در فرهنگ شرق برای اینکه حکمت زندگی را به کسی بیاموزند، اینکه آدمی چه نگاهی به چالشهای زندگی داشته باشد و چطور از دشواریها عبور کند از استعاره قطره آب در برابر سنگ استفاده میکنند. یک نرمی به یک سختی غلبه میکند. شگفت انگیز نیست که نرمی میتواند به سختی چیره شود؟ در یک دید کلی و در محاسبات کاملاً مادی اینطور به نظر میرسد که این سختتر است که میتواند به سخت غلبه کند، اما وقتی کسی از دریچه حکمت به جهان و دور و بر خود نگاه میکند متوجه میشود نرمتر به سختتر غلبه مییابد. این شگفت انگیز نیست؟ شگفت انگیز نیست خوشههای گندم در برابر بادهای سهمگین نمیشکنند و یک قطره آب در اثر مداومت میتواند سنگی را سوراخ کند. اما چطور؟ چطور میشود که بناهای بزرگ در برابر طوفانها ویران میشوند، درختهای بزرگ میشکنند، اما ساقه گندم در برابر باد نمیشکند و آب چنان نیرویی را مییابد که به جسمی سخت غلبه میکند؟
نشانههای مهم زندگی را ببینیم
حکیمان برای آموزش زندگی از مشاهدات زندگی سود میبرند، مشاهداتی که دیگران یا نمیبینند یا توجه ژرف و عمیقی به آن ندارند. یک فرد عادی وقتی به چشمهای میرسد که آبی از فرازی به روی سنگی میریزد به آنچه روی میدهد توجه کلی و یکپارچه ندارد، چون او در خود پراکنده است و این نگاه پراکنده را به بیرون از خود هم انتقال میدهد، یعنی او وقتی به چشمه میرسد اساساً با یک دید یکپارچهنگر چشمه را نمیبیند، بنابراین با واقعیت در تماس نیست، اما حکیم با واقعیت در تماس است، بنابراین نشانهها را درمی یابد، یعنی همان چیزی که قرآن ما را به دیدن و شنیدن آن دعوت میکند. بارها در قرآن به ما یادآوری میشود که چرا نشانهها را نمیبینید. این نشانهها در پیرامون ما وجود دارند که میتوانند راه را به ما نشان دهند، اما فقط کسانی که اهل حضور هستند و در واقعیت آن لحظه حضور دارند این نشانهها را میبینند و مییابند. اما چطور ما نشانههای مهم زندگی را ببینیم؟ اگر میخواهیم به حکمت زندگی برسیم بدون دیدن نشانهها امکانپذیر نخواهد بود. واقعیت این است که اگر ما میخواهیم بدون رنج زندگی کنیم و نه خودمان و نه دور و بر خودمان را آزار ندهیم راهی نداریم جز اینکه به «نگاه نرم» برسیم و البته این به معنای وادادن در برابر سختیها و دشواریها نیست. اما چطور میشود به نگاه نرم رسید؟ مثال قطره آب را به یاد دارید؟ آیا میتوانید کیفیت درونی یک قطره آب را به نگاهتان بیاورید؟ آیا میتوانید آن زلالی و شفافیت و جاری بودن در خود را به نگاهتان بیاورید و با همان کیفیت درونی موجود در قطره آب به دنیا نگاه کنید؟
دست به گذشتهسازی فاجعهبار نزنیم
تفاوت «نگاه نرم» با «نگاه سخت» به زندگی این است که در نگاه نرم فاجعهسازی روی نمیدهد، در حالی که در نگاه سخت، فاجعهسازی اتفاق میافتد. در نگاه نرم فرد به راحتی میتواند خود و دیگران را ببخشد و عبور کند، اما در نگاه سخت فرد نمیتواند دیگران را ببخشد و عبور کند، بنابراین یک سد میسازد و همه گذشته خود و دیگران را پشت آن سد آبگیری میکند و نگه میدارد، بنابراین به قول برخی اندیشمندان مثل اکهارت تله وجود او سراسر pain body یا تندیس درد میشود. در واقع او میخواهد تکان بخورد ولی تندیس درد اجازه نمیدهد که بتواند کاری از پیش ببرد. تندیس درد در واقع همه آن انباشتههای دردی است که از گذشته در وجود فرد تلنبار شده است. کسی در جایی سخنی گفته که برداشت فرد از آن تحقیر کردن بود، بنابراین او درد حقارت را از کلام آن فرد در درون خود انباشته کرده است و هر وقت که آن فرد را میبیند تندیس درد او فعال میشود.
