روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز حمله متفقین به ایران در شهریور ماه ۱۳۲۰ است که بخشی از آن در آذربایجان انجام گرفت. در گفتوشنودی که پیش رو دارید، سرتیپ سیروس لطفی- که فرزند یکی از شهدای این حمله است- خاطرات و تحلیلهای خویش از این رویداد را بیان داشته است. امید آنکه مقبول افتد.
ابتدا برای مخاطبانی که آشنایی کاملی با جنابعالی ندارند، مختصری از خودتان بگویید.
بنده سرتیپ بازنشسته سیروس لطفی، فرمانده سابق لشکر زرهی قزوین در دفاع مقدس هستم. در سال ۱۳۰۸ یعنی شش سال پیش از حمله ارتش سرخ شوروی به ایران، در تبریز به دنیا آمدم. پس از پیروزی انقلاب و به هنگام شروع غائله کردستان، در آزادسازی شهر بانه حضور داشتم. پس از شروع جنگ به دستور سرلشکر شهید فلاحی، فرماندهی لشکر ۱۶ زرهی قزوین به عهده اینجانب قرار گرفت. در عملیاتهای آزادسازی شهرهای بستان، هویزه و سرزمینهای غرب دزفول هم شرکت داشتم.
با توجه به اینکه پدر حضرتعالی در حمله قوای شوروی در جنگ جهانی دوم به آذربایجان به شهادت رسید، از نحوه شهادت ایشان چه خاطرهای دارید؟
من در آن دوره یعنی سوم شهریور سال ۱۳۲۰ دوازده سال داشتم که ارتش شوروی از زمین و هوا به آذربایجان حمله کرد. پدرم مدیرکل راهآهن آذربایجان بود و خانه سازمانی ما و اداره پدرم، در کنار ایستگاه راهآهن بود. آنچه یادم میآید صدای هواپیماهای روسی است که ایستگاه راهآهن و مناطق زیادی از تبریز را بمباران کردند و هرج و مرج عجیبی در شهر به راه افتاد و برادر بزرگترم گم شد! پدرم که شرایط را برای ماندن خانواده مناسب نمیدید، تصمیم گرفت ما را با گنگا (واگن اسبی) به شهر بفرستد. ما هر کدام یک دست رختخواب و وسایل ضروری را برداشتیم و به تبریز و منزل عمویم رفتیم. عمویم از افراد سرشناس تبریز بود و عمارت بزرگی داشت با خدمتکارهایی که شبانهروز سرویس میدادند. بیرونی این عمارت دو طبقه و اندرونی آن مثل حیاط خلوت بود. وضع مالی عمویم بهقدری خوب بود که در دورهای که کسی حتی اسم بیلیارد را هم نشنیده بود، ایشان در خانهاش میز بیلیارد داشت. در هر حال ما به خانه عمویم در تبریز رفتیم و پدرم در محل کارش ماند. مادرم باردار بود و برادر بزرگترم هم گم شده بود. وضعیت سختی بود. بالاخره با جستوجوهای زیاد برادرم را پیدا کردیم و او را پیش خودمان آوردیم. خواهر کوچکم پس از شهادت پدرم به دنیا آمد. مادرم به خاطر غم از دست دادن شوهر جوانش، زایمان بسیار سختی داشت.
از چگونگی شهادت پدرتان برایمان بگویید. این اتفاق چگونه روی داد؟
پدرم وقتی ما را به خانه برادرش در تبریز فرستاد، خود در دفتر کارش در ایستگاه راهآهن ماند تا به وضعیت ایستگاه- که در اثر بمباران هوایی خسارتهای زیادی دیده بود- رسیدگی کند، زیرا تمام اموال و دارایی و ساختمان آنجا در اختیار او بود. پدرم همیشه دسته کلیدش را از کمربندش آویزان میکرد. دو هفتهای از استقرار نیروهای شوروی در تبریز گذشته بود. عدهای از سربازهای روسی هم در ایستگاه راهآهن و دفتر کار پدرم مستقر شده بودند. یک بار هنگامی که پدرم میخواست دسته کلیدش را از کمرش بردارد و در کمد پروندهها را باز کند، یک استوار روس به تصور اینکه او میخواهد دست به اسلحه ببرد، پدرم را به رگبار بست و او را بهشدت زخمی کرد. پدرم را به بیمارستان شوروی - که روسها سه سال قبل از حمله به آذربایجان در تبریز ساخته بودند- بردند، اما درمانها جواب نداد و پدرم پس از سه روز در ۲۰ شهریور سال ۱۳۲۰، در بیمارستان به شهادت رسید. پیکر پدرم را در قبرستان امامیه تبریز در کنار آرامگاه دکتر نخجوانی، پزشک بیمارستان راهآهن به خاک سپردند. من آن روزها کودک بودم و چندان عمق فاجعه جنگ و از دست رفتن پدر را درک نمیکردم.
