یکی از واقعیتهای مهم و گسترده تاریخ معاصر ایران شکلگیری نهاد دانشگاه است. این نهاد که از سالهای ۱۲۳۰ هجری شمسی با تأسیس دارالفنون آغاز شد، با شکلگیری دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ و گسترش آن در تمام دوران معاصر، یکی از مهمترین نهادهایی است که تمامیت جامعه ایران را متأثر ساخته و در تمام لایههای مادی و معنوی انسان، فرهنگ و جامعه ایران تغییرات بنیادی ایجاد کرده است، اما تاکنون تأثیرات دانشگاه بر جامعه و فرهنگ ایران عمدتاً از زوایای مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تحلیل شده و کمتر چگونگی تأثیر این نهاد بر ابعاد گوناگون الگوهای زندگی روزمره ایرانیان در کانون توجه قرار گرفته است. اینکه دانشگاه از طریق تربیت نیروی انسانی تحصیلکرده، تولید، ترویج و اشاعه دانشهای مدرن و گسترش فناوریها بر اقتصاد، سیاست و توسعه شهر و شهرنشینی در ایران معاصر تاثیری عمیق و گسترده داشته، واقعیتی آشکار است. گمان میکنم در این زمینه نه تنها منابع و متون فراوانی در اختیار داریم بلکه بدون چشم مسلح و تنها با نگاهی به اطراف خود میتوانیم ببینیم که چگونه مؤسسات آموزش عالی و دانشگاهها بر سرنوشت جمعی و گسترش شهرها یا در زمینه توسعه سازمانها، مؤسسات و نهادهایی مثل بیمارستانها و سازمانهای اداری تأثیر دارند، اما اینکه انسان ایرانی امروزی چگونه کارهای روزمره خود را تحت تأثیر نهاد دانشگاه انجام میدهد یا اینکه چگونه فعالیتهای سادهای مثل خوردن، آشامیدن، قدم زدن، نظافت، الگوهای مصرف کردن، پوشش، تفریح و سرگرمی، دورهمیها، بازیها، رفتار با والدین یا کودکان یا هر رفتار سادهای که امروز در زندگی خود آنها را به طور مداوم تجربه میکنیم؛ تحت تاثیر دانشگاه قرار دارند و دانشگاه تأثیر میگذارد بر این مجموعه کارهای عادی، دمدست، مکرر و همه جایی چه تحلیل و تحقیق نشده است. آیا انسان ایرانی امروزی برای انجام فعالیتهای روزمره خود از دانشگاه و علم جدید و تجربههایی که گسترش این نهاد در ایران ایجاد کرده، الهام میگیرد؟ آیا دانشگاه بستر فرهنگی برای این پرسشهای مهم در راستای فهم موقعیتهای جامعه ما هستند؟
دکتر نعمتالله فاضلی، انسان شناس و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در گفتگو با ما در پاسخ به طرح مساله نقش دانشگاه در زندگی روزمره و در بیان اهمیت این پرسشها میگوید: این پرسشها هم برای شناخت نهاد دانشگاه و هم برای فهم واقعیتهای زندگی روزمره و هم برای شناخت فرآیندهای تحول دهنده جامعه ما در دوره معاصر اهمیت دارند. اهمیت این پرسشها و تحلیل آنها در این است که اگر دانشگاه نتواند یا نتوانسته باشد ردپایی در زندگی روزمره ما از خود به جا بگذارد، به واقع باید گفت هنوز دانشگاه ایرانی شکل نگرفته، اگرچه ساختمانهای بزرگ و پرشماری به نام دانشگاه ایجاد شده است. اگر از دانش و دانشگاه در ساختن رفتارها و رویههای زندگی شهروند ایرانی امروز در خانه یا خیابان یا محیط کار یا مهمانی، در خواب یا بیداری یا در هر موقعیت دیگری، هیچ نشانی نباشد، باید به نوعی این واقعیت را پذیرفت که دانشگاه، ایرانی نشده است. دانشگاه زمانی به صورت نهاد محلی و بومی میشود که به نوعی با روالها و رویههای زندگی روزمره مردم درآمیزد و در لحظههای زندگی مردمش به نوعی سهیم شود. از این دیدگاه ما باید پرسش روابط و تعاملات میان دانشگاه و زندگی روزمره را جدی تلقی کنیم. به نوعی میتوان گفت، پرسش از پیوندهای دانشگاه و زندگی روزمره، پرسش از ربط فرهنگی دانشگاه و جامعه است.
