سالهاست جریانی تلاش دارد جامعه ایرانی را در دوراهی «سازش یا مقاومت» قرار دهد، با این پیشفرض غلط که نتیجه مقاومت تشدید فشار اقتصادی بر خانواده ایرانی و خروجی قطعی آن سازش رفاه و رونق اقتصادی در کشور است، اما تجربه کشورمان و بسیاری از کشورهای دیگر چنین پیشفرض و منطق حاکم بر آن را رد میکند.
چند سال پیش بود که جماعتی گزینه تعامل (بخوانید سازش) را بهترین و عاجلترین مسیر برای پاسخدهی به مطالبات مردمی عنوان میکردند و نتیجه قطعی آن مبنی بر پایان یافتن مشکلات اقتصادی را به عنوان دستاورد به افکار عمومی داخلی وعده میدادند. جماعت مورد اشاره تلاش میکند انقلابیگری و پافشاری روی مؤلفه گفتمان انقلاب اسلامی را نقطه مقابل عقلانیت نشان دهد در حالی که تجربه حداقل سالهای اخیر نشان میدهد، هر چه لحن و سیاست سیاستمداران داخلی در مواجهه با امریکاییها رنگ و بوی تواضع در مقابل غرب به خود گرفت، به همان میزان خواستهها و فشارهای آنها برای «قلب انقلاب» شدت یافته است. رهبر معظم انقلاب اسلامی به تفسیر اشتباه از انقلابیگری در این زمینه میفرمایند: «میشنوم که گاهی اوقات بعضی در مقابل شعارهای انقلابی عنوان عقلانیت را مطرح میکنند که گویا انقلاب در مقابل عقلانیت است که این خطاست. انقلابیگری عقلانیتی است که میتواند حقایق را به ما نشان دهد.
انقلابیگری یعنی مسئولان کشور هدفشان را راضی کردن دشمن قرار ندهند بلکه هدفشان راضی کردن مردم و تکیه بر نیروی داخلی باشد و تسلیم هیچ زوری نشوند. دچار انفعال و ضعف نفس نشوند.»
ایشان همچنین در باب هزینههای سازش میفرمایند: «برخی میگویند چالش با قدرتها هزینه دارد بله هزینه دارد، اما سازش هم هزینه دارد. شما ملاحظه کنید دولت سعودی برای اینکه با رئیسجمهور امریکا سازش کند، مجبور میشود نیمی از ذخایر خود را هزینه کند پس سازش هم هزینه دارد. چالش اگر با منطق و اعتمادبهنفس باشد، هزینهاش کمتر از سازش است. اینطور نیست که قدرتهای متجاوز به حدی قانع باشند وقتی در آن حد عقبنشینی کردید، مطالبه و ادعای جدیدی مطرح میکنند و این سلسله متوقف نمیشود و ادامه دارد.»
منطق چوبین
منطق این جماعت (حامیان تئوری سازش) تجربیات کشورهایی مانند عراق اشتباه است. بر اساس اصل «هزینه- فایده» در اقتصاد هر امری هزینهای دارد و فایدهای، چنانچه افراد یا کشورها تصمیمی را گرفتند حتماً در کنار به دست آوردنِ فایدهای که آن تصمیم دارد هزینههایی هم پرداختهاند. در روابط بینالملل هم زمانی که کشوری تصمیم میگیرد کشور دیگری را تحریم کند، امید دارد با این اقدام بتواند روی تصمیمات کشور تحریم شونده اثر گذاشته و فایده اقتصادیای را دریافت کند، کشور سلطهگر همچنین باید در نظر داشته باشد که با تحریم کردن، فرصت تجارت با کشور تحریمشونده را از خود سلب و نمیتواند از منافع حاصل از تجارت با کشور هدف بهره منتفع شود. بر همین اساس نمیتوان گفت: سازش فقط حاوی دستاورد برای کشور تحریمکننده است، بنابراین منطق هزینه- فایده منطقی است که بسیاری از کشورهای پیشرفته از آن استفاده میکنند، به عنوان نمونه، میتوان به مسئله خروج انگلستان از اتحادیه اروپا اشاره کرد. طبیعی است که انگلستان با باقی ماندن در اتحادیه اروپا وارد چالش با سایر کشورهای اروپایی نمیشود؛ چالشی که میتواند هزینههای اقتصادی فراوانی را برای این کشور در پی داشته باشد. خروج انگلستان از اتحادیه اروپا در کوتاهمدت به بازار شوک روانی و قیمتی وارد میکند.
