کد خبر: 922697
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۱
چرا وقتی چیزی از دستمان می‌افتد از دورترین جا دنبالش می‌گردیم؟
حسن فرامرزی
هر وقت چیزی از دستم می‌افتد از دورترین جای ممکن به جست‌وجوی آن چیز که از دستم افتاده می‌روم. کلی می‌گردم و می‌گردم و دوباره سر جای اول برمی‌گردم و می‌بینم زیر پایم بوده، یا نه، افتاده بوده در گوشه‌ای از جیب پیراهنم. دیروز بیتی شاهکار از مولانا خواندم که اگر منصف بودی باید پیراهن می‌دریدی: «یار را چندین بجویم جِدّ و چُست/ که بدانم که نمی‌بایست جُست» مثل کودکی که دوست ندارد شکلات یا بستنی‌اش زود تمام شود، بنابراین عجله‌ای در بلعیدن آن خوراکی ندارد و اجازه می‌دهد خوب آن شیرینی در فضای دهانش چرخ بخورد و در او تجزیه و با او یکی شود چند روز است این بیت را از دهانم بیرون نیاورده‌ام. اجازه می‌دهم «یار را چندین بجویم جِدّ و چُست/ که بدانم که نمی‌بایست جُست» هی در من بچرخد و بچرخد و قند مکرر شود.
گویا سرنوشت آدمیزاد این است که وقتی چیزی از دستش پایین می‌افتد از دورترین جای ممکن شروع به گشتن کند و سرانجام به این درک و دریافت برسد که این همه وقت که بی‌جهت به دنبال گمگشته‌اش، گرد جهان می‌گشته یار در خانه منتظر او نشسته بوده است. اما از آن سو اگر آن گشتن‌های بی‌جهت نبود، آن بی‌جهتی حقیقی که همه جهت‌ها از او برمی‌خیزد نیز معلوم نمی‌شد. آنچه یافتن یار را بعد این همه بازی شیرین می‌کند این است که بدانی او در همان خانه‌ای بوده که تو از آنجا آغاز به گشتن کرده‌ای.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار