شاید در نگاه اول تفکیکی بنیادی بین مساله احیای دین و اصلاح دین دیده نشود و کنار همنشینی این دو را مانند شنا در جهات مخالف یک رود تصور کنیم. اما اساسا نیز نمیتوان این دو را کاملا مجزا دانست. در احیای دین، نحوه بازگشت به سوی «دین اصیل» مفروض است. این تصور از دین مساوی نفی دیانت موجود به سوی دیانتی دیگر است. آن دیانت دیگر اما در مخالفت با وضع زمانه پیدا میشود یعنی اگر در زمانه ایدئولوژیهای رقیب موجود باشند، این دیانت حی که اهل «احیاء» به دنبال آنند، دیانتی است که بتواند با سایر ایدئولوژیهای موجود رقابت کند و چنین دیانتی اصلا به واسطه رقابت پیدا میشود.
لازم است دقت شود که دیانت البته با ایدئولوژیهای جدید تفاوت دارد و نیز منازعه میان دیانت و ایدئولوژیها نیز ناگزیر خواهد بود اما مساله در سلفیگری و «احیای دین» به این معنی، آن است که از دین سلاحی ایدئولوژیک برای رقابت ساخته شود و در این میان به حاق دیانت و اصل آن توجهی نخواهد شد. این فرق، فرق میان نظر اسلامی به احیا و اصلاح و نظر غیراسلامی به آن دو است.
در اصلاح دینی و دینپیرایی نیز همین دو مفروض را به نحوی دیگر داریم، به این ترتیب که باز هم دیانت مطلوب، نه دیانت موجود بلکه دینی متناسب با عصر و زمان است. به این ترتیب احیای دینی یا اصلاح دینی، با اصل گرفتن زمانه، درصدد دخل و تصرف در دیانت موجود هستند. با این تفاوت که اصلاح دینی، دین را از کار میاندازد و منتفی میکند و اهل دیانت را رام زمانه میکند ولی احیای دینی به سلفیگری و جدال کور با زمانه وارد میشود.
اما در اسلام احیای دینی و اصلاح دینی، تفاوت مبنایی نداشته بلکه ملازم هم بوده است. در دیانت، زمان صدر ادیان و حیات انبیا و اولیای دین مورد توجه است و حجت اهل دیانت، قول و فعل و تقریر انبیا و حجج دینی است و به این ترتیب اصلاح یا احیای دین، جز بازگشت به اصل دیانت و پیراستن دین از حجابها بود.
دعوای بیحاصل احیاگران دین و اصلاحگران در سالهای نخست دهه هفتاد در ایران و با پیدایی «حلقه کیان» بالا میگیرد و اصلاحگری دینی در مقابل احیاگری قرار میگیرد. در یارکشیهای مترتب بر این نزاع، عموما اندیشمندان با داشتن «درد سیاست» به جان یکدیگر افتاده، دین به حاشیه رفته و اصلاحگری دینی به «روشنفکری دینی» تحویل مییابد. البته پیش از آن با «سیدجمالالدین اسدآبادی» و «محمد عبده»، فکر روشنفکران جهان اسلام شروع به پوستانداختن کرده بود اما نهایتا این پوستاندازی باعث ایجاد جریانهای سلفی شد.
درنتیجه شکست پروتستانتیسم اسلامی (یا همان اصلاح دینی به معنای عصری کردن دین) در ایران و کشورهای اسلامی، هواخواهان و مدعیان نظریه ایرانشهری، اصولا پروتستانتیسم اسلامی را بیمعنا، ناکارآمد و علیل قلمداد میکنند. اما نباید فراموش کرد که در اینجا دو معنا از اصلاح و احیا (که برشمردیم) با هم خلط شدهاند و توهم شده که هر اصلاحی، عصری و هر احیایی سلفیگری است. اصل احیا و اصلاح دینی، میراث ائمه شیعی است، گرچه نگاه شریعتی به پروتستانتیسم متاثر از عصر او بوده و نتوانست جوابگوی یک برنامه کلان و بلندمدت باشد. علی شریعتی با اخذ و اقتباس سخنان «وبر» درخصوص اقتصاد و ارتباط آن با احیای دین، شاید تا حدودی نسبت به جو سرمایهداری جهان و حتی ایران موضع داشت (البته این موضع چندان جدی و رادیکال نبود) اما شریعتی نتوانست به وجوه مثبت و محصل یا به اصطلاح سفید اصلاح دینی اشاره کند. منظور از ابعاد سفید، پارامترهایی بود که لزوما از مبارزه ناشی و منتج نمیشد. به قولی آن چنانکه به «ابوذر غفاری» توجه داد، نتوانست «سلمان فارسی» را نیز مورد توجه و التفات قرار دهد. آخوندزاده نیز از منظری سکولار به موضوع احیای دین نگریسته بود و تخصصا از بحث ما خارج است. عدم توجه به شرایط هر دوره (خصوصا حوالی مشروطه) و در نظر نداشتن افقی برای آینده، سبب شد آخوندزاده هم شروع نکرده به پایان رسد. آخوندزاده میگوید: «دین اسلام بنابر تقاضای عصر و اوضاع زمانه به پروتستانتیسم محتاج است، پروتستانتیسم کامل موافق شروط پروقره و سیویلیزاسیون متضمن آزادی و مساوات حقوقیه هر دو نوع بشر (زن و مرد) مخفف دیسپوتیزم سلاطین شرقیه در ضمن تنظیمات حکیمانه و مقرر وجوب سواد در کل افراد اسلام ذکورا و اناثاً.(1)
در اثر مواجهه با عالم جدید و با تعبیر «یا رومی روم یا زنگی زنگ»، روشنفکران طرف زنگبار را گرفته و دیانت را طفیلی مدرنیته خواستند. پس از انقلاب نیز با پیدایی روشنفکران و ایدئولوگهای اسلامی مدرن در دهه شصت، کشور به نحوی دچار بههمریختگی فرهنگی و فکری شد. های و هوی حلقه کیان در دهه هفتاد و نفوذ روشنفکران دینی در دانشگاه، همچنین در کنار آن، واردات و غلبه علومانسانی غربی و تسری آنها به پژوهشهای دینی، زمینه بروز و فربهی روزافزون اندیشههای فاشیستی چون ایرانشهری و نظریه انحطاط ایران شد. خط کشیدن روی تمام مشروطهخواهان، روزنامهنویسان، مبارزان، به کنار، همکاسه کردن متفکران ایرانی با روشنفکران مشروطهخواه توسط گروه ایرانشهریه سبب شده است اصلاح و احیای حقیقی دین در کنار پروتستانتیسم تصنعی و بعضا دستوری روشنفکری (چنانکه در دوره رضاخانی رخ داد)، به محاق برود و جای خود را به ادا و اطوار روشنفکری در خدمت سیاست لیبرالها یا بازی «احیای دینی در خدمت ایدئولوژیهای مدرن» بدهد و هر دو گروه از باور اساسی «احیا و اصلاح دینی تواما» یعنی بازجستن دیانت حقیقی و کتاب و سنتی که به حجاب زمانه محجوب شده، باز بمانند.
پانوشتها:
1- آدمیت، فریدون، اندیشههای میرزافتحعلی آخوندزاده، تهران: خوارزمی، 1349، صفحه 221.
منبع: فرهيختگان