کد خبر: 911962
تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۹۷ - ۲۱:۵۹
گفت‌وگوی «جوان» با منیره‌سادات میرصیفی، مادر شهید مدافع حرم و خواهر شهید دفاع مقدس
سیدحسین میرصیفی؛ شهیدی که همراه با ابراهیم هادی به شهادت رسید، اما کمتر نامی از وی شنیده شد. از ایشان خاطرات و دستنوشته‌های زیادی از لحظات جنگ و نبرد با دشمن وجود دارد که ....
صغری خیل فرهنگ
بعد از شهادت رزمندگان مدافع حرم حاضر در پایگاه هوایی T4 به دست صهیونیست‌ها با منیره‌سادات میرصیفی، مادر شهید مهدی لطفی‌نیاسر یکی از شهدای آن حادثه آشنا شدم. در اثنای مصاحبه متوجه شدم که ایشان خواهر شهید دفاع مقدس سیدحسین میرصیفی نیز هستند؛ شهیدی که همراه با ابراهیم هادی به شهادت رسید، اما کمتر نامی از وی شنیده شد. از شهید سیدحسین میرصیفی خاطرات و دستنوشته‌های زیادی از لحظات جنگ و نبرد با دشمن وجود دارد که کمک خیلی زیادی به ثبت و ضبط حقایق در تاریخ دفاع مقدس می‌کند. این نوشتار ماحصل مصاحبه ما با منیره‌سادات میرصیفی است از زندگی تا شهادت برادر شهیدش سیدحسین میرصیفی.

برادر شهیدتان، سیدحسین در چه فضای فکری و اعتقادی رشد کرد؟

ما سه خواهر و پنج برادر بودیم. سیدحسین فرزند چهارم خانواده و متولد سال ۴۵ بود. یک خواهر و یک برادرمان بعد از شهادت سیدحسین به دنیا آمدند. والدینمان نام حسین را برای برادر کوچکمان انتخاب کردند تا با خلق نیکو زندگی کند. پدرمان راننده بود. یک مینی‌بوس داشت و بین نیاسر و کاشان کار می‌کرد. وقتی حسین بزرگ‌تر شد، کمک حال بابا شد. بابا تعریف می‌کرد گاهی مسافری کرایه ماشین را نداشت، حسین می‌گفت: صلوات بفرست و برو. کودکی‌اش سراسر شور و شوق بود. به پدر و مادرمان خیلی احترام می‌گذاشت. حسین به پدرمان وابسته بود آنقدر که همیشه و در همه جا همراهش می‌رفت. وقتی پدرم می‌خوابید برای اینکه از او جدا نشود، ریسمانی به دست خودش و بابا می‌بست تا موقع بلند شدن متوجه رفتنش بشود.

داداش حسین نمازهایش را اول وقت و خیلی با خضوع و خشوع می‌خواند. با توجه به فعالیت پدرمان در جریان انقلاب قرار گرفت با اینکه ۹- ۸ سال بیشتر نداشت، اما همراه پدر در تظاهرات شرکت می‌کرد و بابا با زبانی که برای یک کودک هشت ساله قابل فهم باشد از شاه و اعتراضات مردمی و انقلاب صحبت می‌کرد. داداش حسین نمونه بارز این شعر صائب بود: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ما است. گاهی با خودم فکر می‌کنم مگر می‌شود چیزی جز شهادت را برای حسین تصور کرد.

به جز سیدحسین کسی دیگر از اعضای خانواده‌تان در جبهه حضور داشت؟

همه برادر‌ها و دایی‌هایم سابقه حضور در جبهه دارند. برخی قبل از شهادت برادرم و برخی بعد از شهادتش به جبهه رفتند و جانباز هم شدند.

برادرتان چه سالی عازم جبهه شد؟

سیدحسین جزو اولین گروه‌های اعزامی نیاسر بود. البته برای اعزام به دوره آموزشی، خودش پای برگه رضایت والدین را امضا کرده بود که برای این موضوع خیلی احساس ناراحتی می‌کرد. برای همین برای اعزام به جبهه تصمیم گرفت رضایت پدر و مادرمان را جلب کند. آن زمان ۱۷ سال داشت.
خوب یادم هست سال اول دبیرستان که نمراتش خوب نشد، پدر بهانه پیدا کرد که دیگر اجازه نمی‌دهد برای جبهه ثبت‌نام کند. آنقدر اصرار کرد تا مادر قول داد اگر نمراتش بهتر شود، موافقت پدرمان را بگیرد. عشق به حضور در جبهه حسین را دگرگون کرده بود.