از سوی دیگر محتمل است سایر دولتها و مردم در اروپا نیز خواهان همهپرسی برای خروج از اتحادیه اروپا شوند که خروجی قطعی آن کاهش ارزش واحد پول مشترک اتحادیه اروپا (یورو) و همچنین کاهش سرمایهگذاری در اروپا و رکود اقتصادی است. نکته جالب اینکه صندوق بینالمللی پول در تازهترین گزارش خودش پیشبینی رشد اقتصادی جهان را از ۳/۴درصد به ۳/۲درصد کاهش داده و علت این اُفت را احتمال خروج بریتانیا و تردید در سرمایهگذاری کلان در این منطقه عنوان کرده است. بنابراین پرسش این است که چرا انگلستان به دنبال پذیرش هزینههای این چالش است؟! پاسخ به این پرسش آن است که جامعه انگلیس و بسیاری از نخبگان این کشور معتقدند هزینه سازش با اتحادیه اروپا برای کشورشان بیش از هزینه این چالش است. مشابه این منطق در تصمیمات ایالات متحده قابل رؤیت است.
دونالد ترامپ رئیسجمهور امریکا برای حمایت از اشتغال و تولید ملی در ایالات متحده امریکا بر کالاهای اروپایی و چینی تعرفههای سنگین وضع کرد و این به معنای شروع یک چالش اقتصادی بیسابقه با اروپا و چین بود که البته با انتقاد بسیار گسترده در جامعه امریکا و در سایر کشورها نیز مواجه شد. چین و اروپا نیز در جهت مقابله گام برداشتند و بر کالاهای امریکایی تعرفه سنگین وضع کردند. بدون تردید دونالد ترامپ و سایر تصمیمسازان دولت امریکا یقین داشتند که چنین چالشی برای آنها هزینه دارد و امریکا باید این هزینه را بپردازد، اما نکته اساسی این است که امریکاییها در جهت اتخاذ چنین تصمیمی، روزها هزینه- فایده چنین رویکردی را برآورد کردهاند و به این تصمیم قطعی رسیدهاند که آنچه از این جنگ تجاری عاید امریکا میشود بیش از فایدهای است که در شرایط تجارت آزاد نصیب این کشور میشود. به واقع ایالات متحده امریکا تصمیم گرفت وارد یک جنگ تجاری با اروپا و چین شود، چراکه به این نتیجه و باور رسید که هزینه سازش تجاری با این کشورها و ماندن در چارچوب قوانین تجارت آزاد، بسیار بیش از هزینه چالش از طریق وضع تعرفه است. این یک اصل پذیرفتهشده اقتصادی است که اگر چه چالش هزینه دارد، اما لزوماً همیشه هزینهاش بیش از سازش نیست.
در بسیاری از مواقع- مانند ماندن انگلستان در اتحادیه اروپا و پایبندی امریکا به قوانین سازمان تجارت جهانی- این هزینه سازش است که بیش از هزینه چالش است و چنین مصادیقی را نیز میتوان به ایران تعمیم داد چراکه تحقیقات و بررسیهای صورت گرفته نشان میدهد عواملی مانند نیروی انسانی، درآمدهای نفتی، میزان سرمایهگذاری خارجی و بسیاری از شاخصهای کلان در کشورمان نشان میدهد هزینههای اقتصادی سازش بیش از هزینههای مقاومت است، کمااینکه در تجربه تلخ برجام نیز صنعت هستهای نیمهتعطیل شد و در مقابل نه تنها تحریمهای ضدایرانی متوقف نشد و دامنه آن گستردهتر شد بلکه حلقه محدودیتهای بینالمللی تنگتر از گذشته شد.