جوان آنلاین: «رستاخیز حرکات» یک مثنوی ۳۳ صفحهای است با ۲ مقدمه ۱۴ صفحهای که با احتساب «پانویس» ۳۰ صفحهای (با کلمات ریز) و شناسنامه کتاب، میشود کتابی ۸۳ صفحهای. مقدمه اول از علی موسویگرمارودی است؛ بزرگمرد شعر و ادب معاصر که همواره با شاگردانش با محبت، تواضع و بزرگمنشی برخورد میکند. استاد در مقدمه میگوید: «مرتضی امیریاسفندقه از خوشقریحهترین شاعران روزگار ماست... از زور مطالعه و فضل، شعر نمیگوید؛ در نگاه، در حرکت، در جان و جگر شاعر است... مرتضی در محیط شعری بعد از انقلاب بالیده و بیشتر در قالبهای قدیمی شعر مینویسد، ولی شعر نیمایی و آزاد را نیز نیکو میسراید... رستاخیز حرکات، مثنوی بلندی است محصول «اسفندیات» او... او در اسفندماه هرسال به چله شعر مینشیند و از عوالم آن دستاوردهای فراوان با خود میآورد... دوره طولانی حکومت فرهنگی روشنفکران هفتجوش پیش از انقلاب را کمتر کسی شیواتر از مرتضی بیان کرده است. او همه دغدغههای انباشته در ذهن و زبان نهفته ما را نسبت به برخی کژتابیها، قیقاجها و حتی لغزشهای شاعران صاحبنام و گاه اندوه ما را از دوری برخی از آنان از فطرتشان، در آینه زلال شعر، بازتابانده است. مرتضی با تور نازکی از طنزی نجیب و ملایم، نگذاشته است تشعشع برهنه حقیقت، چشم را بزند. در واقع انواع طنز و زیرمجموعههای آن، قلقلک دادن ارواح اعیان و والا به قصد آگاهکردن شادمانه آنها از موضوعی است. رستاخیز حرکات نشانه قریحه جوشاست. شاید میتوانست زبان و بیان بهتری داشته باشد. از برخی کوتاهیها که زیر دیوار بلند طنز به قصد استتار، پناه گرفتهاند، شاید بتوان چشم پوشید، اما آنچه در مجموع در این منظومه چشمگیر است، تازگی موضوع و طراوت مضمون آن است...». مقدمه دوم را شاعر نوشته. او در این مقدمه از اسفندماه و زیباییهایی که برایش شخصی است و نیز از سنتهای رایج مربوط به این ماه و زیباییهای آن که برای مردم نیز زیبا و خوشآیند است، میگوید و نیز از قداست ماه اسفند در متون کهن و...
از طرف دیگر، شاعر از مخاطب میخواهد: «این سروده یا منظومه را یک کار ناشیانه و یا صادقانه صوفیانه تلقی کند... نه یک تحکم و تهاجم بابشده... و شطحیاتش را که در آن ادعای کشف و کرامات کرده، از دهان او نشنود، که بر جوانان آرزو عیب نیست و... بر نوصوفیان تراشیدن کشف و کرامات و...!» از این حرفها!
در پایان نیز میگوید: «این مجموعه میتوانست غیر از این باشد و نام بسیاری دیگر از شاعران و کتابها را در آن ذکر کرد و از شعر حجم و طرحها گفت: و...!» شاید اگر رستاخیز حرکات خالی از ادعاها و شعارهایی بود که به واقعیتها و انصاف تیغ نمیکشید، سمت بهتر و والایی میگرفت و بسیاری از کاستیها و نواقص نیز قابل اغماض میشد، چون همه واقعیتها آن نیست که ما درباره شاعران بزرگ همروزگارمان شنیده و حتی دیدهایم که حالا به قضاوتشان نشستهایم! اما به ادعای خود شاعر که نسبت به شاعران بزرگ و مواضع ایشان و کلاً وقایع ناگزیر معاصر، تحکم میکند و تهاجم میورزد و بعد در شطحیاتش هم ادعای کشف و کرامات دارد و چه و چه... نمیتوان با یک «ببخشید و من قصدم توهین و تحکم و تهاجم نداشتم و ادعایی هم ندارم و آرزو بر جوانان عیب نیست و...» از این حرفها، قضیه را ماستمالی کرد! مگر اینکه واقعاً همه این مسائل را شاعر در طنز خود تلطیف کرده باشد و نیز با تمهیدات و واقعگرایی و منطق شاعرانه، آنها را برای مخاطب آگاه باورپذیر کند که هنر شاعری در همین است.
از این رو لازم است بر منظور شاعر خرده بگیرم که استاد گرمارودی بازگوکننده آن منظور بوده؛ آنجا که در مقدمه گفت:
«شاعر، همه دغدغههای انباشته در ذهن و زبان نهفته ما را نسبت به برخی کژتابیها، قیقاجها و حتی لغزشهای شاعران صاحبنام و گاه اندوه ما را از دوری برخی از آنان از فطرتشان، در آینه زلال شعر، بازتابانده است...»
باید گفت: شاعر، یعنی شخص مرتضی امیریاسفندقه که در زمان سرایش مثنوی رستاخیز حرکات حدوداً ۳۰ ساله بوده، مگر در چه مقام و مرتبهای از بینش، دانش و اجتهاد شاعری قرار داشته که توانسته یا به خودش اجازه داده که کژتابیها و قیقاجها و لغزشهای شاعران صاحبنام را دریابد و بعد (از آن بدتر!) اندوه ما را از دور شدن آن شاعران صاحبنام از فطرتشان در آینه زلال شعر خود بازتاباند!...
عجبا! تازه بزرگان شعر باید ممنون ایشان هم باشند که با طنز لطیف (لابد گلستانی) خود مانع تشعشع حقیقتی شده تا (لابد در لجنزارماندن ایشان) چشم را نزند. البته منظور از «شاعران صاحبنام»، با توجه به اسامی ایشان در رستاخیز حرکات، شاعران بزرگ دیروز و امروز است!
یعنی یک جوان ۳۰ ساله یا نه، اسفندقه
۵۰ ساله امروزی، یا اصلاً نه، من ۶۰ ساله شاعر معروف امروزی، مگر به کدام درجه از اجتهاد شعری و ادبی رسیدهام که اینک نسبت به شاعران بزرگ صاحب اجتهاد در شاعری اعلمیت پیدا کرده و میتوانم لغزشهای ایشان را شناخته و اندوه خود را از دور شدن ایشان از فطرتشان، در آینه زلال شعر خود بازنمایانم؟!
میدانیم که این نوع غصهخوردن و اندوهگینشدن شایسته برخورد بزرگان است که از بالا نسبت به زیردستان دارند. بعد آن شاعران بزرگ فرهنگساز یک ملت، یا بزرگ و فرهنگساز نبودند، یا اگر بودند، چطور خود بازتابدهنده فطرت انسانی خود نتوانستند بود! مگر میشود؟!
در همین چند خط از دو مقدمه، آنقدر ادعا و شعار میتوان پیدا کرد که بسیارتر از این باید نوشت که آن را به مخاطبان آگاهتر از خود میسپاریم و ایشان را توجه میدهیم به تفاوت حساسیت و بازتاب منفی قضاوت گذشتگان نسبت به همروزگاران ما. چون که بیش از ۹۰ درصد توهین این منظومه ناخواسته به شاعرانی بازمیگردد که در روزگار ما زندگی میکردند؛ در همین ۳-۲ دهه اخیر!
خوب میدانم که منظور استاد علی موسویگرمارودی آنی نیست که میتوان از آن برداشت کرد، اما چه کنم که کلامش جز این معنا و منظور را نمیرساند!
مثنوی رستاخیز حرکات نام طنزآمیزش از عنوان مبحث جدی معروف استاد شفیعی کدکنی گرفته شده به نام «رستاخیز کلمات»؛ و این منظومه براستی که با ابیات آغازین خود نقش مقدمه را خوب ایفا میکند، اگرچه از ابیات شعاری آن، ناگزیر از شعاریبودن خود، بوی ادعا بلند است و باز ناگزیر از شعاریبودن و ادعا داشتنشان، نشانههای ضعف و سستی در تن شعر پراکنده:
«شوق دیدار اَحد بود مرا در دل باز
هوس ترک جسد بود مرا در دل باز!»
یعنی واقعیت این است که اگر ظرافت و ظرفیت درک و طلب یک عشق مجازی پاک در شعر احساس نشود (همچنان که در واقعیت)؛ بالطبع آن شعر دچار شعارهایی از این دست میشود که مدعی است «طالب شوق دیدار احد است!» وقتی هم شعر شعاری و مدعی شد، بالطبع برای مخاطب باورپذیر نمیشود. شاید گفته شود منظومه طنزگونه است، باید از آن منظر بررسی شود، اما واقعیت این است که مثنوی رستاخیز حرکات فقط در بخش پایانی طنزگونه شده؛ آن هم بهواسطه نوع مضمون و مصداقهایی که شاعر را به آن سو میبرد و... وگرنه این مثنوی در کل بیش از ۸۰ درصد جدی است، بنابراین برخوردی از نوع و متناسب با خود میخواهد. از طرفی، نمیتوان انکار کرد که ابیات زیبا و درخشان بسیاری نیز در آغاز بر مثنوی حکم میراند که بر آن نهتنها منطق سخن که منطق شعر نیز حاکم است؛ منطقی که حس باورپذیری اولیه را در مخاطب بیدار میکند، چرا که مخاطب آگاه، افق دید و شعور شاعر را در ابیاتی که توسط او، گاه به راحتی آب خوردن است؛ مثل بیت ذیل، میشناسد و همچنین زلالترین خلسههای شاعرانه او را در لحظههای بیارادگی شاهانهاش احساس میکند.
«آینه باشم و اسرار ببینم در خود
چشم بگشایم و دیدار ببینم در خود»
بعد شاعر واقعیتهایی را که پیش از سرایش برایش پیش آمده، در ادامه مقدمه بازگو میکند تا میرسد به روزها و شبهای چلهنشینی خود که انفاس حق بر وی حاکم است. تا اینکه کمکم امیری این سیر و سلوک عارفانه را با تخیل ناب شاعرانه درمیآمیزد.
امیری قصدش به طنزکشیدن منظومه نبوده؛ شاید این زبان جدی ناخودآگاه به این دلیل در پایان به طنز آغشته میشود که از زهر ادعاهای هر از گاهی خود بکاهد و سیر و سلوک معنوی خود که گاه آن را به نشانههای معراج میآراید، توجیه و تلطیف کند:
«کس به گَرد نفس عرشنَوَردَم نرسد
من من اسب کُند زین و به گَردَم نرسد»
تا اینکه میرسد به آنجا که شاعر خواب میبیند که روز محشر فرارسیده و او با شاعران محشور است. آنجاست که شاعر سعی میکند از منظر آگاهیهای درست و غلط و گاه نیز نیمبند خود (و نه بالطبع از منظر فرشتگان خدا!) کارنامه اعمال آنها را بیرون بکشد و محترمانه ـ. قیامت نشده! - رسوای آدم و عالمشان کند!
عیبهای منظومه را گفتیم، بهتر است خوانندگان حلاوت و زیبایی آن را بویژه تخیلیترین بخش آن را که بخش پایانی است، خود با خواندن این مثنوی بچشند.