وقتی کسی تمام گذشته خود و دیگران را حمل میکند مثل کسی است که از پشت خود هزاران طناب آویزان کرده و در سر هر طنابی یک اتفاق دردناک در گذشته را حمل میکند. کسی به شما توهین میکند، اما وقتی شما در خود حاضر هستید و آگاهید و شفاف و از پشت آن قطره آب که کیفیتهایی، چون زلالی و جریان یافتن و شفافی را با خود حمل میکند، شاید آن فرد را تأدیب کنید، اما اساساً آن توهینها را به خودتان نمیگیرید. چرا؟ چون شما مجموعهای از منیتهای سنگین نیستید که ایجاد برخورندگی کند. من درون خود وقتی شفاف هستم که طیفها را از خود به راحتی عبور میدهم. فرض کنید کسی میآید و به من میگوید احمق! من در خودم میگردم و میبینم که چرا آن حرف را به من زده و آیا رفتار حماقت باری از من سر زده است؟ اگر بگردم و چیزی پیدا نکنم عبور میکنم، چون میدانم آن کلمه، اشتباهی به من چسبیده است و اگر پیدا کنم و ببینم که رفتار حماقت باری از من سر زده است درصدد جبران برمیآیم و عذر میخواهم. میبینید که در هر دو صورت من عبور میکنم و اجازه نمیدهم در من کینهای ایجاد شود. البته این به معنای گذشتن از حقوق فردی نیست و در قبال توهین دیگران عرف و قانون تعریف خاص خود را دارد.
تفاوت نگاه نرم و سخت در این است که شما دست به گذشته سازیهای فاجعه بار نمیزنید. فرض کنید شما شریکی داشتهاید و آن شریک به شما خیانت کرده و سرتان کلاه گذاشته است. حالا هر وقت قیافه آن شریک را مجسم میکنید یا جایی او را میبینید حالتان بد میشود. چرا؟ به خاطر اینکه شما همچنان دست به گذشتهسازی میزنید. برای اینکه همچنان در برابر آنچه روی داده مقاومت ذهنی نشان میدهید، انگار که میخواهید دوباره زمان به عقب برگردد تا شما آن شراکت را به هم بزنید یا آنقدر به عقب برگردد که شما حتی مداخله کنید و اجازه ندهید پدر و مادر آن شریک با هم ازدواج کنند تا شریک شما اساساً متولد نشود و پا روی زمین نگذارد. میبینید که ما در ذهن خود درگیر چه داستانپردازیهای فانتزیای میشویم؟ داستان پردازیهای مبتنی بر کاش و حسرت که حال ما را خراب میکند، اما کسی که در درون خود شفاف است میداند هر کس متناسب با ظرف آگاهی و ظرفیتهای وجودی خود عمل میکند. آیا اگر به راستی شریک شما آگاهی وسیعی داشت سر شما کلاه میگذاشت؟ کسی که آگاه نیست رفتار ناآگاهانهای هم پدید میآورد، بنابراین انتظار رفتار آگاهانه از فرد ناآگاه انتظار سوزانندگی از آب یا خاموشکردن از آتش است.
شما از همسرتان جدا شدهاید، اما همچنان در حال مقاومت هستید، یعنی رفتهاید محضر و امضا کردهاید و از همسرتان طلاق گرفتهاید ولی همچنان در حال مقاومت ذهنی هستید و گذشتهسازی میکنید. مدام درگیر حسرتها و غصهها هستید. بله اگر کسی به گذشته خود مراجعه کند و از آن درس بگیرد و ببیند که چه کرد و چه شد و سهم او در آن اتفاق چه بود؟ این معنای درس گرفتن از گذشته است، اما وقتی یک فرد تمام رخت و لباس و زندگی و موجودیت خود را بار میکند و میآورد گذشته و در گذشته، خود را دفن میکند این دیگر درس گرفتن از گذشته نیست، بلکه یکیشدن با ناآگاهی و عبور نکردن و توقف در تصویرهای ذهنی است.
در نهایت ببخشیم تا بتوانیم عبور کنیم
نگاه نرم به زندگی یعنی من هر لحظه ببخشم، تذکر و درسی بدهم و عبور کنم، چون میدانم اگر نهایتاً نبخشم دردهایی عاطفی در من انبار خواهد شد. مثل کسی که خانهاش را تمیز نمیکند و هر چیزی که دستش میرسد زیر فرش پنهان میکند ولی آیا روزی نخواهد رسید که دیگر فرش گنجایش همه آن چیزهایی که زیرش پنهان میکنیم را نخواهد داشت؟ آیا ما با درون خود نیز چنین معاملهای نمیکنیم؟ در واقع وقتی شما میبخشید جارو میکنید و آن پسماندها و زبالهها را در خود نگه نمیدارید، اما وقتی عبور نمیکنید همه چیز زیر فرش وجود شما خالی میشود، در حالی که در شب تبدیل به خوابهای آشفته میشود و در روز بخشی از جریان آشفته ذهن و خیالپردازیهای مکرر که اجازه بودن در اینجا و اکنونی که شما زندگی میکنید را نمیدهد.