کامیابیها و ناکامیابیهای دانشگاه را باید از این زاویه تحلیل کرد که تا چه اندازه این نهاد توانسته در روح زندگی روزمره بدمد و جان این زندگی را متأثر از باورها و معانی کند که نهاد دانشگاه مروج آن است. از طرف دیگر پرسش از دانشگاه و زندگی روزمره نه تنها برای شناخت نهاد دانشگاه در ایران معاصر اهمیت دارد، بلکه این نظر که زندگی روزمره ایرانی را چگونه باید شناخت و چگونه باید به شناسایی رفتارها و عملکردهای انسان ایرانی از نظر قوم، نژاد، دین و آیین یا سن و جنس پرداخت، هم حائز اهمیت است. پرسش اینجاست، آیا زندگی انسان ایرانی را میتوان بدون ملاحظه مؤسسات جدید یا نهادهای جدید مانند رسانهها یا دانشگاهها، شناسایی کرد؟
دانشگاه، شکل دهنده فرهنگ معاصر
این استاد دانشگاه یکی از دلایل نبود منابع کافی در مطالعه تاثیر دانشگاه بر زندگی روزمره را غفلت مطالعات علوم انسانی و اجتماعی در این ارتباط میداند و ادامه میدهد: به گمان من تلاش برای شناخت زندگی روزمره ایرانی که در دو دهه اخیر شکل گرفته یکی از ضرورتهای شناسایی جامعه پیچیده و فراپیچیده امروز ماست، اما هنوز مطالعات زندگی روزمره ایران از عمق نظری و روش شناختی کافی برخوردار نیست. دانشهای علوم اجتماعی و انسانی تمایل جدی نشان نمیدهند به شناخت رفتارها و عملکردهای افراد در زیست جهانهای آنها که ظاهراً اهمیت زیادی ندارند. مطالعات علوم انسانی و اجتماعی عمدتاً حول مقولات ساختاری و موضوعاتی میچرخند که کمتر تمایل دارد تا به ما درباره چنین تجربههای عادی که هنگام چای خوردن، شبنشینیها، دورهمیها، کافیشاپها، قدم زدنها یا اشکال گوناگون عملکردها در کنشهای متقابل هر روزه رخ میدهند. شاید بزرگترین مجهول در ایران معاصر، زندگی روزمره است. مطالعات اجتماعی و انسانی هم یا بر محور دورههای تاریخی یا حول مقولاتی مانند انقلابها، جنگها، تهاجمها، ظهور و افول دولتها، پادشاهان یا حول مقولات ایدئولوژیک و بحثهای دینی و سیاسی است که ارزش چندانی برای کارها و عملکردهای شهروندان در موقعیتهای ظاهراً پیش پا افتاده روزمره از خود نشان نمیدهند. باید گفت دانشگاه و زندگی روزمره هر دو مستلزم این است که پیوند میان این دو را یادآور شویم و اهمیت آن را برای شناخت جامعه امروز ایران بشناسیم. از این دیدگاه در این گفتار میخواهم برخی از سرنخها و مسألههایی را بیان کنم که در این زمینه مطرح میشود.
اگر بخواهیم مسئله دانشگاه و زندگی روزمره ایرانی را توضیح دهیم باید به این واقعیت نیز اشاره کنیم که چگونگی تعاملات دانشگاه و زندگی روزمره یکی از مسائل فرهنگی ماست. اینکه دانشگاه و زندگی روزمره ایرانی در واقعیت دوره معاصر ما دائماً بده بستانهای خود را توسعه دادهاند و به نوعی هر دو نفوذ گستردهای در یکدیگر داشتهاند، خود فی نفسه یکی از تغییرات بنیادینی است که فرهنگ معاصر ما را شکل داده است. مسئلهمندی دانشگاه و زندگی روزمره ایرانی از درون پیوندهای هر روز گسترش یابندهای است که میان این دو شکل گرفته است.
آمیختن هویت معاصر با نهاد علم
دکتر فاضلی با بیان اهمیت نهاد دانشگاه در شکل دادن به تحولات جدید ایران معاصر میگوید: دانشگاه ایرانی از همان نخستین لحظههای تجدد در ایران با زایش دارالفنون آغاز شد. این لحظه، لحظه تاریخی است که خندقهای اطراف تهران پر میشود و دروازههای آن برداشته و شهر تهران همچون الگوی شهر ایرانی جدید آغاز به شکلگیری میکند. در عین حال، زایش دارالفنون همزمان است با مجموعهای از تحولات در زبان فارسی، شکلگیری نظام اداری جدید و پیدایش نهادهای فرهنگی جدید مثل مدارس، موزهها، گسترش قهوهخانهها و دیگر تحولات دوره معاصر ما.
