حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ قدرتالله نجفی قمشهای، از معلمان اخلاق و کارگزاران دو دهه اول نظام جمهوری اسلامی است. وی در فاجعه هفتم تیر در حزب جمهوری اسلامی، در زمره حاضران در مجلس بود و به شدت مجروح شد. او درگفتوشنودی که درپی میآید، شمهای از خاطرات سیاسی خود را از تقابل دو جریان خط امام و لیبرالیسم در سالیان اولیه انقلاب اسلامی بازگفته است. امید آنکه مقبول افتد.
با توجه به سابقه مبارزاتی حضرتعالی علیه رژیم شاه، مناسب است در آغاز این گفتوشنود، اشارهای به قبل از پیروزی انقلاب داشته باشید تا به مسئولیت شما در حزب جمهوری اسلامی برسیم.
بسماللهالرحمنالرحیم. با توجه به اینکه بنده از ابتدا مقلد حضرت امام بودم، همواره این کلام ایشان در خاطرم بود: «به زندان رفتم و آمدم، اما والله نترسیدم!» به همین دلیل باکی از زندان نداشتم و در طول سالهای مبارزه، به افشاگری علیه رژیم پهلوی و حمایت از نهضت امام پرداختم و بارها دستگیر، زندانی و شکنجه شدم. چند ماه مانده به پیروزی انقلاب چند شب در شهرضا و در منزل یکی از دوستان علیه رژیم شاه سخنرانی کردم و پس از سخنرانی بنده، مردم شعار «مرگ بر شاه» میدادند و راهپیمایی میکردند. کاملاً مشخص بود اگر دست ساواک به من برسد امانم نخواهد داد، به همین دلیل از شهرضا گریختم و به اراک رفتم و در آنجا به سخنرانی و افشاگری ادامه دادم. هنگامی که طلیعه پیروزی نمایان شد، به شهر خود بازگشتم و در اعتصابات و راهپیماییها شرکت کردم. حضور دائمی در جمع مردم، باعث شد تا مورد لطف آنها قرار گیرم و پس از انقلاب، مرا به عنوان نماینده خود به مجلس شورای اسلامی بفرستند.
چه شد در حزب جمهوری اسلامی به شما مسئولیت داده شد؟
بنده قبل از پیروزی انقلاب، با شهید آیتالله بهشتی و نیز حضرت آقا در مسیر مبارزات آشنا بودم و پس از تشکیل حزب به دعوت این دو بزرگوار، به عضویت حزب درآمدم.
مسئولیت شما در حزب چه بود؟
بنده رزرو سوم شورای مرکزی و عضو هیئت اجرایی عالی حزب بودم.
ارزیابی شما از عملکرد حزب و تحلیلتان از نگاه حضرت امام به حزب چیست؟
نگاه حضرت امام به حزب، نگاهی تأییدی بود و از آن حمایت میکردند. یادم هست پس از پیروزی انقلاب زمانی که در قم تشریف داشتند یک روز در مدرسه فیضیه فرمودند: «اگر میخواهید حزب داشته باشید، این حزب هست.» به نظر بنده حزب جمهوری اسلامی یک حزب فراگیر بود و در تمام زمینهها، به متخصصان زبده رجوع میکرد و در خدمترسانی به مردم هم پیشگام بود. عملکرد حزب در دفاع مقدس و نیز تسخیر لانه جاسوسی به دست دانشجویان پیرو خط امام نیز بسیار عالی بود. بسیاری از جوانانی که در این قضیه و همینطور جبهههای دفاع مقدس درخشیدند، عضو حزب جمهوری اسلامی بودند. بنده نیز با اعتقاد و اعتمادی که به مؤسسان حزب، از جمله حضرت آقا، شهید آیتالله بهشتی و مرحوم آقای هاشمی داشتم، به حزب پیوستم و انصافاً آن را تشکلی کارآمد، منسجم و با مدیریتی عالی یافتم.