ملالها و خستگیهای مزمن از کجا میآیند؟
داستان «نگاه نرم» و «نگاه سخت» داستان آگاه شدن یا همچنان در ناآگاهی ماندن است. همسرم مرا میرنجاند یا رنجانده و من نمیتوانم او را ببخشم، اما اگر واقعاً همسر شما آگاه بود آیا با شما بدرفتاری میکرد؟ پدر و مادرم را نمیتوانم ببخشم، چون وقتی کودک بودم با من بدرفتاری کردند. آنها از حق و حقوق من دفاع نکردند. پدرم بارها دست روی من بلند کرد یا مادرم... حتی اگر همه این اتفاقات درست باشد باز پدر و مادر من متناسب با ظرف آگاهی خود عمل کردهاند. آیا اگر واقعاً پدر و مادر من آدمهای آگاهتری بودند دست به آن رفتارها میزدند؟ توجه میکنید که وقتی شما از دریچه یک نگاه باز و نرم به گذشته و حال خود نگاه میکنید دیگر نمیتوانید برای خود و دیگران درد ایجاد کنید. بسیاری از فرزندان را دیدهام که برای خود و پدر و مادرهایشان درد ایجاد میکنند. چرا این همه بچه به دنیا آوردید؟ وقتی شما نمیتوانستید و توان مالی و تربیتی این همه بچه را نداشتید چرا آنها را به دنیا آوردید؟ شما که خرج ما را نداشتید این همه بچه پس انداختید که چه بشود؟ چرا وقتی من در نوجوانی آن همه بحران روحی و چالشهای ذهنی بلوغ را داشتم مرا پیش یک متخصص و یک روانشناس نبردید؟ چرا مرا به حال خودم رها کردید؟ اگر شما آگاه بودید و من دوره بلوغ خودم را خوب سپری کرده بودم الان وضعیت من این بود؟
احتمالاً شما هم سخنانی از این دست را شنیدهاید. اما توجه کنید که شما با این حرفها جز اینکه حال خود و پدر و مادر یا اطرافیان خود را خراب کنید چه دستاوردی خواهید داشت؟ این یک الگوی مهم برای عبور از حاشیههای گذشته است. همیشه از خودتان بپرسید اگر آن فرد آگاهتر بود چنان رفتاری با من داشت؟ نکته بسیار مهم و کلیدی این است که حتی اگر بپذیریم مثلاً فردی ادعا میکند «اگر پدر و مادرش سرویس بهتری به او میدادند حالا او در جای دیگری بود» و مدام این گذشتهگراییهای منفی را نزد خود زنده میکند، آیا چنین فردی باز هم زمانهای ارزشمند خود را با همین منطق از دست نمیدهد؟ چنین فردی ادعا میکند که مثلاً پدر و مادرش باعث شدهاند او زمانهای خود را از دست دهد. مثلاً آن فرد امروز ۳۰ ساله است و میگوید عبور موفقی از بلوغ نداشته است، اما بهترین سالهای زندگی خود را با یدک کشیدن گذشته به هدر میدهد. آیا این همان کاری نیست که ما با نبخشیدن خود یا دیگران انجام میدهیم؟ فکر میکنید وقتی احساس خستگیهای بیش از حد میکنید، خستگیهایی که حتی با استراحت و خوابیدن برطرف نمیشوند، فکر میکنید وقتی ملالها و مچاله شدنهای درونی رهایمان نمیکنند، این خستگیها، ملالها و حس مچاله شدنها از کجا میآید؟
آنچه از یک عالم بزرگ درباره بخشش آموختم
بسیاری از ما ممکن است حتی آدمهای مذهبی باشیم و خود را یک فرد دیندار بدانیم، اما با نبخشیدن خود نسبت به خود کاملاً بیرحمانه رفتار کنیم. «بسمالله الرحمنالرحیم» یعنی خدای تو میبخشد پس چرا تو خودت را نمیبخشی؟ قبل از اینکه هر کسی را در زندگی ببخشید اول شروع به بخشیدن خود کنید که آغاز همه بخششها از این نقطه است. دست از سر خودتان بردارید و تصور نکنید که اگر هر روز خودتان را شماتت و سرزنش نکنید به خودتان خیانت کردهاید. یک بار از یک عالم بزرگی چیزی خواندم که همچنان در گوش من است. آن عالم گفته بود کسی که تصور میکند کاری کرده است که خدا او را نمیبخشد در واقع غیرمستقیم ادعای الوهیت و خدایی میکند، چون ناخواسته این موضوع را مطرح میکند که خطای او بزرگتر از دایره بخشش خداست و به عبارت دیگر آنچه او انجام داده به قدری بزرگ و فجیع است که حتی بخشش خدا را هم مغلوب میکند و خداوند نمیتواند گناه او را بپوشاند و آن خطا را ببخشد. میبینید که اگر کسی با خود صادق باشد هیچ مفری برای نبخشیدن خود پیدا نخواهد کرد، بنابراین در یک نگاه نرم به هستی و خودمان، اولین و مهمترین کار این است که خودت را ببخشی. همه اینها را گفتیم و همچنان داستان سر یک جمله است: آیا خودت را خواهی بخشید؟ آیا همه این تیرگیهایی که در ما هست به خاطر این نیست که ما در واقع خودمان را نبخشیدهایم و جز این است که اگر کسی خود را ببخشد، حسابش با زندگی و زیبایی صاف میشود؟