حتی کار خلاف هم انجام بدهد.

بله در تاریخ سینما خیلی چنین چیزی را می‌بینیم که مثلاً مهمترین جمله بتمن را هیث ­لجر می­گوید، یعنی خیلی زمان­ها در سینما این کار را می­کنند، چون اگر قهرمان بگوید شعار می­شود. بنابراین این را ما تکرار کردیم تا نشان دهیم از این فرد هم می‌توان چیزی یاد گرفت.

از کجا می‌فهمید که اینها را داروفروش به شما گفت؟

چون او فقط آنجا می‌رود، صبح تا شب با هم هستند فقط یک جا از هم جدا می‌شوند و او نزد داروفروش می‌رود.

بهرحال من در سالن مردمی ندیدم که کسی سالن را ترک کند برایشان عجیب بود. خیلی از سینماداران عادی گفتند، چون من رئیس شورای صنفی بودم با سینماداران رفیق هستم می­گویند هیچ کس سالن را ترک نمی­کند و همه تا انتها می­بینند.

درباره میلاد نظری ندارم به نظرم فضای میلاد واقعی نیست به این دلیل که جمعی از رسانه‌ای‌ها پنج فیلم دیده اند و خسته هستند بعد می‌نشینند آنجا که فیلم بعدی را ببینند.

البته همه انتظار داشتند فیلمی از کرم پور ببینند که کنایه‌ای داشته باشد و البته هیچ چیز هم نداشت.

نقدها چطور بود و مردم چه می‌گویند؟

به نقد جدی که برنخوردم ، خیلی چیزهای خوبی مطرح شده بود البته برخی‌ها یک وقت فحش  دادند یکی هم گفته بود که از چه کسی پول گرفتم؟ یکی دیگر هم گفته بود چرا شریفی نیا را گذاشتی؟

جناب کرم پور در سینمای ما فیلمی که به لحاظ فرمی قصه‌ای که در یک روز روایت شود، ‌نداشتیم؟

فرم اجرا خیر، چرا که وقتی قصه فرم می‌گیرد یعنی دو نفر مدام دارند با هم رانت می‌کنند.

 یعنی به جای اینکه حوادث را نشان بدهیم، روایت کنیم و آن روایت آنقدر کشش داشته باشد که مخاطب را لابه­لای آن بگنجاند و یک اتفاقاتی را نمایشی بکنیم این همان فرم است.

در حقیقت مساله اصلی است.

همیشه برای شما اولویت با مخاطب بود یا حرفی که می‌خواستید بزنید؟

مخاطب خیلی مهم است هنر بدون مخاطب معنی ندارد، من فکر می‌کنم هر هنری باید مخاطب خود را داشته باشد. حال این مخاطب می‌تواند خیلی وسیع باشد یا خیلی اندک باشد. به نظر من کل سینمای ایران مخاطب خاص دارد که البته الان قدری بهتر شده است. اما به نظر من آنچه مهم است اینکه فیلمساز در ضمن اینکه مخاطب را حفظ می‌کند حرفش را هم بزند و کار به ساده انگاری نیافتد.

به نظر من ساده انگاری با سادگی فرق دارد. من سعی می‌کنم ساده بگویم ولی کار را ساده انگارانه مطرح نکنم. به نظر من همه مخاطبان کسانی نیستند که در لحظه می‌آیند و فیلم را می بینند بلکه بعدها هم کار دیده می‌شود. بعدتر کار سیدی  و DVD می‌شود و بر روی دیگران اثر می‌گذارد . مهم این است که فیلمساز اکنون یک تصویر درست ارائه دهد که آن تصویر اثرگذار باشد، صدسال دیگر اگر یک روزی رجوعی به آن کار شد می‌گویند که در فلان سال تهران اینطور بوده است.

