سبک زندگی ما به گونهای است که آنچه در بطن حیات و زندگی شکلگرفته خودمان است را نمیپسندیم. دلیل آن هم برونیسازی و برونارزشی بودن سبک زندگی ماست. در واقع برونارزشی زندگی بسیاری از ما ایرانیان منجر به سیطره افکار، فرهنگ، اقتصاد، سیاست و باورهای جوامع دیگر بر ساختار اقتصادی، اجتماعی خانوادگی ما شده است. زمانی که منبع ساختدهی و ارزشمندی شخصیت و هویت فردی و اجتماعی در بطن خانواده و سبک زندگی، مبتنی بر ساختدهی بیرونی و مسئولیت و ارزشمندی فردی در اولویت بعدی باشد، هویت فردی و ارزشمندی فردی نیز دارای ملاکسنجی بیرونی میشود، پس تکیه بر منبع بیرونی افراد را به سمت مقایسه، مدگرایی، ارزشگذاری فردی و اجتماعی سوق میدهد. مدام مقایسه و ساختبندی طبقاتی در جریان است و به همین منوال همه چیز بیرونی آن ارزشمند است؛ فرهنگ، موسیقی، کتاب، زبان، کالا، ماشین، لباس، غذا، مد، سبک زندگی و... همه اینها از نگاه ساخت اجتماعی فردی ایرانیان، بیرونی آن خوب است و تا زمانی که شرایط اینگونه است تحولی رخ نمیدهد، زیرا همیشه ملاک بیرونی است، معیار بیرونی است، ارزش بیرونی است و همیشه رضایت درونی پایین است، همیشه احساس ارزشمندی معیوب است، همیشه مقایسه منفی صورت میگیرد، همیشه افراد خود را در یک ساخت طبقاتی میبینند که به طبقات پایین حس بیارزش بودن و به طبقات بالا حس حسادت و ایدهآلسازی را میدهند. همه ما انگار منتظر یک معجزه هستیم. منتظر هستیم که چیزی، کسی، گروهی از بیرون بیاید و این ساختار را به سمت مناسبی سوق دهد. در صورتی که هیچ وقت هیچکس نخواهد آمد که زندگی ما را تغییر دهد بلکه تغییری اگر قرار است شکل گیرد از بطن خانواده، از بطن باور، از بطن افکار و فرهنگ جاری کنونی و از بطن سبک زندگی کنونی خودمان باید شکل گیرد.
ساختار تربیتی مبتنی بر برونارزشی
ساختار تربیتی مبتنی بر برونارزشی منجر به این میشود که هنگامیکه منبع کنترل بیرونی برداشته شد و دیگر عامل بیرونی برای کنترل رفتار فردی و تعهد اجتماعی حقوقی ما برداشته شود بلافاصله اقدام به ارتکاب جرم میکنیم. این موضوع را در بیمار بودن اقتصاد مبتنی بر اختلاس میتوان دید. مدیری که در سبک زندگی مبتنی بر کنترل بیرونی تربیت شده و دارای سبک زندگی کنترل محوری است، زمانی که کنترل برداشته میشود اقدام به سرقت میکند، سرقتی که متأسفانه بدون هیچگونه احساس گناه و عذاب وجدانی صورت میگیرد.
تولید داخلی به سمت «ماست مختارالسلطنه» سوق داده شده است!
حکایت است که روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده است. مختارالسلطنه دستور داد که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد. چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر با قیافه ناشناخته به یکی از دکانهای لبنیاتفروشی رفت و مقداری ماست خواست.
ماستفروش که او را نشناخته بود پرسید: «چه جور ماستی میخواهی؟ ماست معمولی یا ماست مختارالسلطنه؟» مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو ماست پرسید. ماستفروش گفت: «ماست معمولی همان است که با شیر درست میکنند و بدون آب است و با قیمت دلخواه، اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان میبینید و یک ثلث ماست و باقی آب است و به نرخ مختارالسلطنه میفروشیم و بدان نیز این لقب را دادیم. حال کدام را میخواهی؟»
در واقع کنترل صرف بیرونی، تولید داخلی ما را به سمت «ماست مختارالسلطنه» سوق داده است، زیرا منبع کنترل، بیرونی است، رقابت بیرونی است، زندگی و سبک آن مبتنی بر خاستگاه بیرونی است نه رضایت فردی. رفاه انسانی، اخلاق اجتماعی، حقوق مدنی، بلکه مبتنی بر قانون کنترل سود و ارتقای طبقاتی. طبعاً در چنین ساختاری وضعیت بسیار سخت خواهد بود. اولاً نیازمند قوانین سخت حکومتی هستیم، ثانیاً بسیاری از مسئولان نیز خود دارای این سبک تربیتی هستند. چنانچه افراد قانونمدار و مجری قانون نیز دارای منبع کنترل بیرونی باشند و وجدان و ارزشهای انسانی ملاک تصمیم و رفتار آنان نباشد میتواند به این آسیب عظیم دامن بزند.
