وقتی سید مهدی سادات ۱۳ شهریورماه ۱۳۹۵ در سوریه به شهادت رسید، همسر ۱۹ سالهاش زکیه حسینی فرزندشان علیرضا را شش ماهه باردار بود. مهدی با همه عشق و علاقهای که به خانوادهاش داشت، راهی را در پیش گرفت که اگرچه سخت و سرخ بود، اما عزت و سربلندی همیشگی را برایش به ارمغان داشت. در این طرف نیز زکیه میماند و صبری جمیلی که خانم زینب (س) برای تمامی شیعیان عالم باقی گذاشته است. قصه دلتنگی و عشق به همسر را در گفتوگو با زکیه حسینی همسر شهید مرور میکنیم.
با همسرتان در افغانستان آشنا شدید یا در ایران؟
هر دوی ما متولد و ساکن شهر یزد بودیم. هر دو هم خانواده پرجمعیتی داشتیم. من متولد ۱۳۷۶ هستم و سید مهدی متولد ۱۳۷۰ بود. شهید پسرعموی پدرم بود. رسم است که دختر و پسرهای افغانی در سن کم ازدواج میکنند. بیشتر بزرگترها در انتخاب همسر آینده فرزندانشان تصمیم میگیرند و دختر و پسر هیچ نقشی در انتخاب یکدیگر ندارند. ازدواج ما هم بسیار سنتی بود. با شهید بعد از شش ماه نامزدی، زندگی مشترک و سه سالهمان را آغاز کردیم.
با وجود آنکه چشمانتظار تولد فرزندتان بودید، چطور شد که سید مهدی عزم رفتن به جبهه را کرد؟
قبل از آنکه ما بچهدار شویم همسرم به دنبال رفتن به سوریه بود. من همیشه با تصمیمهایش مخالفت میکردم. به او میگفتم دلیل این کارت را نمیدانم. اما سید مهدی در تصمیمش مصمم بود. با پدر و مادرش هم حرف زد و موضوع رفتنش را با آنها هم در میان گذاشت. میگفت: میخواهم بروم و حرم بیبی زینب (س) را زیارت کنم. معتقد بود شهادت افتخار ماست، میگفت: مگر شهادت همین طوری نصیب هرکسی میشود که شماها با من مخالفت میکنید.
شغلش چه بود؟
سید مهدی همراه پدرش کار بازیافت انجام میدادند. ما در یک خانه استیجاری همراه خانواده همسرم یکجا زندگی میکردیم. همسرم فرم اعزام را خیلی وقت بود همراه خودش داشت تا اینکه توانست اجازه پدرش را بگیرد. یک هفته قبل از رفتنش من را در جریان گذاشت. دیدم واقعاً رفتنش جدی است. شروع کردم به بیقراری کردن. همسرم برای اینکه آرامم کند میگفت: فقط حرم بیبی زینب (س) را زیارت میکنم و سریع برمیگردم. بعدها فهمیدیم سال ۹۵ سه ماه در یزد دوره آموزشیاش را هم طی کرده بود، ولی من بیخبر بودم.
زمانی که همسرتان تصمیم جدی برای رفتن داشت، شما چه تصوری از جبهه مقاومت داشتید؟
آن موقع در یزد چهار شهید مدافع حرم آورده بودند و من خیلی میترسیدم. با وجود فرزندی که توی راه داشتیم، مخالفت کردم. اما همسرم میگفت: «مگر شهید شدن به این راحتی است. من که لیاقتش را ندارم.» سید مهدی سادات پنجمین شهید مدافع حرم یزد شد.
از خاطرات حضورش در سوریه چیزی شنیدهاید؟
همرزمانان شهید میگویند: برای اجرای عملیاتی فرمانده اعلام میکند چه کسانی آمادگی دارند؟ اولین نفر سید مهدی دستش را بالا میآورد. هر چه دوستانش میگویند شما تازه آمدید کمی صبر داشته باشید، اما در جواب میگوید من برای جهاد آمدهام، برای چی اعلام آمادگی نکنم. حین عملیات وضعیتی پیش میآید که میگویند عقبنشینی کنید ولی سید مهدی که آرپیجی در دست داشت به همرزمانش میگوید شما بروید. من میمانم تا تانک دشمن را بزنم، اما تکتیراندازهایی که روی تانک بودند گلولهای به پهلوی او میزنند. دوستش میگفت: قشنگ دیدم که سید مهدی یک متر به بالا پرتاب شد و به شهادت رسید. ۱۳ شهریور ۹۵ تاریخ آسمانی شدن همسرم بود. همرزمانش میگویند قبل از رفتن به عملیات سید در سجده نماز بسیار گریه میکند. گویی که از شهادت خودش خبر داشت. دوستانش نقل کردهاند: در راه خارج شدن از یزد امامزادهای به نام سید جعفر است که شهید برای خواندن زیارت و نماز آنجا توقف میکند. بعد موقع سوار شدن به هواپیما دوستانش به او میگویند خانواده شما الان در و ضعیت سختی قرار دارند بیا و از رفتن به سوریه منصرف شو. شهید در جواب میگوید: «من از همه شما با اشتیاقتر هستم. نمیدانم چطور به من میگویید منصرف شوم.»
کی به شما خبر شهادتش را دادند؟
بعد از پنج روز خبرش را به ما دادند. یک روز قبل از شهادت سیدمهدی حالم خیلی بد بود و استرس عجیبی داشتم. میدانستم که قرار است خبر بدی به من بدهند، تا اینکه فردایش خبر شهادت آقا مهدی را به من دادند. آن موقع هنوز پیکرش نیامده بود. دو هفته بعد پیکرش را آوردند. من خیلی بیقراری میکردم که چرا پیکرش را نمیآورند. وقتی که پیکرش را آوردند با دیدنش کمی آرام و قرار گرفتم. آقا مهدی در سن جوانی عاقبت بخیر شد و به آرزوی دیرینهاش؛ شهادت رسید. چه مرگی با افتخارتر از شهادت! من هم دنبال چنین مرگی هستم. هیچکس دلش نمیخواهد عزیز خود را از دست دهد ولی زمانی این تقدیر الهی است و دیگر نمیتوانید حرفی بزنید. کسی نمیتواند با تقدیر الهی بجنگد.
با آنکه شش ماهه باردار بودید با خبر شهادت همسرتان چطور کنار آمدید؟
گریه امانم نمیداد. برایم خیلی سخت بود. حتی تعریف کردنش برایم امکانپذیر نیست. تمام دلخوشیام انتظار دیدن چهره فرزند سید مهدی سادات بود که سه ماه بعد متولد شد. دوست داشتم سید مهدی سادات هم در کنارم بود و فرزندش را میدید. چون خیلی اشتیاق دیدن فرزندش را داشت. حتی قبل از رفتن به سوریه به بازار رفت و یک عروسک بزرگ خرید. به من داد و گفت: این را از من یادگاری برای فرزندمان داشته باش. شهید آنقدر چشمانتظار فرزندش بود که با چشم باز به شهادت رسید. مادر شهید پیکر فرزندش را با چشم باز ملاقات کرده بود.
انتخاب نام فرزندشان بنا به وصیت خود شهید بود؟
بله، البته در وصیتنامهاش از من و پدر و مادرش حلالیت طلبیده بود. گفته بود امیدوارم همه من را حلال کنند. از مادر شهید شنیدم که نام علیرضا را برای فرزندش در نظر داشته است. در بخشی دیگر از وصیتنامه تاکید فراوان برای برپایی نماز اول وقت و روزه داشت. اینکه تنها فرزندش ادامهدهنده راه صالحین باشد. وصیتنامه شهید در موقع خاکسپاری شهید بر پیکر وی در جمع دوستان قرائت شد.
از خصوصیات اخلاقی شهید بگویید
اخلاق خوبی داشت. احترام زیادی برای پدر و مادرش قائل بود. هرچه از خصوصیات ایشان بگویم زبان از گفتن آن قاصر است ولی باید بگویم شهید یک هفته قبل از رفتنش دچار تحولی عجیبی شده بود. فقط هاج و واج او را نگاه میکردم. وقتی که ازدواج کردیم خیلی به من میگفت: دوست دارم به معنای واقعی مداح اهل بیت (ع) بشوم. هر سال در مساجد و حسینیه خاص افغانیهای مقیم با اشتیاق نوحهخوانی میکرد. موقع تمرین مداحیها به من میگفت: گوش کن و ایراد کارهایم را بگو که من با خنده به او میگفتم من نباید شما را کنترل کنم امام حسین (ع) همتش را به شما داده است. خودش هم شما را کنترل میکند. تا یک سال اول خیلی خواب شهید را میدیدم و همیشه در خواب به من امیدواری میداد. بیشتر شهید را با لباس سفید میدیدم که فقط نگاهم میکرد. وقتی از خواب بیدار میشدم احساس خوشحالی و آرامش خاصی داشتم. آخرین خوابی که از شهید دیدم در عید سال ۹۷ بود. گویی برای تمام شهدا گل و سبزه میآوردند که من هم یک سبزه بزرگ سر مزار سید مهدی سادات بردم.
چه درخواستی از مسئولان دارید؟
دوست دارم ان شاءالله دیداری با رهبری داشته باشم و هر موقع که میبینم از دوستان فاطمیون با رهبر عزیز دیدار و ملاقات داشتهاند گریهام میگیرد و حسرت دیدار آقا را دارم. همچنین از مسئولان درخواست حج زیارت خانه خدا را دارم که انشاءالله به حق جدم قسمتم شود.