 پس اثرگذاری فیلم بر مخاطب برای شما مهم است؟

بله ولی برای مخاطب. این مخاطب قرار نیست همه باشند، من تصورم این است فیلم را باید مخاطب عام دوست داشته باشد ولی یک ماجرایی وجود دارد هنر از متوسط بودن در ایران،  رنج می­برد، خیلی ماجرای عجیبی است، تئاتر، موسیقی، سینما خوب‌اند، همه متوسط هستند اما نباید واکنش ­برانگیز باشتد. این خوب است که یک عده از یک فیلمی خوششان نمی­آید، من می­گویم آنها روی چشم من هستند، خیلی خوب است که یک عده عصبانی می‌شوند، برای اینکه با یک چیزی مواجه شدند که آنها را عصبانی کرده، این خوب است و البته اینکه از کار خوششان هم بیاید، خوب است.

واکنش نداشتن بد است؟

بله. چون سینما در دنیا کار درجه یکی است یعنی اصلاً هر کسی نمی­تواند به رویاهایش برسد. برخورد با همین متوسط‌ ها کار آدم‌هایی است که بتوانند تخیل کنند و بعد تخیلشان را نشان دهند.

بله کسی که نتواند تخیل کند نمی‌تواند در سینما بیاید به خاطر همین خیلی کسانی که به سینما می‌آیند اشتباهی آمده‌اند...

مهدی کرم‌پور‌ در گفت‌وگو با «جوان آنلاین»: می‌خواهم فیلمی درباره مقاومت مردم خرمشهر بسازم

نکته همین اشتباهی آمدنشان است چرا که راهی به ما نشان دادند که عاری از تخیل بود و ما از هر طرف قیچی می‌شویم. از یک سو تندروهایی هستند که می‌گویند نه، همه دارند می‌کوبند، خلاءاش کجاست؟ من معتقدم که تخیل را باید ساخت و به مردم ارائه داد، این هم قسمتی را پر می کند که خلاء دارد و می‌تواند آدم‌ها را عصبانی یا خوشحال کند و این اشکال ندارد و متأسفانه کسی در این عرصه فیلم نمی‌سازد ما به این نکته توجه نکرده‌ایم که جایش خالی است.

بنابراین این تخیل در سینمای ما مغفول مانده بود برخی حاضرند بروند و فیلم تخیلی خارجی ببینند ولی در ایران به ما می گویند که کار نکن. مثلا مصاحبه آقای جیرانی می­گوید خیلی پروژه جاه­ طلبانه­ای بوده! می­گویم چرا؟ می­گوید این چیزها در سینمای ایران درنمی­آید چرا رفتی سراغ این چیزها؟! علی معلم گفت من سناریو را می­خواندم می­گفتم نساز این کارها در ایران درنمی­آید! گفتم چطور شده؟ گفت خیلی فیلم را خوب ساختی، من اگر قبلش سناریو را می­خواندم می­گفتم نساز. (این دو را نیاور) اما جالب است اگر این سناریو را می­خواندند به من می­گفتند نساز، این کارها در ایران کار ما نیست.

مهمترین نکته‌ای که من از کل فیلم گرفتم در یک صحنه که مهدی می‌دانست چه کار دارد می‌کند زمانی که کلید می‌زد و می‌دانست چند نفر هستند و با هم صحبت کردند،‌خلاصه می‌شود...

به نظر من اگر هر کسی سرجایی که بدان اعتقاد دارد بایستند بالاخره حرفش شنیده می‌شود. اگر دنبال فرصت طلبی و دیده شدن و کسب پول هستیم بالاخره لو می‌رویم مانند هنرپیشه‌ای که به مردم دروغ می‌گوید، مردم خودشان قهرمان خودشان را انتخاب می‌کنند.

مردم چرا خسرو شکیبایی را دوست دارند؟ چرا که صداقت داشت ، صد تا بازیگر اگر بخواهند ادای او را دربیاورند نمی‌توانند حال اگر این خسرو در چهل یا پنجاه سالگی‌اش هم ستاره شود،‌مهم نیست . مهم این است که دوستش دارند چرا که او هم مثل مردم عاشق می‌شد، آنها را دوست داشت و به مردم دروغ نمی‌گفت.