روزی که بعد از آموزش به خانه آمد، نگاهش را از روی نگاه پدرم برنمی‌داشت. انگار منتظر بود تا بابا حرفی بزند و گله و شکایتی بکند. وقتی پدر جواب سلامش را به سردی داد، قرآن را از روی طاقچه برداشت و رفت آشپزخانه پیش مادرم و گفت: مادر جان پدر راضی نشده؟ مادر گفت: راضی می‌شود. وقتی برای آموزش مجدداً راهی شد، همه به بدرقه‌اش رفتیم. نگاه حسین آرام و قرار نداشت. گویی در میان جمعیت دنبال کسی بود. وقتی چهره پدر را در میان جمع دید، آرام شد. بابا از دور قامت جوان رعنایش را نگاه می‌کرد و من را یاد وداع جانسوز علی‌اکبر (ع) و امام حسین (ع) انداخت. اشک‌های بی‌امان پدرمان نشان از رضایت داشت. وقتی مخالفت‌های اطرافیان را برای حضور در جبهه می‌شنید، در پاسخ‌شان می‌گفت: جبهه کلاس مدرسه‌ای است که درسش تقوا، کلاسش سنگر و کتابش قرآن و مدرکش شهادت است.

مسئولیت شهید در جبهه چه بود؟

اول حسین راننده جهاد سازندگی پاوه بود. در کمیته فرهنگی روستای نودشه واقع در مرز ایران و عراق کار می‌کرد. مسئول کتابخانه روستا بود و هر سه روز یک بار برای رساندن روزنامه کتاب، مجله و سایر نشریات به رزمنده‌ها به ارتفاعات می‌رفت. از آنجایی که دست به قلم بود و نگارش خوبی هم داشت، لحظه لحظه حضور در جبهه را می‌نوشت. قبل از رفتن به ما قول داد خاطراتش را ثبت کند برای همین دستخط‌های و دلنوشته‌های خوبی از داداش از مدت حضورش در جبهه داریم. بسیار زیبا حال و هوای رزمندگان را در شب‌های عملیات توصیف کرده است. دستخط‌هایی که می‌تواند چند جلد کتاب شود. برادرم همیشه می‌گفت: تفاوتی نمی‌کند چه کاره باشی، مهم این است که در راه خدا جهاد کنی و به خلق خدا کمک کنی، اما بیشتر به دنبال جهاد با اسلحه بود؛
 
و به خواسته‌اش رسید؟

بله، مسئول اعزام نیرو‌ها زمان تقسیم نیرو‌ها گفته بود گروه تخریب نیرو می‌خواهد و هرکس داوطلب است اعلام آمادگی کند که حسین هم داوطلب می‌شود. برادرم گروه تخریب را گروه جان‌نثاران خطاب می‌کرد. در مدت خیلی کوتاهی سیدحسین تخریب‌چی ماهری شد.

در چه عملیاتی حضور داشت؟

حسین در عملیات محرم و والفجر مقدماتی حضور داشت. تعدادی از دوستانش از جمله محمدحسین مازوچی در عملیات محرم شهید شدند. شهادت دوستانش خیلی در روحیه او تأثیر گذاشته بود. در جریان این عملیات مدتی ما از حسین خبری نداشتیم. وقتی پیکر چند تن از شهدای عملیات محرم را به نیاسر آوردند، باز خبری از حسین نشد. ما قرار گذاشته بودیم که حسین هر ماه یک بار نامه بنویسد، اما نزدیک سه ماه بود که نامه‌ای از او به دست ما نرسیده بود. نگران بودیم تا اینکه خبر آمد رزمندگان عملیات محرم به مرخصی خواهند آمد. چند روز بعد حسین هم به مرخصی آمد.

شهادتش چطور اتفاق افتاد؟

در عملیات والفجر مقدماتی. هنگام خنثی کردن مین به شهادت رسید. نحوه شهادتش هم اینگونه بود که وقتی برای خنثی کردن میدان مین و آماده‌سازی زمینه انجام عملیات والفجر مقدماتی به همراه چند رزمنده دیگر به میدان مین می‌روند، خمپاره دشمن در میدان مین و نزدیک آن‌ها منفجر می‌شود و مین‌های اطراف بچه‌ها منفجر می‌شود. شهادت حسین و دوستانش این طور رقم خورد.
ایشان خیلی از خداوند طلب شهادت می‌کرد و می‌گفت: دوست دارم برای آرامش خانواده‌ام پیکرم به نیاسر برگردد. همینطور هم شد. وقتی پیکرش را دیدیم لبخند زیبایی به صورت داشت. برادرم همرزم شهید ابراهیم هادی بود و هردو در یک عملیات شهید شدند.

در میان نامه‌ها و دستنوشته‌های برادرتان چه نکاتی جلب توجه می‌کند؟

خیلی به امام عشق می‌ورزید. همیشه برای امام دعا می‌کرد و ما را هم سفارش می‌کرد که برای امام دعا کنیم. در میان نوشته‌هایش در میان خاطرات جبهه و جنگش بار‌ها و بار‌ها نوشته است که امام را تنها نگذارید. اگر امام خمینی نبود ما به این مقام نمی‌رسیدیم. بسیار شیفته امام بود. برادرم در نوشته‌هایش جبهه را کلاس درس توصیف می‌کرد که معلمانش امام و شهیدان هستند و می‌گفت: من از امام درس شجاعت، تقوا و شهامت گرفته‌ام.