همزمان با گسترش همهجانبه تحولات جامعه ایران، نهاد دانشگاه هم بهتدریج گسترش مییابد. اولین پیوند میان دانشگاه و زندگی روزمره ایرانی در بستر تاریخی معاصر ماست. مفهوم معاصر یا معاصربودگی برای انسان ایرانی جدای از گسترش نهادهای جدید و جلوههای آن نیست. اگر به سفرنامهها و کتابهای تاریخ و منابع دورة قاجار و پهلوی مراجعه کنیم یکی از نکاتی که به وضوح میبینیم این است که یکی از راهها و مبانی زیستن به شیوه معاصر، چیزی نیست جز آمیختن هویت و شخصیت خود با نهاد علم جدید.
در دورههای نخست یعنی قاجار و حتی پهلوی اول، گروه اجتماعی که به نوعی پیشگام و از فرصت و امکان برای معاصر شدن برخوردار بود، عمدتاً درباریان، ملاکان و گروههای فرادست اجتماعی بودند. این گروهها یکی از مهمترین راهبردهایشان برای معاصر شدن یا امروزی بودن، کسب تحصیلات دانشگاهی جدید بود. بسیاری از آنها حتی بعد از طی کردن تحصیلات حوزوی و دینی، به دانشگاههای اروپایی عزیمت میکردند تا بتوانند هویت معاصر بودن خود را از طریق کسب تجربه دانشگاهی شکل دهند. هرچه فضاهای اجتماعی در جامعه ایران بازتر میشد و تحرک اجتماعی سرعت میگرفت، گروههای اجتماعی بیشتری این امکان را بهدست میآوردند که از طریق دانشگاه بتوانند، هویت و منزلت خود را شکل دهند. «ستّاره فرمانفرمائیان» یکی از دختران «میرزاعبدالحسین فرمانفرما» در کتاب خاطراتش با عنوان «دختری از ایران» تأکید میکند که پدرش تلاش جدی داشت که تمام سی فرزند او به دانشگاه رفته و تحصیلات عالیه بهدست آورند. او مینویسد پدرم بارها تأکید میکرد که پیوندهای خانوادگی، اصل و نسبها و قوم و قبیله در دنیای امروز دیگر آن جایگاه را ندارند که بتواند زندگی ما و آینده را ضمانت کند؛ بلکه باید تلاش کنیم از طریق آموزش و دانشگاه موقعیت اشرافی خود را نگاه داریم. این روحیه و فضای فکری که ستّاره از درون خانواده خود روایت میکند بهواقع حال و هوای زندگی خانوادگی همه اعیان، اشراف و درباریان ایران در اواخر دوره قاجار و دوران پهلوی است؛ البته با اندکی تفاوتها. جان و روح و تشخصبخشی دانشگاه به انسان ایرانی جدید را به شیوههای گوناگون میتوان در دهههای اخیر نیز مشاهده کرد.
در این چهل سال بعد از انقلاب اسلامی، ایرانیها شاید بیش از تمام ملتهای دنیا برای گسترش آموزش عالی سرمایهگذاری کردهاند؛ تأسیس، توسعه و گسترش اشکال گوناگون دانشگاه دولتی و غیردولتی، همه بیانکننده این واقعیت است که نه تنها ثروتمندان بلکه حتی فقیرترین خانوادههای ایرانی این آمادگی را داشتند که از نان شب خود بکاهند و به توسعه دانشگاه کمک کنند. گسترش دانشگاهها، با همت مردم بیانکننده این واقعیت است که در روند تاریخی گسترش دانشگاه، انسان و جامعه ایرانی نوعی عملکرد ویژه برای دانشگاه قائل شده است. عملکردی که کمتر به مقوله علوم یا حتی فناوری مرتبط است.
تشخص بخشی
به باور این استاد دانشگاه علامه طباطبایی یکی از مهمترین کارویژههای دانشگاه تشخص بخشی است. آنجا که عملکرد جامعه ایرانی در قبال دانشگاهکه برساخت نموده، چیزی نیست جز پیوندی که دانشگاه ایرانی با تجربههای زندگی روزمره ما دارد. او تاکید دارد، اولین پیوند را باید در عملکرد «تشخصبخشی دانشگاه» جستجو کرد. دانشگاه ایرانی از طریق خلق موقعیتهای تعاملی جدید برای انسان ایرانی این امکان را به او میدهد که بتواند نوعی موقعیت زندگی روزمره جدید را خلق سازد. در این موقعیت تعاملی جدید، انسان ایرانی دانش آموخته یا دانشجو میتواند بهطور نمادین هویت تازهای را تجربه کند که دیگر متفاوت با آن هویت پیشین است؛ یعنی هویتهای قبیلهای، روستایی یا پیشامعاصری که از چشمانداز جامعه معاصر تقبیح شده و ارزش نمادین کم یا گاهی حتی پست دارد.