چه شد کاندیدای نمایندگی مجلس اول شورای اسلامی شدید؟
در سال ۱۳۵۸، زمانی که بحث انتخابات پیش آمد، مردم شهرضا و حومه به بنده تکلیف کردند نمایندگی آنها را در مجلس شورای اسلامی بپذیرم. آن موقع بنده ۴۰ سال سن و ۲۳ سال سابقه تحصیل و تدریس در قم را داشتم و از این بابت هم چندان گمنام نبودم. انقلاب تازه به پیروزی رسیده بود و نیاز به مجلسی قوی و تأثیرگذار داشت تا بتواند با قوانینی مبتنی بر احکام اسلامی، کشور را از چنگ میراث شوم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی نجات بدهد. انتخابات برگزار شد و بنده با کسب ۵/۵۲ درصد کل آرا، به مجلس رفتم. در تمام طول مدت نمایندگی نیز تلاش کردم ذرهای از خط امام و ولایت خارج نشوم، زیرا بهخوبی سنگینی بارِ خون شهدایی که برای تحقق نظام جمهوری اسلامی جانشان را ایثار کرده بودند، روی دوش خود احساس میکردم. در مجلس شورای اسلامی پس از تشکیل کمیسیونها، عضو کمیسیون طرحهای انقلاب بودم که کارشناسان بسیار خبرهای عضو آن بودند و پس از فاجعه ۷ تیر منحل شد.
دغدغههای عمده اولین مجلس شورای اسلامی چه بود؟
هنوز مدت زیادی از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که امریکا با تحریک قومیتهای مختلف و نیز حمایت از گروهکهای چپ و سازمان منافقین و گروههایی، چون فرقان، کشور را با چالشهای جدی و خطرناکی روبهرو کرد. بعد هم یک جنگ طولانی هشت ساله را بر رژیم نوپای ایران تحمیل و خسارات مادی و معنوی زیادی بر کشور وارد کرد. در کنار این مشکلات بزرگ، مجلس وظیفه داشت به ویرانیها و مشکلات بازمانده از رژیم پهلوی در تمام زمینههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اخلاقی و... هم رسیدگی کند. الحمدلله با رهبری داهیانه حضرت امام با وجود تمام تنگناهایی که دشمن برای ما ایجاد میکرد، جمهوری اسلامی به بالندگی خود ادامه داد و لحظهای از حرکت نایستاد.
تحلیل شما از عملکرد گروههایی، چون نهضت آزادی، مجاهدین خلق و نیز بنیصدر در قبال حزب جمهوری اسلامی چیست؟
هدف تمام این گروهها و افراد ابتدا حذف اصل ولایت فقیه از قانون اساسی و سپس مقابله با آن بود. حزب جمهوری اسلامی دقیقاً روی خط امام حرکت میکرد و سرلوحه کارش شریعت و قانون بود. بنیصدر- که مقارن با پیروزی انقلاب به ایران برگشت- خیلی تلاش کرد خود را چهره موجهی نشان دهد و تا حدود زیادی هم در این کار موفق شد و به هر حال توانست ۱۱ میلیون رأی به دست آورد که در آن شرایط و دوران رأی بالایی بود، اما از آنجا که عنصری خودفروخته و لیبرال مسلک بود، خیلی نتوانست معیارهای اسلامی را رعایت کند و همین امر باعث شد توسط مجلس شورای اسلامی رد صلاحیت و از ریاست جمهوری خلع شود. از آنجا که ضد انقلاب خیلی به بنیصدر امیدوار بود و میخواست از طریق او به اهداف خود برسد، رأی به عدم کفایت سیاسی بنیصدر آنها را بهشدت عصبانی کرد، طوری که رجوی با جمله: «با این رأیی که دادید هر جا که باشید شما را میکشیم!» عمق نفرت و کینهتوزی خود را از نظام نشان داد.
در دورانی که در مجلس شورای اسلامی عهدهدار مسئولیت نمایندگی بودید، توانستید چه خدماتی را به مردم منطقه خود ارائه کنید؟
زمانی که بنده نماینده مجلس شدم، روستای جرقویه - که حوزه انتخابیه من بود- از نظر امکانات اولیه زندگی از جمله آب، برق و راه، منطقه بسیار محرومی بود. بنده تلاش کردم تا جایی که در توان دارم، در رفع این محرومیتها بکوشم و الحمدلله موفق هم شدم. یکی از کارهای بزرگی که در روستای جرقویه انجام شد، احداث یک بیمارستان بزرگ و مجهز بود. همچنین طرح گازرسانی و نیز طرح فاضلاب شهری در این منطقه اجرا شد. با تلاش بزرگانی، چون علامه حسنزاده آملی و به پاس وجود بزرگانی، چون مرحوم الهی قمشهای و جمع کثیری از علمای بزرگ، بار دیگر نام قدیم «قمشه» رسماً به زادگاه این بزرگواران بازگشت و شهرضا دو باره قمشه نامیده شد.
قبل از اینکه شرح فاجعه ۷ تیر را از زبان حضرتعالی که در آن جلسه حضور داشتید بشنویم، اشارهای به ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی شهید آیتالله بهشتی کنید.
شهید بزرگوار آیتالله بهشتی انسان منحصربهفرد و یگانهای بود. ایشان به حسب ظاهر رئیس قوه قضائیه بود، ولی به نظر بنده با علم، درایت و مدیریت کمنظیرش، در واقع همه نظام را تدبیر و مدیریت میکرد و پس از حضرت امام- که سکاندار اصلی کشتی انقلاب بودند- انصافاً در وجه مدیریتی و اجرایی، شخصیت بینظیری بود. به همین دلیل هم دشمنان انقلاب بیش و پیش از هر کسی، ایشان را نشانه گرفتند. ایشان بسیار انتقادپذیر بود و همواره به ما سفارش میکرد به انتقاد از خود توجه کنیم، زیرا رشد تنها در سایه انتقاد از خود میسر است. ایشان در دورانی که در قوه قضائیه بود با کمک اساتیدی، چون آیتالله جوادی آملی، آیتالله موسوی اردبیلی و... کلاسهایی را برای تأمین و تقویت نیروی انسانی قوه قضائیه برگزار کرد. بنده هم در آن دوره منطق تدریس میکردم.
از جلسهای که به فاجعه ۷ تیر منجر شد برایمان بگویید.
آن شب بنده همراه شهید محمدعلی حیدری به ساختمان حزب رفتیم. محمدرضا کلاهی جلوی در ساختمان ما را بازرسی و بعد به داخل سالن هدایت کرد. من و شهید حیدری در ردیف جلو نشستیم. ابتدا قرار بود در باره اقتصاد و تورم بحث شود، ولی با رأی اکثریت حضار، بحث به انتخابات ریاست جمهوری کشید. شهید بهشتی مشغول سخنرانی بود که ناگهان صدای مهیبی بلند شد و شعلههای آتش همه جا را فراگرفت. من از روی صندلی پرت شدم و سرم محکم به زمین خورد. هنگامی که به هوش آمدم، دیدم زیر آوار هستم. آنجا بود که معنی روزی را که نه فرزند و نه مال به حال انسان فایدهای ندارند و تنها قلب سلیم است که کارگشاست با تمام وجودم احساس کردم. امدادگران مرا از زیر آوار بیرون کشیدند و به بیمارستان طرفه منتقل کردند. در این انفجار تمام بدنم دچار سوختگی شدید شد، بهطوری که هفت بار جراحی شدم و حدود ۴۰ ترکش از بدنم خارج کردند. به دلایل امنیتی چند بار بیمارستانم را عوض کردند و از طرفه به فیروزگر و سپس به بیمارستان اختر بردند. حدود ۱۵ شبانهروز تمام بدنم باندپیچی بود و به علت عفونت ناشی از سوختگی، قدرت حرکت نداشتم. کمکم با تزریق خون و آنتیبیوتیکهای مختلف، سوختگیهایم التیام یافتند و کمی حالم بهتر شد و بزرگوارانی، چون استاد جلیلالقدرم حضرت آیتالله جوادی آملی و شهید محمدعلی رجایی به دیدارم آمدند. شهید رجایی در حالی که گریه میکرد، پیام حضرت امام را به من رساند و خدا را شکر کرد که زنده ماندهام. بنده عرض کردم اگر خونبهای امثال بنده، رئیسجمهور شدن امثال شما باشد میارزد. مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی هم به دیدنم آمد. همچنین هیئتی از سوی حضرت امام به عیادتم آمدند که بسیار شرمنده شدم و عرض کردم به محض اینکه بهبود پیدا کنم، خودم خدمت ایشان خواهم آمد. واقعاً هم کمی که حالم بهتر شد، همراه با شهید بزرگوار آیتالله شاهآبادی خدمت امام شرفیاب شدم. ایشان وقتی وضعیت جسمی مرا مشاهده فرمودند، آزرده خاطر شدند. در آن جلسه مرحوم آیتالله مهدوی کنی و مرحوم آیتالله غیوری هم حضور داشتند. هر سه نفر از حضرت امام خواستیم اجازه فرمایند مسئولیتهای دولتی خود را به دیگران واگذار کنیم و برای تدریس به حوزه علمیه قم برویم. ایشان فرمودند: «مادامی که کسی مثل خود شما این مسئولیتها را به عهده بگیرد، حق خالی کردن صحنه را ندارید، وگرنه هیچکسی بیشتر از من مشتاق طلبگی در حوزه علمیه قم نیست.» بنده هم موقعی که توانستم روی پایم بایستم و حالم بهتر شد، به مجلس بازگشتم. آنجا بود که حضرت آقا را در راهروی مجلس دیدم و بدون مقدمه یکدیگر را در آغوش گرفتیم و هر دو به یاد رباعی باباطاهر افتادیم: «بیا سوته دلان گرد هم آییم» ایشان هم به خاطر سوء قصدی که به ایشان شده بود هنوز بهبودی کامل خود را به دست نیاورده بودند و دوران نقاهت را میگذراندند.
اخیراً اعلام شد محمدرضا کلاهی عامل اصلی رویداد انفجار در حزب جمهوری اسلامی کشته شده است. کلاهی چگونه فردی بود؟
کلاهی نفوذی دشمن بود و شهید بهشتی هم، چون این مسئله را نمیدانست به قدری به او اعتماد داشت که کلید دفتر خود را به او سپرده بود و مراقبان دفتر ایشان نیز کیف آقای کلاهی را بازرسی نمیکردند. کلاهی در هر بار تردد مقداری تی ان تی در دفتر کار میگذاشت تا جایی که در زمان انفجار دفتر شهید بهشتی تماما منهدم شد. امثال همین واقعه هم موجب شد تا رهبری بارها بر لزوم مراقبت بر نفوذ دشمن تأکید کنند و مردم و مسئولان را نسبت به نفوذ دشمن هشدار دهند. فردی مانند شهید بهشتی به دلیل نفوذ عوامل دشمن به شهادت رسید، بنابراین نفوذ میتواند ضربات مهلکی بر جامعه وارد کند.
پس از فاجعه ۷ تیر چه مسئولیتهایی به شما واگذار شد؟
پس از اتمام دوره مجلس، مدتی معاونت تأمین نیروهای انسانی کمیته انقلاب اسلامی کل کشور به عهدهام بود که در مجموع شاید پرکارترین سال دوران عمرم محسوب میشد. پس از آن آقای دکتر ولایتی مرا برای اداره امور فرهنگی وزارت امور خارجه دعوت به کار کرد.