هدف روسها از بمباران آذربایجان چه بود؟
آنها قصد داشتند حکومت ایران را به کلی فلج و ساقط کنند و مهمترین دروازه ورودشان به کشور، شهر تبریز بود. طرفداران فرقه دموکرات و تودهایها هم که برایشان جاسوسی میکردند و به دلیل آشنایی کامل با منطقه، اطلاعات دقیقی را در اختیار آنان قرار میدادند. نیروهای شوروی پس از اشغال تبریز به سمت شهر میانه حرکت کردند. ارتش ایران کاملاً قافیه را باخته بود و تنها کاری که توانست بکند، تخریب پل جنوب شهر میانه بود تا به این ترتیب جلوی حرکت قوای روس به طرف تهران را بگیرد.
اما در بعضی از اسناد آمده است که فرقه دموکرات برای جلوگیری از ورود ارتش ایران به آذربایجان، این پل را خراب کرد؟
هواداران فرقه دموکرات اصلاً به میانه نرسیدند. این پل را افراد ارتش ایران- که در منطقه مستقر بودند- خراب کردند. از مرکز به آنها دستور داده شده بود که این کار را بکنند و یگان مهندسی ارتش این کار را انجام داد. این نوعی اقدام اضطراری برای جلوگیری از پیشروی نیروهای شوروی و ایجاد فرصت برای عقبنشینی نیروهای نظامی ایران بود.
فداییها چه کسانی بودند؟
اینها یکسری از اهالی بومی بودند که به هر کدامشان یک قبضه اسلحه داده بودند و به نفع نیروهای شوروی کار میکردند. در واقع مزدور روسها بودند.
با توجه به روند کلی جنگ جهانی دوم، حمله روسها به آذربایجان قابل پیشبینی نبود؟
چرا. از مدتها قبل طرفداران فرقه دموکرات و حزب توده تبلیغات وسیعی را برای توجیه حمله شوروی به ایران تدارک دیده بودند. متفقین، بهخصوص روسها که از ارتش آلمان شکست سختی خورده بودند، قصد داشتند آذربایجان و سپس سراسر ایران را اشغال کنند تا به قول خودشان، از پشت جبهه آلمانیها به آنها حمله کنند. نکته دردناک این است که به دلیل جور و ستم حکومت مرکزی، بسیاری از اهالی آذربایجان دلشان میخواست ارتش شوروی این منطقه را اشغال کند و در ۲۱ آذر سال ۱۳۲۴ - که فرقه دموکرات حکومت را در آن منطقه به دست گرفت- عده زیادی از روشنفکران آذربایجان با آنها همدل و همراه شدند.
به نظر شما چرا ارتش ایران نتوانست حتی برای یک روز در برابر متفقین مقاومت کند؟
حزب توده و هواداران آن در آذربایجان، به شکل گستردهای تبلیغ و مردم را برای پذیرش نیروهای شوروی آماده کردند، بنابراین هنگامی که روسها وارد آذربایجان شدند، زمینه کاملاً برای حضور آنها آماده بود. حتی بعضی از مردم به استقبال آنها رفتند! تودهایها در جلب قلوب مردم ید طولایی داشتند و با انجام کارهای عامالمنفعه و رفع مشکلات مردم، خودشان را در دل آنها جا میکردند.