دانشگاه در ایران معاصر «فضای نمادینی» است که از طریق آن انسان ایرانی میتواند با پیوستن به این فضا، نوعی فاصله میان خود با فضاهای پیشامعاصر ایجاد کند. اگر به نحوه نشانهگذاری و بیان تجربه تحصیل دانشگاهی در ایران نگاه کنیم و برای مثال القاب دانشگاهی را در نظر بگیریم میبینیم که القابی مانند تحصیلکرده، دانشآموخته، فرنگرفته، تحصیلکرده خارج، دانشمند، مهندس، دکتر، لیسانسیه و واژگانی از این نوع، در فضای معاصر و امروزی ایران بیشتر بیانکننده نوعی معنای سلبی است تا معنای ایجابی. این القاب بیش از آنکه معنای ایجابی با خود حمل کنند به نوعی هویتهای پیشینی را که ما با خود حمل میکردیم پس میزنند، حاشیه میرانند و گاه تحقیر میسازند. دکتر، مهندس، لیسانسیه، کارشناس، تکنیسین، دانشآموخته یا دانشجو کسی است که دیگر روستایی، قشقایی یا بختیاری یا دهاتی، عقبمانده،سنتی یا هر شکل دیگری از القاب شکل گرفته از موقعیتهای پیشامعاصر نیست. این قابلیت طرد کنندهگی، حاشیه راندن و عملکرد سلبی القاب و عناوین دانشگاهی به انسان ایرانی معاصر کمک میکند تا به نوعی حضور هویتهای پیشین را در تعاملات روزمرهاش کمرنگ کرده و به نوعی در سایه قرار دهد. ما وقتی خانم یا آقایی را دکتر یا مهندس خطاب میکنیم بهواقع چیزهای فراوانی که او بهطور تاریخی در زندگینامهاش دارد و همواره تاریخ او و خاندانش را با آن میشناختهاند، کنار میزنیم یا موقتاً آنها را نمیبینیم. به گمان من این عملکرد مدارج دانشگاهی اهمیت چشمگیری در روابط متقابل انسان ایرانی در زندگی روزمرهاش دارد.
مهمانی یا دورهمی را تجسم کنیم که آقا یا خانم دکتری وارد میشود. در این هنگام نگاهها به او خیره خواهد شد، اما نه به هویت ایلی یا دینی او، کسی او را با تبار قومیاش تداعی نمیکند، حتی لهجه آذری، کردی و لری او به چشم کسی نخواهد آمد؛ بلکه همه به خانم یا آقای دکتر توجه میکنند. این قابلیت عملکرد القاب دانشگاهی در ایران معاصر چنان قدرتمند است که میتوان گفت چیزی مانند لقب «سیّد» در ایران پیشامعاصر است. سادات، در ایران پیشامعاصر و تا حدودی دوران معاصر از نوعی سرمایه نمادین گرانبهایی برخوردار بودند که همه هویتهای دیگر آنها متأثر از تبار والا و قدسی آنها بود. مهندسان، دکترها، لیسانسیهها و کارشناسان همان «سادات دنیوی» امروزی در موقعیتهای زندگی روزمره معاصر ما هستند. تکیه و تأکید دانشآموختگان بر نوشتن القاب دانشگاهی آنها یا خطاب کردن آنها با این القاب، یکی از نشانههای آشکار این «عملکرد هویتبخش دانشگاه» در موقعیتهای تعامل زندگی روزمره ماست. اغلب ما این تجربه را داریم که دانشجویانی که هنوز دوره تحصیلی آنها به پایان نرسیده، دوستان و اقوام آنها را مهندس یا دکتر خطاب میکنند. این اشتیاق زودهنگام برای کاربرد القاب در تعاملات زندگی روزمره، بیانکننده این واقعیت است که دانشگاه برای ما نه در فرآیند تولید کالا یا خدمات یا در پیشبرد مرزهای دانش، بلکه عمدتاً در موقعیتهای عادی زندگی روزمره سرویس خاص یا عملکرد ویژهای دارد. ما آمادگی داریم برای این سرویس خاص پول، زمان و نیروی زیادی صرف کنیم.
عملکردهای دانشگاه در ایران معاصر نه تنها از نظر اعطای تشخص و منزلت و جایگزین کردن نوعی تشخص دیگر با منزلتهای پیشین است، بلکه پیوسته با زیستن در فضای نمادین دانشگاه به معنای نوعی فاصله گرفتن از فضاهای پیشا معاصر یا حتی گاهی گسستن از آن فضاها و دست یافتن به نوعی هویت یا معنای امروزی شدن است.
دانشگاه از طریق تولید انبوه فضاهای عادی امروزی شدن، نوعی عطش منزلت را در جامعه و زندگی روزمره همه ایرانیان برافروخته است. عطش منزلت که در ایران معاصر به تدریج برافروختهتر شده است تا حدود زیادی حاصل عملکرد نهاد دانشگاه و آموزش عالی در ایران معاصر است.
منبع: روزنامه اطلاعات