مسئولیت شما در وزارت امور خارجه چه بود؟
بنده در آنجا عضو هیئت علمی، ناظر عالی وزیر در دانشکده بینالملل، استاد اخلاق و معارف و منطق، مشاور فرهنگی وزیر و عضو هیئت بررسی تخلفات وزارتخانه بودم. من حدود ۱۰ سال در وزارت امور خارجه بودم و هر سال، حدود سه ماه در سفارتخانههای خارج از کشور به سر میبردم و تقریباً همه کشورهای مهم دنیا را دیدهام. بنده در وزارت امور خارجه، کار فرهنگی میکردم و پنجشنبهها به کارکنان آنجا اخلاق درس میدادم. همچنین در آنجا دفتر استفتائات راه انداختم که با همه نمایندگیهای جهان ارتباط داشت و اجازههای لازم را از مقام معظم رهبری میگرفت و به آنها ابلاغ میکرد. در مدتی که در وزارت امور خارجه بودم، یک ماهنامه فرهنگی، سیاسی، اعتقادی و اخلاقی را برای سفرا و کارمندان خارج از کشور تهیه میکردم. حضرت آقا وقتی این ماهنامه را ملاحظه فرمودند، مرا بسیار تشویق کردند. در سمینارهای سالانه سفرا هم گاهی «چهل حدیث» را برای ایشان مینوشتم و از طرف وزیر هدیه میدادم.
اشارهای هم به دیگر مسئولیتهایتان داشته باشید.
بنده در کنار تمام مسئولیتهای اجرایی لحظهای از کار فرهنگی و تدریس غافل نبودم، لذا علاوه بر کار در وزارت امور خارجه در مدرسه عالی شهید مطهری، دانشگاه امام صادق (ع)، دانشگاههای روابط بینالملل و شهید عباسپور معارف، فلسفه، منطق، تفسیر و اخلاق درس میدادم. همزمان نماینده ولیفقیه در دانشگاه آب و برق شهید عباسپور هم بودم. پس از آنکه حضرت آقا به رهبری برگزیده شدند، از طرف دفتر ایشان از من دعوت شد که پنجشنبهها برای کارکنان آنجا درس اخلاق بگویم. الحمدلله در طول این مدت چه در حوزه و چه در دانشگاه شاگردان زیادی داشتم که اکنون در عرصههای مختلف نظام مسئولیتهای مهمی به عهده دارند.
با اینکه پس از درگذشت دخترم جانی در بدن نداشتم، در سال آخر خدمتم در وزارت امور خارجه زیر نظر مقام معظم رهبری با هماهنگی وزیر امور خارجه و وزیر کشور مشاورت فرهنگی وزارت کشور را هم به عهده گرفتم و عصرها آنجا مشغول انجام وظیفه شدم. بنده در وزارت کشور هم درس اخلاق میگفتم و ماهنامهای سیاسی، اعتقادی و اخلاقی را تهیه میکردم که برای استانداران و فرمانداران سراسر کشور ارسال میشد. در این دوره عضو هیئت رسیدگی به تخلفات وزارت کشور، عضو هیئت گزینش مدرسه عالی شهید مطهری و عضو هیئت گزینش نمایندگان ولیفقیه در دانشگاههای کشور بودم و ۱۰ سال پر تلاش و جنب و جوش را سپری کردم.
در خاتمه این گفتوگو اشارهای هم به شهادت فرزندتان در جبهههای دفاع مقدس کنید.
حدود یک سال از فاجعه ۷ تیر گذشته بود که فرزندم در سن ۱۸ سالگی و در سال ۱۳۶۲ در عملیات رمضان ۳ در منطقه کوشک به شهادت رسید. او شخصیت ممتاز و ویژگیهای بسیار ارزشمندی داشت که داغش را برای من و مادرش بسیار سنگین میکرد. پسرم در وصیتنامهاش نوشته بود: «برای من گریه نکنید، بلکه جشن شهادت بگیرید، چون دوست دارم یکی از اولیا مرا دفن کند. پدرم بر پیکرم نماز بگزارد و مرا دفن کند» و با این عبارت مرا شرمنده خود کرد. پسرم همواره در دعاهایش از خدا طلب شهادت میکرد. دلی بیقرار و سری پرشور داشت. هم به دنیا آمدنش همراه با حالات معنوی خاصی برای مادرش بود و هم شهادتش را خود به خواب دیده بود که بعدها برخی از شهود عینی آن را برایم نقل کردند.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.