کد خبر: 902251
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با خواهر فوتباليست شهيد علي‌اكبر زاهد
داستان زندگي شهدا با نام‌شان آغاز مي‌شود. مثل عنوان كتابي كه ورق مي‌زني و ماجراي اوج‌گيري يك انسان را به نظاره مي‌نشيني.

فريده موسوي
داستان زندگي شهدا با نام‌شان آغاز مي‌شود. مثل عنوان كتابي كه ورق مي‌زني و ماجراي اوج‌گيري يك انسان را به نظاره مي‌نشيني. با زندگي شهيد علي‌اكبر زاهد نيز از طريق نامش آشنا شديم. نامي كه روي تابلوي يك خيابان در جنوب شهر تهران نقش بسته بود و راهنماي ما براي گفت‌و‌گو با رقيه زاهد خواهر بزرگ‌تر شهيد شد. علي‌اكبر جوان ورزشكاري بود كه فوتبال را به شكل حرفه‌اي در تيم دخانيات دنبال مي‌كرد، اما براي او حفظ ارزش‌هايي چون ميهن و دين و شرف آن‌قدر اهميت داشت كه از شهرت در مستطيل سبز فوتبال بگذرد و در خاك‌هاي تفتيده خوزستان به شهادت برسد. روايت گوشه‌هايي از زندگي علي‌اكبر زاهد را از زبان خواهرش پيش رو داريد.

باشگاه دخانيات
تك دختر خانواده بودم و هفت برادر داشتم. علي‌اكبر ششمين نفر از آنها بود. سال 1341 به دنيا آمد و خانه ما را به قدوم يكي ديگر از سربازان درون گهواره امام خميني(ره) مزين كرد. برادرم نوجواني‌اش را در دوران پهلوي سپري كرد. منطقه‌اي كه ما زندگي مي‌كرديم، آدم خلافكار كم نداشت. بچه‌ها از سن كم شروع به بزهكاري مي‌كردند. خيلي پيش مي‌آمد كه دوستان علي‌اكبر او را دعوت به شرب خمر يا قمار مي‌كردند اما برادرم هيچ وقت تن به اين كارها نداد. خانواده‌اي مذهبي داشتيم و ذات پاك علي‌اكبر باعث مي‌شد دامنش را به گناه آلوده نكند. آرام و سر به زير به مدرسه مي‌رفت و در اوقات فراغتش ورزش مي‌كرد. 15، 16 سالگي علي‌اكبر مصادف با انقلاب بود. همان زمان‌ها فوتبال را به صورت جدي دنبال مي‌كرد و عضو تيم فوتبال باشگاه دخانيات شد. برادرم در كنار درس و ورزش، فعاليت‌هاي انقلابي انجام مي‌داد. آن روزها جوان‌ها بزرگ‌تر از سن‌شان شده بودند. انگار مي‌دانستند كه قرار است تاريخ‌ساز شوند. بالاخره تلاش‌هاي‌شان نتيجه داد و انقلاب به پيروزي رسيد اما هيچ كدام از آن جوان‌هاي انقلابي به زندگي عادي برنگشتند. شجره انقلاب بعد از پيروزي نياز به حفظ و نگهداري داشت و علي‌اكبر اين را خوب مي‌دانست.
بر سر دوراهي
سال 59 جنگ شروع شد. چهار سال قبل از آن يعني در سال 1354 پدرمان را از دست داده بوديم و مادرمان روي تك‌تك پسرهایش حساب مي‌كرد. مثل خيلي از مادرها نگران بود مبادا به جبهه بروند و بلايي سرشان بيايد اما علي‌اكبر و ديگر برادرانم خوب مي‌دانستند كه در شرايط كنوني، ايران روي جوان‌هايش حساب مي‌كند. اولين برادري كه به جبهه رفت، آخرين نفرشان بود. كوچك‌ترين برادرمان كه از علي‌اكبر هم سن كمتري داشت، داوطلب شد و جبهه رفت. بعد علي‌اكبر مانده بود بر سر دوراهي سختي كه بايد يكي را انتخاب مي‌كرد. او در رشته فوتبال به موفقيت‌هاي خوبي دست پيدا كرده بود. حتي چند تا از بازي‌هاي تيم‌شان را در تلويزيون نشان داده بودند اما برادرم راهي را انتخاب كرد كه عاقبت به‌خيري همراه داشت. تصميم گرفت به جبهه برود و در عمليات آزادسازي خرمشهر شركت كند.
شوق جبهه
علي‌اكبر براي جبهه نرفتن بهانه‌اي غير از فوتبال هم داشت. فقط سه ماه مانده بود ديپلمش را بگيرد و مادرمان مي‌گفت بمان و درست را تمام كن اما در جبهه‌ها اتفاق‌هاي بزرگي رخ مي‌داد و برادرم نمي‌خواست از قافله عقب بماند. يعني خيلي از جوان‌ها مثل علي‌اكبر شوق جبهه رفتن داشتند. برادرم در كلاسي درس مي‌خواند كه بسياري از شاگردانش مثل او رخت رزم به تن كردند و جبهه‌اي شدند. بعدها خيلي از آن نوجوان‌هاي دانش‌آموز در جبهه به شهادت رسيدند و فقط معدودي از آنها باقي ماندند. جاذبه عجيبي در جبهه بود كه غيرت مردان مرد را به چالش مي‌كشيد.
علي‌اكبر در 24 ارديبهشت 1361 در اطراف خرمشهر آسماني شد. چند روز قبلش به ما خبر دادند علي‌اكبر مجروح شده است. مادرم براي ديدن او به جنوب رفت اما چون حال برادرم خيلي بد بود، او را به بيمارستان سيناي تهران منتقل كردند. آنجا چند روز تمام علي‌اكبر در كما بود و عاقبت به شهادت رسيد. كمي بعد از شهادتش نيز خرمشهر آزاد شد. هرچند برادرم نتوانست آزادي خونين‌شهر را ببيند اما براي او كه روح آزاده‌اي داشت، آزادي از قفس تن آن هم با شهادت، سعادتي بود كه مدت‌ها به دنبال آن مي‌گشت و اكنون به آرزويش مي‌رسيد. برادرم در وصيتنامه‌اش به مادرم و من كه تنها خواهرش بودم تأكيد كرده بود مبادا در شهادتش گريه كنيم. مبادا كاري كنيم دشمن شاد شود. مادر به وصيتش پسرش عمل كرد و در مراسم او قطره‌اي اشك نريخت.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار