مهدي جمشيدي در يادداشتي به بررسي مفهوم اقتدار در ادبيات رهبر انقلاب پرداخته است. وي معتقد است نميتوان اين مفهوم را در منظومه فكري رهبري معادل با ادبيات متعارف علوم سياسي دانست. گزيدهاي از اين يادداشت را در ادامه ميخوانيد:
در ادبيات آيتالله خامنهاي، مفهوم اقتدار در معنايي كه در علوم سياسي و اجتماعي رايج است، بهكار نرفته است و از اينرو، در مقابل قدرت قرار ندارد، بلكه با آن مترادف است. بر اين اساس، ايشان در طول بيش از يك دهه گذشته، همواره از ضرورت استحكام ساخت دروني قدرت يا كسب اقتدار دروني سخن گفته است و البته در سالهاي اخير، بر شدت تأكيد و حساسيت ايشان افزوده شده است.
ايشان بر اين باور است كه لازمه حركت به سوي آرمانها و ارزشها، استحكام بخشيدن به ساخت دروني قدرت است و اين، ضرورتي نيست كه در عرض مقولات ديگر قرار داشته باشد، بلكه منزلت مركزي و كانوني دارد: «در پيشرفت به سمت هدفهاي آرماني، بايد ساخت دروني قدرت را استحكام بخشيد؛ اساس كار، اين است. از اينرو، بايد با تمام توان، در اين راستا حركت كنيم و در پي اقتدار برونزا نباشيم: «هر چه ميتوانيم، بايد به استحكام ساخت داخلي قدرت بپردازيم؛ هر چه ميتوانيم، [بايد] در درون، خودمان را مقتدر كنيم، [و] دل به بيرون نبنديم.»
مقوله اقتدار، ساحتها و عرصههاي مختلف سياسي و فرهنگي و اقتصادي را دربرميگيرد و منحصر به قلمرو نظامي نيست و حاصل اهتمام به قدرتيابي داخلي نيز، دستيابي به عزت است، به طوري كه بر اعتبار و حيثيت ما در گستره جهاني، افزوده خواهد شد: «ما بايد خودمان را […] قوي كنيم؛ […] از لحاظ سياسي […]، اقتصادي [و …] فرهنگي […]. وقتي قوي شديم، طبعاً عزت پيدا خواهيم كرد.» در ميان دوگانه اقتدار درونزا و اقتدار برونزا، گزينه صواب و صلاح عبارت است از اقتدار درونزا، به طوري كه قوت ما، سبب استغناي ما ميشود و در اين حال، دولتهاي ديگر مجبور خواهند شد كه ما را محترم بشمارند و چشم طمع به منابع و ظرفيتهايمان ندوزند: «راه درست اين است كه ما خودمان را در درون، تقويت كنيم و استغنا پيدا كنيم؛ [چون] دنيا به كشوري كه غني […] و قوي باشد، […] مجبور است احترام بگذارد.» و دشمن نيز تا آنجا به سرمايهگذاري براي معارضه با انقلاب ادامه ميدهد كه احساس كند ميتواند انقلاب را در هم بشكند، ولي اگر دريابد كه از عهده مقابله با اقتدار انقلاب برنخواهد آمد، عقبنشيني خواهد كرد: «دشمنيها ادامه پيدا ميكند […] تا وقتي [كه] ملت ايران، آنچنان قوي بشود كه دشمن، مأيوس بشود از تهاجم سياسي يا امنيتي يا نظامي يا اقتصادي يا تحريم و غير ذلك. [… پس] بايد در داخل، خودمان را قوي كنيم.»
تلاش ما براي تحصيل اقتدار، نه به قصد تعدي و زيادهخواهي و دستاندازي، بلكه به منظور دستيابي به قدرت بازدارندگي است؛ يعني بايد آنچنان مقتدر باشيم كه دشمن، هوس و سوداي ضربه زدن و سنگاندازي را از سر خويش بيرون كند و باور كند كه نميتواند ما را متوقف سازد، بلكه ناچار است ما را به عنوان يك قدرت مستقر و مستحكم، به رسميت بشناسد:
«ما در موضع اعدوا لهم ما استطعتم من قوهٍ و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم قرار ميگيريم؛ […] ترهبون به، همان چيزي است كه در ادبيات سياسي امروز به آن قدرت بازدارندگي ميگويند. جمهوري اسلامي در جايگاهي قرار ميگيرد كه داراي قدرت بازدارندگي است.»
خوشبختانه حركت تكاملي انقلاب در طول دهههاي گذشته، موجب گرديد كه ما قدرت بيشتري كسب كنيم و با شيب رو به بالا، مقتدرتر شويم: «مدام بر اقتدار و قوام نظام جمهوري اسلامي، در طول اين سالها افزوده شده [است].» برخلاف پارهاي القائات و فضاسازيهاي رواني، انقلاب ما توانسته ظرفيتها و استعدادهاي خود را محقق گرداند و ساخت دروني خود را بسط دهد و تقويت كند، تا آنجا كه جبهه دشمن مجبور شده است برخي از پيشفرضهاي غلط خود را تغيير دهد.
پس در نهايت، اقتدار عبارت است از مستحكم و قوي بودن ساخت دروني يك جامعه، به طوري كه اين استحكام و قوت، طرحهاي چالشزا و تهاجمي دشمن را در مقام عمل و اجرا، ناكام بنهد، يا حتي به واسطه گمانهزني پيشيني درباره عدم امكان ضربه زدن، او را از اقدام بازدارد.
از نظر آيتالله خامنهاي، عناصر اقتداربخش عبارتند از اقتصاد، علم و فرهنگ، به طوري كه اگر جامعهاي در اين سه عرصه، موفق شود و به سطوح عالي و راقي دست يابد، بايد آن را مقتدر به شمار آورد: «سه عامل اساسي اقتدار ملي، اينها است: اقتصاد قوي و مقاوم، علم پيشرفته و روزافزون و حفظ روحيه انقلابيگري در همه بهخصوص در جوانها.»
منبع: خبرگزاری مهر