یکسری از بازیگران هستند که مردم را دوست ندارند، من با همه بازیگران کار کردم، فقط می­خواهند مردم آنها را ببینند، خسرو قربان مردم می­رفت با همه عکس می­گرفت، برای مردم وقت می­گذاشت و مردم تشخیص می­دهند که این بازیگر آنها را دوست دارد یا ندارد، او را ندیدند ولی می­فهمند که این بازیگر دروغ نمی­گوید، نمی­خواهد از آنها سوءاستفاده کند. به نظر من اگر سر جایت درست بایستی و صداقت داشته باشی حتما دیده می­­شوی.

حاتمی را هم مردم دوست داشتند ، هرچند منتقدان به او فحش می‌دادند . در جشنواره‌ها هم که مطرح نمی‌شد خارج هم که نمی‌رفت اما بعد از اینکه فوت کرد تازه او را مطرح کردند و این خیلی خوب بود. من یادم نمی‌آید در آن دوره برای هیچ کارگردانی آنقدر آدم تشییع بیاید درحالیکه تا زمانی که زنده بود او را می کوبیدند که بی سواد است و کار بلد نیست حتی یادم نمی‌آید یک نقد خوب در دوره زندگی‌اش از او شده باشد. مردم در آخر برای او خیلی کار بزرگی کردند، تشییع جنازه او که آمدند من خاطرم هست مردم همه چیز را می‌فهمند.

الان فیلمسازان ما نگاهشان اینطور است که مثلا با من صحبت می‌کنند اما می‌خواهند کسی دیگر بشنود مردم کسی را که با خود آنها صحبت می‌کند می‌فهمند.

اگر بخواهید فیلم جنگی بسازید از چه زاویه‌ای بدان نگاه می‌کنید؟ با این نگاهی که الان دارید فکر می‌کنید چه جور کاری در بیاید؟

ابتدا بگویم که به نظرم ما در زمینه سینمای جنگ خیلی کم کاری کردیم در حالیکه از جنگ جهانی دوم هزاران فیلم خوب درباره ویتنام و دیگر جنگ‌ها ساخته شد. مردم حتی روز عروسی‌شان کنار قهرمانان ملی‌شان ایستادند و عکس گرفتند. ما متأسفانه این روزها نگاهمان یا رانتی شده یا رسمی و اصل موضوع را لس کردیم.

من خیلی دوست دارم فیلم جنگی بسازم مخصوصا درباره 36 روز مقاومت مردم خرمشهر. فکر می‌کنم اگر اسپیلبرگ بود یک فیلم درجه یک از جنگ ما می‌ساخت. خرمشهر یک نکته­ای دارد، ما در صد سال مبارزه­مان در صد سال گذشته، هر جا جنگیدیم یک قسمت از خاکمان را دادیم ، تنها باری که در تاریخ معاصر ایران، ایران جنگیده و قسمتی از خاکش را از دست نداده، جنگ 8 ساله با عراق است، پر از قهرمانی ، یعنی در صد سال گذشته یک جنگی کردیم که نتوانستند از خاک ما چیزی بگیرند و مردم جنگیدند.

ما قهرمانان را رها کردیم...

واقعا رها کردیم، در مورد آتشنشانان من یک جمله در اینستاگرامم نوشتم، یک یادداشتی برای آنها نوشتم که، خوشبخت مردمی هستند که هنوز قهرمان دارند، و این حرف برشت در نمایشنامه‌اش است که گالیله می‌گوید بیچاره مردمی که نیاز به قهرمان دارند اما من می گویم اتفاقا خوشبخت مردمی که هنوز قهرمان دارند، مگر می‌شود قهرمان نباشد؟یک ملت نیاز به قهرمان دارد، حتی اگر قهرمان نداریک باید درست کنیم، آمریکا قهرمان درست می­کند بتمن می­سازد، سوپرمن درحالیکه اینها وجود ندارد ولی انها را می­سازد. بعد ما قهرمان داریم، قهرمان واقعی نه تخیلی، این آتشنشان‌ها واقعاً در دل آتش مردم را نجات دادند.

 به نظرم من امروز هنر نشان دادن زشتی­ها شده است و یادمان رفته که ما باید زیبایی­ها و قهرمانی­ها و امید را به مردم نشان بدهیم، بنابراین حتما دوست دارم یک فیلم جنگی بسازم.

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار