شهید حجتالاسلام والمسلمین حاجشیخ عباس شیرازی یکی از چهرههای شاخص دفاع مقدس است؛ روحانی مبارزی که تبلیغات در جبهه را مجدانه پیگیری میکرد و به واسطه ارتباط مستمرش با جبههها، سادهزیستی و قدرت سخنوریاش محبوب رزمندگان بود. نیروها هم ساعتها پای صحبتهایش مینشستند و با جان و دل حرفهای حاج عباس را که، چون شهدی گوارا بر جانشان مینشست، دنبال میکردند. شهید شیرازی در دوران حیات مسئولیتهای مختلفی را بر عهده داشت و با وجود مشغلههای بسیار، هیچگاه ارتباطش با جبهه را قطع نکرد. عشقی عظیم به بچههای جبهه و جنگ داشت و هر هفته باید ملاقاتشان میکرد. حاجشیخ عباس شیرازی به خاطر حضورش در جبهههای جنوب در هفدهم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۴، در دفاع از کشور، در خطه جنوب جان به جان آفرین تسلیم کرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. سازمان بسیج طلاب برای پاسداشت یاد و خاطره و جایگاه شهید شیرازی، ایشان را شهید شاخص سال ۹۷ برگزیده است تا با این اقدام گامی مهم جهت آشنایی دیگر اقشار جامعه با این مرد تبلیغ و جهاد به وجود بیاید.
آشنایی با روحانیون بزرگ
روستای «کشکوئیه» شهرستان رفسنجان محلی است که به تاریخ ۱۳۲۳ نوزادی به نام عباس را به خود دید. او فرزند خانوادهای متدین و مذهبی بود که از همان روزها عباس را با مفاهیم دینی و مذهبی آشنا کردند. فضای آن روزهای جامعه و تردد روحانیون باسابقه، علاقه عباس را برای فراگیری علوم دینی بیش از پیش کرد. برادر شهید، حجت الاسلام علی شیرازی با اشاره به رفتوآمد علما به خانه پدریشان میگوید: «منزل ابویمان در کوشکوئه و بعدها در رفسنجان محل حضور علما بود. افراد سرشناس زیادی که به کشکوئه و رفسنجان میآمدند در منزل پدریمان مستقر میشدند. مقام معظم رهبری و حضرات آیات خزعلی و جنتی روحانیونی بودند که به خانهمان میآمدند. همچنین بزرگانی مثل شهید هاشمینژاد هم به منزل ما میآمد. همین رفتوآمدها انگیزه برادرمان برای ورود به حوزه علمیه قم را بیشتر میکرد.»
خیلی شجاعانه مسئولیت تبلیغ دین را پذیرفته بود و به این سادگی از مسئولیتش شانه خالی نمیکرد. تمام ویژگیهای لازم و کافی برای مبلغ شدن را نداشت. در کتاب «سردار خطیب» به قلم محمدعلی قربانی از زبان شیخعباس شیرازی میخوانیم: «آمدند گفتند تعطیل کنید این بساط منبر و سخنرانی را. گفتم کار من تبلیغ است و غیر از این کاری ندارم. بعد از کلی چانه زدن گفتند تبلیغ کنید، اما بیسروصدا و دردسر. حرف از شاه و خمینی و اینجور موضوعات موقوف! تا شب بیست و سوم ماه رمضان دندان روی جگر گذاشتم و اشارهای به قیام ۱۵ خرداد و نهضت امام خمینی (ره) نکردم. اما آن شب طاقتم تمام شد. جوش آوردم و از ظلم و ستم خاندان پهلوی حرف زدم. در مجلس غوغایی به پا شد. فردای آن روز، مأموران ساواک دست مرا به یک مأمور بستند و سوار قطارم کردند. در قم که پیاده شدیم، مأمور ساواک دستبند را باز کرد و با لهجه خوزستانی گفت: شیخ! دیگر نبینم آن طرفها پیدایت شود.»