خانم میرصیفی شما پیش از این خواهر شهید بودید. امروز افتخار مادر شهید مدافع حرم مهدی لطفی نیاسر هم نصیبتان شده است. از آقا مهدی برایمان بگویید.

من پنج فرزند دارم که مهدی فرزند چهارم خانواده بود. از وقتی که بحث جبهه مقاومت آغاز شد، مهدی در این جبهه حضور پیدا کرد. هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که مانع تصمیم مهدی برای حضور در جنگ شوم و بگویم نرو. می‌دانستیم تکلیفی بر عهده‌اش دارد که باید آن را ادا کند. همیشه دعا می‌کردم و می‌گفتم ان‌شاءالله بروی و از اسلام، مملکت و ناموسمان دفاع کنی. من مهدی را به خدا و حضرت زینب (س) سپرده بودم.
مهدی در تاریخ ۲۰ فروردین ماه سال ۱۳۹۷ در حمله هوایی جنگنده‌های صهیونیستی به پایگاه هوایی T۴ سوریه به شهادت رسید. مهدی همیشه به خواهر‌ها و خواهرزاده‌هایش می‌گفت: سعی کنید زبان عبری را بیاموزید چراکه دشمن اصلی ما کسی است که زبان عبری می‌داند و با زبان عبری حرف می‌زند. مهدی زبان عربی به لهجه‌های عراقی، سوری و لبنانی را خوب می‌دانست و کاملاً مسلط بود. پسرم داعش را نابود شده حساب می‌کرد. برای نابودی اسرائیل برنامه‌ریزی کرده بود و خواسته قلبی‌اش این بود که اگر می‌کشد اسرائیلی بکشد و اگر کشته می‌شود به دست صهیونیست‌ها کشته شود و خواسته‌اش که با شهادتش محقق شد.

بعد از داغ برادر، شنیدن خبر شهادت فرزند برایتان سخت نبود؟

خبر شهادتش را هم پسر‌ها برایم آوردند. کنار من و پدرشان نشستند و گفتند شما به همه توصیه می‌کنید که خمس مالشان را بدهند. شما پنج فرزند داشتید. مهدی خمس فرزندانتان شد. آن لحظه فقط به فکر نوه‌ام بودم. مهدی دو دختر و یک پسر دارد. فاطمه ۹ سال، زهرا حدود شش سال و محمد پسرش شش ماه دارد.

آقا مهدی چقدر دایی شهیدش را می‌شناخت؟

محمدمهدی از وقتی که دست چپ و راستش را از هم تشخیص داد، شروع به تحقیق درباره دایی شهیدش کرد. عکس‌هایش را جمع‌آوری می‌کرد. نوشته‌هایش را می‌خواند. خیلی به برادرم علاقه‌مند بود. این علاقه او را به سمت زندگی شهدای دیگر نظیر شهید چمران و شهید سید مرتضی آوینی کشاند. به شهید هسته‌ای مصطفی روشن ارادت خاصی داشت.

گویا مهدی روایتگری هم می‌کرد؟

محمدمهدی وقتی در دانشگاه امام حسین (ع) قبول شد اولین کاری که کرد تحقیقات درباره دوران دفاع مقدس بود. آنچنان در این زمینه تحقیق و مطالعه کرد که به یک معنا استاد شد. برای همین به عنوان راوی دفاع مقدس برای کاروان‌های راهیان نور انتخاب شد. یک بار یکی از زائران از مهدی سؤال کرده بود مگر شما در دوران دفاع مقدس چند سال داشتید که این قدر جامع و زیبا لحظه لحظه عملیات‌ها و اتفاقاتش را روایت می‌کنید؟

چه شاخصه‌ای در وجود مهدی بیش از هر چیزی خودنمایی می‌کند؟

پسرم خیلی مهربان و اهل انفاق بود. بسیار به پدر و مادر احترام می‌گذاشت. آنقدر که دعا می‌کرد بعد از شهادت پیکرش بازگردد تا من و پدرش کمتر غصه بخوریم که بحمدالله همینطور هم شد.

شما خواهر شهید دوران دفاع مقدس و مادر شهید مدافع حرم هستید. به نظر شما چه ویژگی‌های مشترکی بین این دو نسل وجود دارد؟

شاید یکی از ویژگی‌های مشترک و بسیار مهم رزمندگان و شهدای دوران دفاع مقدس و مدافع حرم پیروی از ولایت فقیه است. با مرور وصیتنامه‌ها و دستنوشته‌های رزمندگان مدافع وطن و رزمندگان مدافع حرم به این نکته می‌رسیم که آن‌ها در پاسخ به ندای هل من معین امام زمان خویش راهی شده‌اند. برادرم سیدحسین میرصیفی و فرزندم شهیدمهدی لطفی هر دو به این امر مهم تأکید داشتند و دیگران را هم به پیروی از ولایت فقیه سفارش می‌کردند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار