محلهای قدیمی در قلب تهران. شلوغ است و پر رفتوآمد. تا چشم کار میکند، فروشگاه است و لب به لب لوازم خانگی. اینجا محله امین حضور است، جایی که جهیزیه فروشها و خریداران جهیزیه به هم میرسند. امروز اینجا آمدهام تا در این بورس کالا گشتی بزنم و با آدمهایی روبهرو شوم که میخواهند آشیانهشان را بسازند. آنها آمدهاند تا پازلهای این آشیانه را از اینجا جمع کنند و کنار هم بچینند. آدمهایی که قرار است کودکان فردای این جامعه را به دنیا بیاورند، به زودی یا در آیندهای نسبتاً دور. میگویند ۴۰ سال قبل، تنها پنج فروشگاه در اینجا بوده و عمدتاً کارشان عمدهفروشی لوازم خانگی به شهرستانها بوده، اما حال اینگونه شاخه زده و بال و پر گسترانده است. حال و هوای بازار است و خرید و چک و چانه زدن بر سر قیمتها و از خریدار اصرار و از فروشنده انکار. اگرچه با گشتی کوتاه میتوان دید که قیمتها آنچنان متفاوت از قیمت مراکز و فروشگاههای دیگر مناطق نیست، اما از شواهد پیداست که طمع جنس ارزان بسیاری را به اینجا کشانده است. انواع و اقسام برندها چشمک میزنند و وسوسه خرید به جان آدم میاندازند. امین حضور مأمنی شده است برای دختران جوان و مادرانی که در دل، آشوب و اشتیاق فرستادن دختر به خانهبخت دارند.
۴۰ میلیون برای جهیزیه نیمهتمام
سبزگونه است و خوشخنده، چند ماهی است که پای سفره عقد نشسته و دل در گرو یار بسته است. خواهر و مادرش همراهیاش میکنند و برای خرید جهیزیه از کرج راهی بازار شدهاند. لختی درنگ میکنند و برای استراحت گوشهای مینشینند. از رسم و رسومات شهرشان میگوید. اصالتاً اردستانی هستند، اما به رسم آنان به خرید نیامدهاند؛ چراکه اردستانیها خرج عروسیشان سرسامآور است و دردسرساز. میگوید خرید تلویزیون و فرش را داماد تقبل کرده است و مابقی را خودش. تمام سعیاش را میکند که هر چیزی نگیرد و تنها ضروریات را تهیه کند؛ چراکه اجارهنشین است و ترس دارد از کول کردن سال به سال اسباب و اثاثیهای که ممکن است هر ۱۰ سال یک بار نیز به کار نیاید. از فرایند تهیه فهرست جهیزیهاش میگوید و سادهترین راه را سرچ اینترنتی میخواند. میگوید از حق نگذریم اگر کمی منطقی باشیم میتوان از بین لیست بلندبالایی که اینترنت میدهد وسایل ضروری را انتخاب کرد و کمی از واویلای «چه بخرم، چه نخرم» کاست. از قیمتها نالان است و کم مانده مرا به جرم بالا بودن قیمتها و انگشت بر دهان ماندنشان تحویل تعزیرات یا کلانتری بدهد. میگوید یک ماه است به خیال خود هر روز به اندازه خرید پنج قلم جنس از پدر پول میگیرد و تنها با دو قلم جنس و لبهایی آویزان به خانه باز میگردد و این روند هر روز و هر روز تکرار میشود. قبل از شروع به خرید با وسواس مارکها و برندها را از این و آن پرس وجو میکرده و تجربه افراد خانه دار را ارج میگذاشته است، اما با این اوضاع و دغدغه تحمیل بار روی دوش پدر، کمی انعطاف به خرج داده و تن به خرید معمولیترین اجناس و برندها داده است. میگوید تا به حال نزدیک به ۴۰ میلیون جهیزیه تهیه کرده است، اما هنوز چیزهایی برای خرید مانده است. در بین حرفها و درددلهایش پرده از جریانی برمیدارد که جای تأمل دارد. مرا به جستوجویی در اینترنت و کلیدواژههایی همچون «مشاوره خرید جهیزیه» ترغیب میکند تا برسم به افرادی که جایی مجازی راه انداختهاند و در قبال خرید جهیزیه عروس و حتی چیدن وسایل در منزل عروس هزینههایی سرسامآور از خانوادهها میگیرند و آب از آب هم تکان نمیخورد. میگوید دستمزد کار این افراد متناسب با میزان خرید جهیزیه است، هر چقدر جهیزیه گرانتر باشد دستمزدشان بیشتر میشود.