هر هفته در جبهه
با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی زندگی شیخ عباس وارد مرحله تازهای میشود. انگار او حیات تازهای پیدا کرده و با انرژی زیادی به دنبال خدمت به مردم بود. با اینکه امام جمعه تنکابن شده بود و مسئولیتهای زیاد دیگری بر عهده داشت، باید هر هفته به جبهههای جنوب سر میزد. دلتنگ رزمندهها میشد و حتماً باید به منطقه میرفت و با آنها صحبت میکرد. وقتی به جبهه رفت دیگر فارغ از زندگی و خانواده بود و میگفت:ای کاش من در جاهای دیگر مسئولیت نداشتم؛ آنگاه اصلاً به تهران نمیرفتم و همیشه اینجا میماندم. در ابتدای ورود به جبهه در اولین نشست با فرماندهان و مسئولان فرهنگی جبهه گفت: آمدهام شاگردی شما را بکنم و کفش پای شما باشم. من احساس میکنم شایسته این افتخار بزرگی که نصیبم کردهاند، نیستم. همسر شهید درباره آن روزها میگوید: «وقتی امام جمعه تنکابن شدند، منزل سادهای با حداقل لوازم خانگی گرفتند و ما هم به آنجا رفتیم. در طول شبانهروز خیلی کم ایشان را میدیدم. دائم فعالیت میکردند. مدام برای سخنرانی و حل اختلافات مردم به این طرف و آن طرف میرفتند. در آن شهر مشکلات زیادی وجود داشت و ایشان برای رفع این مشکلات خیلی سختی کشیدند. برخوردشان با مردم طوری بود که هر کس مرا میدید، تشکر و قدردانی میکرد. بعد هم که بحث جبهه و جنگ پیش آمد، کارشان سنگینتر شد. هر هفته به جبههها سر میزدند.»
یکی از برادران شهید نیز درباره احساس مسئولیت شهید نسبت به رزمندگان و حضور مستمرشان میگوید: «ایشان علاوه بر قائممقامی سازمان تبلیغات اسلامی، مسئول مؤسسه فرهنگی نارمک هم بودند و در جبهه هم مسئولیت تبلیغات جبهه و جنگ را بر عهده داشتند. هفتهای سه الی چهار روز در تهران بودند و سه یا چهار روز هم در جبهه. به اهواز میرفتند و به جبهه و یگانهای رزمی سرکشی میکردند و میخواستند از نزدیک همه چیز را ببینند. من هم چند سفر با ایشان همراه بودم. هر جا برای سخنرانی میرفتند بچهها همه شیفته صحبتهایشان میشدند و بعد از سخنرانی ساعتها با رزمندگان صحبت میکردند. ایشان همیشه زمینی سفر میکرد و به رغم امکان سفر با هواپیما. با ماشین به منطقه میرفت. معمولاً صبح حرکت میکردیم و شب به اهواز میرسیدیم و به پادگان دوکوهه سر میزد و بین دو نماز مغرب و عشا برای بچهها سخنرانی میکرد. بدون توجه به خستگیهای مسیر و سفر، بعد از تمام شدن نماز، ساعتها در نمازخانه پادگان با رزمندگان صحبت میکرد. خیلی خوشبرخورد و خوشرو بودند. هر کسی با ایشان صحبت میکرد انگار شهید سالهاست او را میشناسد و با گرمی و صمیمیت مشغول صحبت میشد.»
تحول در افراد
حجتالاسلام میرمرشدی، مسئول نمایندگی ولیفقیه در ستاد مشترک سپاه، در قسمتی درباره قدرت مدیریتی شهید شیخعباس شیرازی میگوید: «اولین کاری که پس از قبول فرماندهی تبلیغات جبهه و جنگ کرد، ایجاد انس و دوستی بین خود و همه فرماندهان سپاه و ارتش بود و در مرحله بعد، برقراری انس بین سازمانهای فرهنگی پشت جبهه و جبهه. فقط یک نفر را با خودش آورد و مابقی را از تیم خود جبهه استفاده کرد. آن فرد هم بعدها شهید شد، شهید زمانی. اصلاً دنبال راه انداختن تشکیلات و آوردن نیرو و تحول در بدنه سازمان نبود. افراد موجود را متحول میکرد. کاری کرد که همه برای یک سازمان متحد تلاش میکردند.»
شهید با تمام تلاشهای بیوقفهاش گاهی اوقات در جلسهها ناراحت میشد و میگفت: «آقا، پشتوانه فرهنگی منطقه ضعیف است. چرا فلان گروه و سازمان وارد کار نمیشوند؟ مگر امام نفرمودهاند که جنگ مال همه است. وقتی ایشان میفرمایند جنگ در رأس امور است، اگر ما سراغ کار دیگری برویم و آن کار ما را از جنگ باز دارد، وظیفه داریم آن را رها کنیم و فقط در جبهه بمانیم. در نتیجه همین طرز تفکر و اقتدار و قاطعیت ایشان بود که ظرف مدت کوتاهی، نظم و انضباط تمامی واحدهای فرهنگی را در برگرفت و امر تبلیغات در جبهه سر و سامان یافت.