موضوع، کیفیت یا قیمت کالا نیست
این شرایط فرصتی برای ورود بازارهای اقتصادی بلعنده و مبتنی بر تبلیغات را فراهم میآورد و تقریباً میتوان به صراحت عنوان کرد که اقتصاد در این جامعه امنیت ندارد و انسانها رضایت ندارند. موضوع صرفا کیفیت یا قیمت کالا نیست، موضوع احساس ارزشمندی فردی و اجتماعی است که باید در بطن سبک زندگی تولیدکنندگان و مصرفکنندگان شکل بگیرد و درونی شود. این سبک زندگی دارای دو ایراد و مشکل عمده است. اینکه تولید مبتنی بر وجدان نیست و تولیدات دارای عناصر و کالاهای تقلبی هستند، زیرا ملاک ارزشهای انسانی نیستند، بلکه ملاک بالا رفتن تولیدکنندگان از طبقه فعلی اقتصادی، به طبقه بالاتر اقتصادی است.
ثانیاً مصرفکنندهها دارای رضایت نیستند و همیشه یک چیز، یک شیء، یک فرهنگ، یک نیرو، یک قدرت، یک حمایت، یک الگو و یک ساختار حمایتی بهتر وجود دارد که ممکن است در دسترس آنها نباشد و تبلیغات و رسانهها این بستر را فراهم کند که برای مصرفکننده مرغ همسایه همیشه غاز است. همیشه در رضایتی وابسته به تبلیغات هستند و همیشه وابسته به منابعی هستند که نه دارای کیفیت رفعکننده نیاز مصرف، بلکه مبتنی بر برند رفعکننده ضعف شخصیتیشان هستند. در چنین شرایطی این کالا نیست و نیاز نیست که در بطن اقتصاد جولان میدهد بلکه تبلیغات و برندینگ روی گرده ضعف شخصیتی برونمحور است که تلاش میکند ضعف شخصیتی افراد را پوشش دهد و کالا را به بطن زندگی آنان وارد کند. این موضوع صرفاً منشعب از تبلیغات نیست. این موضوع منشعب از سبک تربیت و سبک زندگی و ساختدهی شخصیت فردی افراد در خانواده است. در واقع تبلیغات روی ضعف و نیاز شخصیتی افراد سرمایهگذاری میکند.
لزوم تغییر در ساختار سبک زندگی
اگر میخواهیم اقتصادی برنامهمند داشته باشیم باید سبک زندگی، تفکر و شخصیت درونزا و درونمحور و مبتنی بر ارزشگذاری درونارزشی داشته باشیم. اگر قرار است تحولی در اقتصاد و یا هر برنامه بلندمدت کشوری رخ دهد مستلزم تغییر در ساختار سبک زندگی و برنامه هدفمند ساختار تفکر و روان افراد جامعه است. چگونه میتوان از اقتصاد و تولید و یا هر برنامه استراتژیست ملی نام برد، اما آن را در سبک زندگی و رفتار فرد به فرد افراد جامعه پیاده نکرد؟
استراتژیای محکوم به شکست
تحول اقتصاد آلمان نه منوط به صنعت پیشرفته آن کشور، بلکه منوط به تحول در سبک زندگی و تفکر انسانی مردم جامعه آلمان است. در واقع نمیتوان برنامههایی تعیینکننده و مهم را با مدیریت صرفاً تکنولوژیمحور یا با اعطای تسهیلات و... محقق ساخت بلکه نیازمند بازسازی و تمرکز روی ساختار و سبک زندگی فرد به فرد افراد جامعه و خانواده است.
آیا میتوان از توسعه نام برد، اما صرفاً متکی بر صنایع کلان بود و فرد فرد جامعه را نادیده گرفت؟ صنایع در هر موقعیتی و در هر شرایطی باشند اولاً نیروی انسانی بر آن مدیریت میکند، ثانیاً تولیدات آن به مصرف انسانها خواهد رسید، بنابراین چگونه میتوان نیروی انسانی و شهروند دارای شخصیت وابسته به الگوی غیر را به سمت تولید مناسب و خرید داخلی سوق داد؟ به نظر میرسد هر گونه برنامه و استراتژی که متمرکز بر این مهم نباشد محکوم به شکست است. سبک زندگی مبتنی بر برونمحوری و برونارزشی منجر به این خواهد شد که هر ابزار تبلیغاتیای بتواند محصول خود را وارد بطن زندگی و خانواده ما کند.
*روانشناس بالینی و مدرس دانشگاه