وقتی فوقلیسانس به کارم نیامد
یک ربع قرن عمر کرده است و شیطنت خاصی در چشمانش موج میزند. به شوخی میگوید فوقلیسانس به کارش نیامده و تصمیم به ازدواج گرفته است. ازدواجی سنتی و فامیلی. داماد پسر دخترخاله مادرش است و شاغل در شرکتی خصوصی. با مادر و خواهرش و گاه مادرشوهرش برای خرید به بازار میآید و خدا میداند چه شیطنتها که در این بین نمیکند. به هر چیزی فکر میکند جز خرید جهیزیه. میگوید جهیزیه دغدغه من نیست و بزرگترها بارش را به دوش میکشند و تنها برای به دست آوردن دل مادر با آنان همراه میشود و دل به شلوغی بازار میزند. همراهانش را در انتخاب وسایل آزاد گذاشته و تأکید کرده است فقط ضروریات را بخرند و در این بین گاه با مادرش درگیر میشود و او را از حرف مردم و چشم و همچشمی بیم میدهد که مبادا در این بازی گرفتار شود. مادر، اما کار خودش را میکند و او را بچه میداند و نادان! دخترش را آگاه میسازد از شنیدهها و تجربیات گذشتهاش، اما او کماکان گوشش را بسته است و زیر بار نمیرود. میگوید یک خانه ۴۵ متری مگر چقدر گنجایش دارد. قرار است ما در پشتبام بخوابیم یا در جلوی در چادر بزنیم که مبادا خاطر خطیر مردم رنجیده شود و دهان به غیبت و ایرادگیری از حجم و تعداد وسایل ما وا کنند! درگیری لفظیشان ادامه دارد و هیچ کدام از طرفین حاضر به کوتاه آمدن نیستند. عروس خانم فقط بر درجه انرژی و میزان مصرف آب و برق وسایل برقی تأکید و اصرار دارد که وسایل غیرضروری را بعد از ازدواج هم میتوان خرید.
یک جهیزیه معمولی ۱۰۰ میلیونی!
با هرچه شوخی داشته باشد با مارک و برند ندارد. برندباز است و به قولی هرچه مارک کالا پرآوازهتر بهتر. بعد از یک سال و اندی عقد ماندن میخواهند پایان شهریور مراسم عروسیشان را برگزار کنند. میگوید به جز سیستم صوتی و فرش که طبق توافق، داماد تقبل کرده است مابقی جهیزیه را خودشان تهیه میکنند. از جهیزیه ۱۰۰ میلیونی صحبت میکند و اینکه در خانوادهشان ۱۰۰ میلیون جهیزیه بسیار معمولی محسوب میشود. میگوید قبل از خرید لیستی اینترنتی تهیه کرده است و آن را یک جوک و شوخی اینترنتی تلقی میکند. بالغ بر ۳۰۰ قلم کالا در لیست وجود دارد که با تمام حساسیتهایش برای از قلم نیفتادن حتی کوچکترین وسیلهای حداقل ۱۰۰ کالای لیست را چرت و اضافی میداند. طی سه روز وسایل به اصطلاح کوچک مانند سرویس چینی و بلوریجاتش را از شوش تهیه کرده و به جنگ خرید وسایل پرهزینهای مانند یخچال و تلویزیون آمده است. خانوادهاش را فرهنگی میخواند، اما فرهنگ چشم و همچشمی را بر تمام فرهنگها غالب میداند و در پی بهترینهاست.
نمیخواهند از قافله برندها عقب بمانند
جوان است و ۳۵- ۳۴ ساله به نظر میرسد. لوازم خانگی را شغل خانوادگیاش میداند و هفت سالی است در این بازار کسب روزی میکند. از فروشگاههای عمدهفروش بازار است و مشتری اول و آخرشان فروشندگان و بازاریان شهرستانی است. از تفاوت حساسیتها و نگرشها میگوید و اینکه برخلاف تهران، مردم شهرستان اجناس ایرانی را بهتر میخرند و علتش را تفاوت سطح درآمدها در تهران و شهرستانها میداند. در این بازار راکد از فروش نسبی LED راضی است و میگوید مردم در هر شرایطی در پی حفظ ظاهر هستند و ترجیح میدهند به جای هزینه کردن برای وسایلی مانند یخچال و لباسشویی که در کنج آشپزخانه و دور از دید جای میگیرند برای وسیلهای مانند LED هزینهای هرچند بالا پرداخت کنند و از قافله مارک و برند و به روز ماندن جا نمانند.