در مورد خانواده خود شما هم از این خاصه خرجیها کردند؟
بله، یک روز مادرم را به منزل فردی به نام طباطبایی دعوت کردند و در آنجا به عنوان خونبهای پدرم، مبلغ ۱۵۰۰ تومان به مادرم دادند. مادرم هم خوشفکری به خرج داد و با این پول یک خانه دو طبقه در محله چرنداب تبریز خرید و ما را به آنجا برد تا دیگر زیر بار منت عمویمان نباشیم. آن روزها خانوادههایی که دستشان به دهانشان میرسید، همراه عروس، پیرزن دایهای را به خانه شوهر میفرستادند. مادر من هم دایهای داشت که ما به او میگفتیم ننه. بعد که به کربلا رفت، کربلایی سلطان صدایش میزدند. او بسیار به مادرم علاقه داشت و به حرمت او، تا مدتها به خاطر فوت پدرم، موهایش را حنا نگذاشت. او واقعاً شیرزنی بود و برای من و خواهرها و برادرهایم خیلی زحمت کشید.
پس از فوت پدرتان امور خانواده چگونه اداره میشد؟
راهآهن مستمری ۶۱ تومانی مقرر کرده بود و با همان زندگی میکردیم.
بازگردیم به بحث. از اشغال آذربایجان توسط قوای شوروی میگفتید...
قوای شوروی در تبریز و شهرهای اطراف آن مستقر شدند و کمکم اداره آذربایجان را به حزب توده و فرقه دموکرات واگذار کردند.
دولت مرکزی در قبال این اشغال چه کرد؟
نیروهای شوروی تا شهر میانه پیش آمدند و در آنجا ارتش ایران، کمی مقاومت کرد. دولت مرکزی ایران تا جنوب میانه، یعنی تا نزدیکی «پل دختر» - که خراب شده بود- آمد. در واقع حکومت مرکزی ایران، فقط تا جنوب میانه را در اختیار داشت و از میانه به بالا، کلاً در اختیار قوای روسیه بود. به نظر میرسید شوروی با اشغال آذربایجان به هدف خود که مبارزه با عوامل آلمان در ایران بود، دست پیدا کرده بود.
در جنگ ایران و عراق، عمده مقاومت را مردم در کنار نیروهای نظامی انجام دادند. چرا کسی در برابر متفقین مقاومت نکرد؟
در آن دوره از نظم و امنیت و آرامش خبری نبود و هر کسی در گوشهای، ساز خودش را میزد. فرقه دموکرات در دوره حاکمیت در آذربایجان، از یک عده اراذل و اوباشِ چاقوکش حمایت کرد و آنها را پرورش داد تا هر کسی را که با آنها مخالفت کرد، بکشند! معروفترین این چاقوکشها، اسمش «گارنیخت کاظم» بود که مردم بهشدت از او وحشت داشتند و بزن بهادر و چاقوکش تبریز بود. روسها با تقویت حزب توده حسابی در آذربایجان جا خوش کرده بودند. فرقه دموکرات توانست یک سال در تبریز حکومت کند. وضعیت بهقدری مضحک و در عین حال دردناک شده بود که فردی به نام بیریا - که قبلاً تنبک میزد و برای بچهها دلقکبازی درمیآورد- وزیر آموزش و پرورش فرقه دموکرات شد. آن موقع در دبستان بهزاد درس میخواندم. اسم معلم ما هم خانم برهان بود. یک وقت دیدیم آقای بیریا با کت و شلوار و کراوات و کلاه شاپوی شیک برای بازرسی وارد کلاس ما شد و در همان نگاه اول، یک دل نه صد دل عاشق خانم برهان - که از خانوادههای اصیل تبریز بود- شد. قصه این عاشقی در همه جا پیچید و سرانجام آنها با هم ازدواج کردند. یادم هست یک بار آقای بیریا به کلاس ما آمد و خانم برهان خیلی از من تعریف کرد. آقای بیریا هم به عنوان جایزه یک بسته مدادرنگی و یک کتاب داستان ترکی به من داد.
