کد خبر: 924122
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۰:۰۱
گفت‌وگوی «جوان» با پدر و مادر شهید جواد مقدم
یادم است یکبار که جواد می‌خواست به مدرسه برود، خیلی گریه می‌کرد، گفتم پسرم مدرسه رفتن که گریه ندارد، گفت: من نگران حال امام خمینی هستم مبادا اتفاقی برای ایشان بیفتد.
فریده موسوی
حجت‌الاسلام اسدالله مقدم امام جماعت مسجد امام رضا (ع) در منطقه ۱۷ تهران است. بار‌ها نماز‌های جماعت را در این مسجد و به ایشان اقتدا کرده بودم، اما نمی‌دانستم که دو تن از فرزندانش از شهدای دفاع مقدس هستند. اولین بار تصویر برادران مقدم را روی دیوار مسجد دیدم، پرس‌وجو کردم تا به حاج آقا مقدم راهنمایی شدم. ایشان قرار مصاحبه را با روی باز پذیرفت و ساعتی مهمان او و همسرش سیده صفیه حسینی در منزلشان شدم. روایت زیر شمه‌ای از زندگی جواد مقدم یکی از فرزندان این پدر و مادر بزرگوار است.

سرباز در گهواره امام
در ابتدای مصاحبه مادر شهید که ۷۵ سال دارد و هنوز می‌شود غم فراق را از چشمانش خواند، سخن را آغاز می‌کند و می‌گوید: من چهار پسر و دو دختر داشتم که خدا دو تا از پسرهایم را برای خودش انتخاب کرد و با شهادت بردشان. جواد سومین فرزندمان بود. متولد سال ۱۳۴۸، از همان سرباز‌های توی گهواره امام که انگار زاده شده بود در راه نهضت اسلامی ایشان سربازی کند.

پدر شهید هم می‌گوید: جواد بچه باهوشی بود. به خاطر هوش بالایی که داشت او را در مدرسه سلمان فارسی ثبت‌نام کردیم که مخصوص بچه‌های تیزهوش بود. دبستانش مصادف با ایام انقلاب بود و این بچه با آن سن کمش دوست داشت فعالیت کند و گاهی در تظاهرات شرکت می‌کرد.
مادر شهید ادامه می‌دهد: یادم است یکبار که جواد می‌خواست به مدرسه برود، خیلی گریه می‌کرد، گفتم پسرم مدرسه رفتن که گریه ندارد، گفت: من نگران حال امام خمینی هستم مبادا اتفاقی برای ایشان بیفتد. از همان زمان که هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود، امام را خوب می‌شناخت و نگران حال ایشان بود. شاید ۹ سال بیشتر نداشت، اما آگاهی خوبی نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی داشت.

شش ماه در جنگ
از پدر شهید می‌پرسم جواد چند بار به جبهه رفت؟ پاسخ می‌دهد: وقتی جنگ شروع شد، جواد ۱۱ سال بیشتر نداشت. از همان اول می‌خواست برود، اما اجازه نمی‌دادند. وقتی سنش به جبهه رفتن رسید، صبر نکرد و داوطلبانه عازم شد. دو دوره سه ماه در جبهه بود. جمعاً شش ماه منطقه داشت. سال ۶۵ هم که به شهادت رسید و مفقود شد.

مادر شهید می‌گوید: البته ما نمی‌دانستیم که جواد شهید شده است. خبر درستی به ما نداده بودند. پسر خواهرم هم آن موقع اسیر شده بود. یک یکدانه مادرش بود و از خدا می‌خواستم اگر خبری از جوادم نشد، حداقل خدا او را سالم پیش خانواده‌اش برگرداند. وقتی که اسرا آزاد شدند، پسر خواهرم در بین آن‌ها برگشت، اما جوادم هرگز نیامد.
پدر شهید ادامه می‌دهد: یکبار به مناطق عملیاتی دفاع مقدس سفر کرده بودیم. همسرم آنجا خیلی گریه کرد. من هم از دیدن ناراحتی او دلم شکست و گریه کردم. وقتی اسرا برمی‌گشتند ما کوچه را چراغانی کرده بودیم، اما آخرین گروه آزاده‌ها هم آمدند و از جواد خبری نشد.

۹ سال چشم‌انتظاری‌
می‌پرسم کی پیکر پسرتان تفحص شد؟ مادر شهید می‌گوید: سال ۷۴ بود که جوادم برگشت. البته در یک قنداق که خیلی کوچک‌تر از خودش بود. ۹ سال از پسرم بی‌خبر بودیم و امید داشتیم که سالم برگردد، اما او در همان سال ۶۵ به شهادت رسیده بود و فقط پیکرش مفقود مانده بود. آمدنش مصادف شد با شب ۲۱ ماه رمضان، از همان زمان ما سالگرد هر دو شهیدمان را در شب ۲۱ ماه رمضان برگزار می‌کنیم.

حاج آقا مقدم خاطره خوابی را که پدرش دیده بود اینطور تعریف می‌کند: پدرم مرد مؤمن و خوبی بود. یک شب خواب می‌بیند که نوری از داخل خانه به باغچه می‌رود. خواب را برای یک روحانی صاحب نفس تعریف می‌کند. ایشان هم می‌گوید خدا به تو پسری مؤمن عطا می‌کند. بعد من دنیا آمدم و سال‌ها بعد که ازدواج کردم و جواد به دنیا آمد، فهمیدم تعبیر خواب پدرم مربوط به پسرم جواد می‌شد. در واقع نوری که پدرم دیده بود، خبر از شهادت چنین جوان پاکی می‌داد.

مادر شهید در پایان می‌گوید: پسرمان در شلمچه مفقود شد. شنیده‌ام آنجا جوانان زیادی به شهادت رسیده‌اند. جواد من هم یکی از آن‌ها بود که در کربلای ۵ شهید شد. هر بار که همراه همسرم به راهیان نور و منطقه شلمچه می‌رویم، یاد پسرم زنده می‌شود. خدا می‌داند در لحظه شهادت به او چه گذشت. جوادم امانتی بود که خدا در شلمچه از ما پس گرفت.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار