کد خبر: 903171
تاریخ انتشار: ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۰
«شب‌هاي بي‌مهتاب» كتابي كه از مرزبندي و دسته‌بندي‌هاي اسارت مي‌گويد
شهبازي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي، فرماندهي ده پاسگاه مرزي در هويزه را برعهده مي‌گيرد. پس از دو ماه نبرد با دشمن متجاوز در حالي كه زخمي و زمينگير شده بود به اسارت دشمن در مي‌آيد. اين اسارت 10 سال به طول مي‌انجامد.

احمد محمدتبريزي
سرهنگ شهاب‌الدين شهبازي افسر ژاندارم سال‌هاي آخر حكومت پهلوي است. افسري كه به خاطر رفتار و ديدگاه‌هاي مخالف با رژيم شاه، براي ادامه خدمت به مناطق دوردست ايران اعزام مي‌شود، در اين مناطق با چهره‌هاي مبارز و انقلابي در تبعيد آشنا شده و در حوزه استحفاظي خود به تأمين حقوق مردم و رعايا همت مي‌گمارد. شهبازي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي، فرماندهي ده پاسگاه مرزي در هويزه را برعهده مي‌گيرد. پس از دو ماه نبرد با دشمن متجاوز در حالي كه زخمي و زمينگير شده بود به اسارت دشمن در مي‌آيد. اين اسارت 10 سال به طول مي‌انجامد.

سال‌ها پس از بازگشت به ميهن، محسن كاظمي زندگي و خاطرات شهبازي را در قالب كتاب «شب‌هاي بي‌مهتاب» به چاپ رسانيد. خاطراتي كه وجه بارزش جريان‌شناسي سياسي- ايدئولوژيك دوران اسارت را شامل مي‌شود و مرزبندي‌ها و دسته‌بندي‌هاي بخشي از اسرا (افسران) را به خواننده ارائه مي‌دهد.
شهبازي 25 آبان ماه 1359 در دهلاويه، با هجوم سخت دشمن مواجه مي‌شود و تركش خمپاره‌اي به كمرش برخورد مي‌كند و ‌با بدني مجروح و خونين به اسارت دشمن درمي‌آيد. مقاومت و ندادن پاسخ سؤالات عراقي‌ها، در همان اولين روز، شهبازي و ديگر اسرا را با كتك و توهين بعثي‌ها روبه‌رو مي‌كند. لحظات سختي بر تمامي اسرا مي‌گذرد: «آن شب در غم، ماتم و اندوه بودم. احساس مي‌كردم تمام حيثيتم از دست رفته است. در خلوت خيلي گريه كردم و تأسف خوردم از اينكه چرا اسير شده‌ام، مدام خود را سرزنش مي‌كردم. من آدم ترسويي نبودم، از جنگ و جدال واهمه‌اي نداشتم، پس چرا اينطور شد؟»(ص55) شب اسارت بسيار سخت و دردناك گذشت.
بازجوهاي عراقي در روزهاي بعد هم سؤالاتي درباره استعداد نفرات، كميت و كيفيت تجهيزات، طرح‌هاي عملياتي و اختلافات بين امام و بني‌صدر مي‌كردند و هر بار با سكوت و پاسخ «نه» شهبازي روبه‌رو مي‌شدند. در اردوگاه موصل، شهبازي را به جرم افسر بودن نزد ساير اسرا نبردند و او را در اتاقكي در كنار سه افسر ديگر ارتش انداختند. افسرهايي كه عقايد ديني و سياسي مخالف شهبازي داشتند و همين شرايط را براي او سخت مي‌كرد.
عراقي‌ها با تركيب اين نفرات سست عنصر و مخالف، به دنبال اختلاف‌افكني بين آزادگان بودند. عزل بني‌صدر دوباره فضاي اردوگاه‌ها را دو دسته مي‌كند. بعثي‌ها هم جنگ رواني را به اوج خود رسانده بودند و با هتاكي و بي‌حرمتي به مسئولان انقلاب به دنبال شكنجه‌هاي روحي و رواني اسرا بودند.
اين مرزبندي‌هاي سياسي و اعتقادي در اردوگاه رمادي هم وجود داشت. شهبازي و يك افسر ديگر را به جرم تحريك اسرا از اين اردوگاه منتقل كردند. خدعه و نيرنگ بعضي از اسرا باز موجب شكنجه و كتك خوردن آزادگان مي‌شد. حضور و آشنايي با مرحوم ابوترابي شرايط را براي بسياري از آزادگان تغيير داد:« ابوترابي با ديد بالا و خليفه‌اللهي به تمامي اسرا (چه خوب چه بد) نگاه مي‌كرد كه به راستي اين نگرش و ديد او جاي تأمل داشت... ابوترابي مي‌‌خواست اسرا از عالي‌ترين درجه تا پست‌ترين درجه با هم روابط عادي و معمولي داشته باشند و كوچك‌ترين برخوردي ميان‌شان رخ ندهد.»(ص115)
با اينكه برخي آزادگان نسبت به اين رفتار حاج‌آقا انتقاد مي‌كردند ولي همه آزادگان ايشان را يك شخصيت عالي و ممتاز مي‌شناختند. عراقي‌ها هم ابوترابي را رهبر اسراي ايراني مي‌دانستند كه همه گوش به سخنان و توصيه‌هايش داشتند و اگر او كاري از اسرا مي‌خواست قطعاً محقق مي‌شد.
انتقال به اردوگاه تكريت، وضعيت كمپ افسران را بدتر از قبل كرد. زيستن در فضايي تنگ و دلگير از همه چيز بدتر بود. اسرا از 24 ساعت شبانه‌روز، 22 ساعت را در فضايي محقر و خفقان‌آور سر مي‌كردند و نمي‌توانستند كوچك‌ترين حركتي كنند.
حزب‌اللهي‌ها در كمپ افسران تكريت يك تشكيلات مخفي به راه انداختند و شهبازي را مسئولش كردند. با راه افتادن اين تشكيلات، انتقال اخبار و اطلاع‌رساني كمي بهتر شد. هرچند با استقرار منافقين در بغداد دوباره شيطنت‌ها عليه آزادگان شدت گرفت. حضور منافقين هم تأثيراتش را مي‌گذاشت و باعث نزاع و زد و خورد بين آزادگان مي‌شد. مديريت اين وضع براي شهبازي و ديگران خيلي سخت بود.
سال‌هاي پاياني اسارت به دشواري هرچه تمام مي‌گذشت. سال‌ها ماندن در اسارت بدون داشتن آينده‌اي روشن، وحشتناك بود:« در دو سال آخر ديگر من نيز بريده بودم، آخر چقدر ما صبح بلند شويم، عصر شود، برويم هواخوري و بعد برويم توي همان سوراخ، دوباره صبح در بياييم بيرون.»(ص245)
دعاهاي آزادگان بدون نتيجه نماند و در سال 1369 نوبت به تبادل اسرا رسيد. شهبازي هم در مرداد همان سال جزو شانزدهمين گروه از اسرا بود كه به ميهن بازگشت. 10 سال اسارت با تمام اتفاقات، سختي‌ و تلخي‌هايش به پايان رسيد و شهبازي دوباره خود را در كنار خانواده و دوستانش مي‌ديد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار