عليرضا سجادي فر
شهيد صحرايي سوري در سال 1339 در خانوادهاي پرجمعيت اما باصفا و معنوي در شهرستان نهاوند متولد شد. شهيد در دامان پدر و مادري عاشق اهل بيت پرورش يافت و خانوادهاش با وجود همه كمبودهاي مادي در تربيت فرزندانشان به معنويت و عشق به ائمه و معصومين لحظهاي درنگ نكردند و از همان كودكي آنها را به سوي قرآن رهنمون كردند. در سال 1340 خانواده سوري به دليل كمبود امكانات به تهران مهاجرت ميكنند. شهيد صحرايي دوران ابتدايي و هنرستان را در محله نازي آباد ميگذراند و با پيروزي انقلاب گويي گمشدهاش را پيدا كرده بود، خود را وقف آرمانهاي آن ميكند و براي بارور شدن نهال انقلاب تا پاي جان در راهش فداكاري مينمايد.
شهيد در سال 1358 به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت آن درميآيد. بلافاصله با شروع غائله كردستان راهي اين منطقه ميشود. صحرايي در مقابله با گروههاي ضد انقلاب در پاوه و ديگر نقاط كردستان خاطراتي به يادماندني از خود برجا ميگذارد. با شروع جنگ تحميلي به كمك ساير رزمندگان در جنوب و غرب كشور ميشتابد و سرانجام در بيستوهشتم مرداد سال 1360 در كربلاي بازيدراز به شهادت ميرسد.
«خداوندا! مؤمنان از هر سو هجرت را آغاز كردند. با سلاحي كه تو برايشان قرار دادي كه همانا ايمان، جهاد و شهادت است كه برندهترين سلاحهاست. من مجهز به اين سلاحها به سوي ميدان ميشتابم؛ ميداني كه در يكسو حسينيان براي برافراشتن پرچم خونين آن حضرت و براي به اهتزاز درآوردن پرچم لااله الا الله آماده فداكاري و نثار خون خود براي پاسداري از دين و مرام سيد و سالار شهيدان هستند و در سوي ديگر دشمن كافر با سلاح ظلم ، بيداد ، تجاوز و غارت آمده است. اما خون سرخ حسينيان آنچنان كوبنده است كه ديوار كفر را از ميان بر ميدارد و به مسير خودش كه كربلاي حسيني است ميرود و از كربلاي حسين به بيتالمقدس و از بيتالمقدس به مكه جايگاه ابراهيم بتشكن ميرود تا شعار وحدت سر دهد تا مظلومان را از زير يوغ استعمار و استبداد برهاند و پيام رهاييبخش اسلام را جايگزين شعارهاي توخالي آنان كند.»
اينها بخشي از وصيتنامه آن شهيد سرافراز است. با نگاهي به مضمون نوشتههاي شهدا در مييابيم كه آنان با بصيرت مثال زدنيشان ره صد ساله را يك شبه پيمودند و به بهترين گنج كه همان سعادت اخروي است، دست يافتند. آري نابرده رنج گنج ميسر نميشود و آنان براي اينكه به سعادت كه همان گنج است برسند، قلههاي سر به فلك كشيده كردستان و دشتهاي سوزان جنوب را پيمودند و با يك دست قرآن و با دست ديگر سلاح ايستادگي كردند و خودشان از نفس افتادند تا ما از نفس نيفتيم و بر ماست كه دنبالهرو راه پرسعادت آنان باشيم.