نگران مسلمانان کشورهای دیگر
شیخ عباس نسبت به وضعیت مسلمانان کشورهای دیگر هم احساس مسئولیت میکرد و به دنبال بهبود وضعیتشان بود. به سفرهای مختلف میرفت و از نزدیک جویای احوال مسلمانان میشد. سفرهای زیادی داشت و درددلهای آدمهای مختلفی را میشنید. برادر شهید درباره این سفرها چنین توضیح میدهد: «شخصاً به گزارشها اکتفا نمیکرد و سعی داشت در صحنههای مختلف حضور پیدا کند و وضعیت را از نزدیک ببیند. به همین خاطر به کشورهای دیگر هم سفر میکرد. به کشورهای آفریقایی، اروپایی و آسیای میانه میرفت تا از نزدیک وضعیت مسلمانان را مشاهده کند و وضعیت آنها را به داخل منتقل میکرد. تا جایی که میتوانست به دنبال برطرف کردن نیازهایشان بود. خاطرم هست در یکی از سفرهایشان که از یکی از کشورهای آفریقایی برگشته بود و وضعیت مسلمانان، فقر فرهنگی و نیازمندیهایشان را دیده بود به کسانی که در کارهای فرهنگی وارد شدهاند میگفت که باید سراغ مسلمانان دنیا برویم و به آنها برسیم و نباید فقط فکر خودمان باشیم. تأکید میکرد که نیاز فرهنگی ما در خارج خیلی بیشتر است. به مسلمانان آفریقایی عشق میورزید و وضعیتشان را به صورت ویژه دنبال میکرد.»
شهادت با دهان روزه
همسر شهید آخرین سفر حاج عباس را اینگونه روایت میکند: «در آخرین مرحله، سفر ایشان عجیب بود. از قبل تصمیم نگرفته بودند. صبح که میخواستند از خانه بروند، خیلی عجله داشتند. حتی یادم هست یکی از آشنایان مشکلی داشت که خواسته بود با ایشان در میان بگذارم و من برای این مسئله مجبور شدم تا دم در به دنبالشان بروم و ایشان هم خیلی با عجله و سریع جواب دادند و رفتند. بعداً یک نفر را فرستادند که لوازمشان را ببرد و دیگر خودشان به منزل نیامدند تا اینکه از جبهه تلفنی با ما تماس گرفتند. چند وقت بعد، یک روز پیش از افطار ماه مبارک رمضان، خبر شهادت ایشان رسید؛ خبری که برایم خیلی سنگین بود و باورش مشکل.»
یک شب قبل از شهادتش، در قرارگاه کربلا سخنرانی داشت. گفت که فردا سالروز جنگ «بدر» است و از مقام و منزلت شهدای این جنگ یاد کرد؛ شهدایی که در رکاب پیامبربه شهادت رسیدند. بعد دعا کرد و گفت: خوشا به حال رزمندگانی که فردا در جبهههای جنگ به شهادت میرسند. خداوند انشاءالله ما را شامل این لطف خود بگرداند. روزبعد خداوند دعایش را مستجاب کرد و در ظهر جمعه، هفدهم ماه مبارک رمضان و سالروز جنگ بدر (۱۷ رمضان سال ۶۴) در جبهه جنوب به شهادت رسید. بعد ازشهادت، همان آرامش همیشگی در چهرهاش موج میزد. چند روز بعد از شهادت حجتالاسلام شیخ عباس شیرازی، پدر و مادر بزرگوار ایشان به خدمت حضرت امام شرفیاب میشوند. پدر شیخ عباس به حضرت امام عرض میکنند: «شهادت شیخ عباس، بزرگترین سعادت را برای من آورد که موفق شدم از نزدیک شما را زیارت کنم و دستان شما را ببوسم. من شش پسر داشتم که یکی از آنها شهید شد. حالا از شما استدعا دارم دعا بفرمایید که پنج تای دیگر هم خط و راه برادرشان را ادامه دهند. باشنیدن این سخنان اشک در چشمان امام جمع میشود.»