شما در دورهای که دموکراتها حکومت کردند، به مدرسه رفتید؟
بله.
برنامه آموزشی آنها چگونه بود؟
آنها در واقع با برنامههای درسی خود، مرام کمونیستی را تبلیغ میکردند. شوروی قصد داشت آذربایجان را از ایران جدا کند. یعنی همان کاری که با جمهوری آذربایجان و قفقاز و جاهای دیگر کرد. آنها برای آموزشهای ابتدایی از شوروی معلم آورده بودند تا مغز بچههای آذربایجان را با افکار خودشان پر کنند.
پس از سقوط فرقه دموکرات، شاهد چه حوادثی بودید؟
پس از اینکه فرقه دموکرات آذربایجان سقوط کرد، محمدرضا پهلوی به تبریز آمد و از آنجا بازدید کرد. بعد هم که جریان نهضت ملی نفت و کودتای ۲۸ مرداد پیش آمد و دولت دکتر مصدق سقوط کرد. من آن موقع سال آخر دبیرستان را میگذراندم. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، پاکسازی وسیعی در مراکز نظامی آذربایجان صورت گرفت. بهطوری که کلاً ۲۰ نفر بیشتر در دبیرستان نظام باقی نماندند. قبولی در مدرسه نظام بسیار دشوار بود و من شش ماه انتظار کشیدم و با سپردن ضمانت سنگین، صلاحیتم قبول شد و مرا در دبیرستان نظام پذیرفتند.
به نهضت ملی نفت و کودتای ۲۸ مرداد اشاره کردید. این دو رویداد بزرگ در آذربایجان - که به قول شما مردم توسط حزب توده طوری توجیه شده بودند که از اشغال آذربایجان توسط شوروی چندان ناراضی نبودند- چه پیامدهایی داشتند؟
مردم آذربایجان عمیقاً مذهبی هستند. به همین دلیل وقتی افسران و سربازان شوروی پس از اشغال آذربایجان در خیابانها بد مستی و به نوامیس مردم تعرض کردند، به غیرت مردم برخورد و بسیاری از آنها را کشتند و توانستند این رفتارها را متوقف کنند. نهضت ملی که شروع شد، مخصوصاً بازاریها از دکتر مصدق پشتیبانی کردند. علاقه مردم به دکتر مصدق بهقدری زیاد بود که پارچه و لباس مصدقی در تبریز مد شد. کارخانههای نساجی هم از این نوع پارچه تولید میکردند و به کارگاههای تولید لباس میفروختند.
به نظر شما چه عاملی سبب شد نیروهای شوروی که حتی تا مرحله تشکیل حکومت توسط فرقه دموکرات هم پیش رفته بودند، خاک آذربایجان را ترک کنند؟
مهمترین عامل فشار امریکا و انگلیس بود. آنها میخواستند شوروی را از میدان بیرون کنند تا خودشان جای او را بگیرند. من خودم در آلمان و امریکا تحصیل کردم و از شیوهها و سیاستهای آنها اطلاع کافی دارم. در دوران جنگ تحمیلی هم برای خرید تانک، به مسکو، بوئنوسآیرس و چند پایتخت دیگر جهان سفر کردم؛ لذا آنچه میگویم مستند به تجربههای تاریخی و تجربههای شخصی خودم است.
انگیزه شما از رفتن به دبیرستان نظام و سپس خدمت در ارتش چه بود؟
در آن دوران از کار و کاسبی خبری نبود. پس از اینکه قوای شوروی از ایران رفتند، ارتش ایران بهتدریج جان گرفت. نکته دیگر این بود که روسها پدرم را کشته بودند و دلم میخواست به عنوان یک نظامی بتوانم با دشمنان کشورم بجنگم. همیشه از روسها بدم میآمد و با اینکه در امریکا تحصیل کردم، از امریکاییها هم بیزارم؛
و سخن آخر؟
با مطالعه و بررسی تاریخ معاصر ایران بهخوبی درمییابیم همواره بزرگترین مسائل و مشکلات را در کشور ما امریکاییها ایجاد کردهاند، بنابراین نباید از مکر و حیله آنها غافل بمانیم.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.