دکتر مریم رئوفی*
انسان از همان ابتدای تولد برای رسیدن به آنچه خواست طبیعی، زیستی و روانیاش بود وارد تلاش و چالش شد. زمانی که خواستهاش پاسخ میگرفت آرام بود و اگر ناکام میماند ناآرام و ناراضی میشد. هرچه به دنیای بزرگتری قدم میگذاشت نیازهایش گستردهتر میشد و برای کسب آرامش تلاش بیشتری میکرد. آدمی برای دریافت نیازهایی، چون بقا، عشق، محبت، ارتباط با دیگران، آزادی، انتخاب کردن، تصمیمگیری قدرتمند و احاطه بر زندگی، تفریح و لذت از زندگی، متحمل دردها، رنجها، ناکامیها و نابرابریهایی شد و آرامشش مختل گردید. ناچار شد تلاش کند، حرکت کند، مبارزه کند، کوتاه بیاید، احسان کند، ببخشد، بجنگد و رفتارهای دیگری که نامش زندگی کردن است. انسان در جستوجوی زندگی با فراز و فرودهای بیشماری مواجه است. وقتی نیازی از او پاسخ میگیرد آرام میشود و زمانی که خواستههایش ناکام میماند آرامش خود را از دست میدهد.
زندگی انسان مجموعهای از فراز و فرودهاست. مثل حرکت در جادهای که گاه به یک دشت مصفا و خرم میرسد و گاه با بیابانی خشک و بیآب و علف مواجه میشود. زمانی سنگلاخ و ناهموار است و گاهی هموار. دمی سراشیب است و زمانی سربالایی. آنچه هست رفتن است، توقفی نیست، برگشتی نیست، ماندنی نیست، مراحل زندگی پشت سر هم میروند و کودکی به نوجوانی و جوانی میرسد، تحصیل، شغل، ازدواج و تشکیل خانواده و رسیدن به میانسالی و پیری و نهایتاً مرگ...
انسان نمیتواند دل به چیزی بسپارد، نمیتواند بماند. زندگی رفتن و گذر کردن است، مثل جریان رودی که میگذرد و بازگشتی ندارد. در سپری کردن این مراحل تنها چیزی که میماند رضایتی است که در فرد ایجاد میکند و معنایی است برای پیدا کردن زندگی ...
نقطه مشخصی برای آرامش یافتن وجود ندارد. اینکه آرامش را در یک امر یا موضوع یا مکان یا وضعیت یا ارتباط دنبال کنیم موقتی است و به زودی تبدیل به خواسته و نیاز دیگری میشود. احساس رضایت درونی مایه اصلی رسیدن به آرامش و آن چیزی است که همواره انسان در جستوجوی آن است و در بهشتی است که از آن رانده شده است. این آرامش در گرو احساس رضایت از کار، از ارتباط با دیگران، از کسب درآمد، از خانواده، از مکان زندگی، از جغرافیا و تاریخی که در آن قرار دارد، از وضعیت زندگی، از تواناییها و امکانات و از هر چه با آن سر و کار دارد و انجام میدهد ایجاد میشود. اینکه در بدترین شرایط چگونه به داشتههایش بیندیشد و برای کسب نداشتههایش تلاش کند تا آنها را به دست آورد.
رضایتی که یک کودک میجوید با آنکه یک سالخورده طالبش است، متفاوت است. یا آنچه موجب آرامش یک معلم میشود با آنچه یک دانشآموز میخواهد فرق میکند. رضایت یک زن از ارتباط با همسرش با دیدگاه یک مرد متفاوت است و به همین ترتیب در تکتک افراد آرامش و رضایت معنایی دارد که با دیگری فرق میکند و هرکس آن را در چیزی جستوجو میکند.
تلاش برای بودن و ماندن و زندگی کردن یک جنبه است و تلاش برای شدن و رضایتمندی جنبه دیگر. مهم این است که آرامش زمانی ایجاد میشود که تلفیقی از این دو صورت گیرد. انسان برای ارضای نیازهایش تلاش کند، راه درست و اخلاقی در پیش گیرد و برای رسیدن به آنها از امکانات و شرایط در دسترس خود استفاده کند و به دنبال مسیری باشد که توان خود را بتواند در آن بیازماید. در عین حال اسیر روزمرگی و عادات نشده و معنایی برای بودن خود پیدا کند تا رضایت و آرامش را از آن خود سازد.
به زندگی خود نگاهی بیندازید. در این دنیا چه میکنید و تا به حال چه کردهاید؟ آیا آرامش دارید؟ آیا احساس رضایت دارید؟ آیا خواستههایتان برآورده شده است؟ آیا نیازهایتان را ارضا کردهاید؟ ببینید در چه جایگاهی قرار دارید؟ آیا میدانید چه امکاناتی دارید و از آن چه بهرهای میبرید؟ آیا تواناییهایتان را میشناسید؟ برای رسیدن به خواستههایتان تا به حال چه کردهاید؟ آیا مسیر مناسبی برای برآورده کردنشان یافتهاید؟ آیا آن مسیر توانسته است شما را به نتیجه دلخواهتان برساند؟ اگر نرسانده است راههای دیگر را امتحان کردهاید؟ خودتان را بیازمایید. لحظهای توقف کنید و ببینید چگونه میتوانید همانی شوید که میخواهید؟ آیا در انتخابهایتان اشتباه نکردهاید؟ اگر اشتباه بوده چگونه میتوانید جبران کنید تا رضایت پیدا کنید و آرامش بیابید؟
مسیری که از تولد تا مرگ طی میکنیم پر است از تنش، چالش و سنگلاخهایی که باید طی کنیم. گاهی خسته و دلشکسته میشویم. گاهی بیمار و رنجور. زمانی ناامید میشویم، اما زندگی متوقف نمیشود، همچنان تند و تیز میگذرد و ما به خود میآییم و میبینیم هنوز ناخرسند هستیم.
در این دنیای پر تنوع که زیباییهای بسیاری دارد و مواهبی که گوناگون است، ما تحت تأثیر خواستههایی قرار میگیریم که برآورده شدنی نیستند. برای رسیدن به آنها گاهی موازین اخلاقی را زیر پا میگذاریم. به دیگران لطمه میزنیم، خودبین و خودخواه میشویم، با کوچکترین ناکامی به دام سرخوردگی و ناامیدی میافتیم، دیگران را سرزنش و محکوم میکنیم، آنها را سد راه خود میبینیم، دشمنی و عناد میورزیم، حسادت میکنیم، ریزبین و حساس میشویم، بدبینی و منفیگرایی را در پیش میگیریم، به جان هم میافتیم، عصبانیت و افسردگی را انتخاب میکنیم و همه رفتارهایی که از خود بروز میدهیم ما را ناکارآمد و مختل میکند.
در نتیجه روابطی مختل مییابیم، از زندگی و مواهب آن نمیتوانیم لذت ببریم، تنها، افسرده، دلشکسته و ناراضی به جایی میرسیم که دیگر آرامشی وجود ندارد. چرا به اینجا میرسیم؟ این ناخرسندی که در زندگی داریم از کجا برآمده است؟ با وجود این همه تلاش و تکاپو برای زندگی چرا نمیتوانیم آرام باشیم؟
دلیل را باید در خود بجوییم. جواب آن در انتخابهایمان، در ارزیابیهایمان و در تصمیمگیریهایمان است. در اینکه نیازهایمان را نشناختهایم یا در مسیر درستی برای ارضای آنها قرار نگرفتهایم. برای رسیدن به خواستههایمان مسیر درستی انتخاب نکردهایم یا اگر همه انتخابها درست بوده است شرایط و امکانات اجازه برآورده کردنشان را نداده و به در پیش گرفتن مسیری دیگر یا به تعویق انداختن آن و صبر کردن یا امتحان کردن مسیری مناسبتر و منعطف بودن و سیال بودن اقدام نکردهایم. بر اشتباه خود پای فشردیم و واقعیتها را منکر شدیم. تقصیر را بر گردن دیگران انداختیم و بدبینی کردیم و دشمن ساختیم و عناد ورزیدیم و دنیایی پر از قهر، کینه، رقابت، حسادت و دشمنی ساختیم. یادمان رفت برای چه آمدهایم؟ چه میکنیم و چه میخواهیم؟ پس وقت آن است به خود بازگردیم و خود را و هدف از خلقت خود را به خوبی بشناسیم و به زندگی دوباره نگاه کنیم. بدون شک پس از این شناخت، به گونهای دیگر تصمیمگیری، انتخاب و زندگی خواهیم کرد و به آرامشی پایدارتر دست خواهیم یافت.
*مشاور و روانشناس