محمدرضا كائيني
كاركرد و كارنامه عياران و پهلوانان در رويدادهاي سياسي- فرهنگي ايران معاصر، از فصول در خور خوانش در ارزيابي رويدادهاي اين دوره است. خاطراتي كه پيش روي شماست، جملگي از مشاهدات عالم مجاهد و جليل، حضرت آيتالله حاجسيد مرتضي مستجاب الدعواتي(مستجابي) است كه كاركرد اين طيف را در بزنگاههاي تاريخ معاصر ديده و اساساً خود در زمره آنان بوده و هست. راوي ارجمند اين وقايع، از همگامان آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني و شهيد سيد مجتبي نواب صفوي در دوران نهضت ملي و نيز از دوستان صميمي آيات:سيدموسي صدر، سيدمحمدباقر صدر، سيد مصطفي خميني، سيدمحمد بهشتي و... است كه شرح نقشآفريني او در 65 ساله اخير، مجالي بس فراخ ميطلبد. اميد ميبريم كه انتشار اين خاطرات خواندني، تاريخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفيد و مقبول آيد.
ارتباط اوليه من با پهلوانان اصفهان
درباره ارتباط حقير با جماعت عياران، بايد عرض كنم كه من در اصفهان با پهلوانان فراواني ورزش کردهام که حق استادي بر گردن من دارند که براي همه آنان لب مغفرت ميکنم و اوّلين کسي که در اين عرصه بر من حق دارد پدر بزرگوارم مرحوم آقاسيداسدالله مستجابي(طابثراه) است. از فعاليتهاي ورزشي خود خاطرات فراواني دارم. از جمله روزي در مدرسه مروي تهران مشغول تحصيل بودم که بعضي از ورزشکاران اصفهاني به ديدنم آمدند و گفتند: ما فردا امجديه کشتي داريم. شما هم براي تشويق ورزشکاران تشريف بياوريد. گفتم: من معمّم هستم و در امجديه جاي من نيست. گفتند براي تشويق کشتيگيران بيايد. با اصرار فراوان فرداي آن روز مرا به امجديه بردند و در محل کشتيگيران ايران مستقر شديم؛ ساعتي آنجا بودم و کشتيها را تماشا ميکردم و لذت ميبردم. ناگهان شنيدم که اسم مرا صدا زدند که براي کشتي مهيا باشم. به دوستان ورزشکار اصفهاني گفتم: چرا نگفتيد که اسم مرا هم در بين ورزشکاران و کشتيگيران نوشتهايد؟! گفتند: حاجآقا اگر ميگفتيم نميآمديد. به هر حال نرفتن به روي تشک را صلاح نديدم و لباس از تن درآوردم و به ميدان رفتم و با دو نفر از کشتيگيران هموزن خود کشتي گرفتم و بر آنها پيروز شدم امّا در کشتي با نفر سوم که مردي قوچاني بود ، ريشي بلند داشت و به ميدان آمد موفّق نبودم. او ريش خود را جمع کرد و در دهان خود جاي داد. من از اين حرکتش جاخوردم و همين مسئله باعث شد به زمين بخورم.
زورخانه چهارسوق عليقليآقا از زورخانههاي مشهور اصفهان بود که هرچه گرد و پهلوان بود از همين زورخانه برميخاست و از هر شهرستاني هم که براي کشتي گرفتن و ورزش باستاني ميآمدند، به اين زورخانه مراجعه ميکردند. بنده هم چند سالي در همين زورخانه ورزش کردم و گهگاه به ديگر زورخانهها ميرفتم. بيشتر آن اوقاتي که پهلوانان را به زورخانههاي ديگر دعوت ميکردند به دنبالشان ميرفتم.
آشنايي اتفاقي با بزرگ پهلوانان تهران
اين برنامه ما با ورزشکاران اصفهاني بود تا اينکه به تهران آمدم. اوّلين روزهايي بود که تهران وارد شده بودم و در منزل حاجعموي مرحوم آيتالله حاج سيد صدرالدين صدرعاملي فرزند مرحوم حاج سيدمحّمدمهدي سکونت داشتم. زمان جنگ بينالملل بود، روزي حاجعمويم گفتند: آقامرتضي برو سه عدد نان سنگك بخر و بياور. هفته دومي بود که به تهران آمده بودم و کتوشلوار پوشيده بودم و تازه از مدرسه بيرون آمده بودم و تازه چند وقتي بود به جمع ورزشکاران وارد شده بودم و حالوهواي جواني قدري مغرورم کرده بود. به دکّان نانوايي که رسيدم جمعيت زيادي براي خريدن نان در صف بودند( کسي به من تذکّر نداد که بچهجان اگر مردي و انساني بايد در صف بايستي تا اشخاص نان خود را بگيرند و بروند تا نوبت تو شود) و با غرور جواني و توهم ورزشکاري تا به دکّان نانوايي رسيدم، فرياد زدم سه عدد نان به من بدهيد. با گفتن اين جمله همه از لهجهام فهميدند که من اصفهاني هستم و در اين محل غريبم.
چو لب بسته باشد نداند کسيکه گوهرفروش است يا پيلهور
چون ديدند اصفهاني هستم چندان توجّهي به من نکردند امّا من کمکم خود را از لابهلاي جمعيت به اوّل صف رساندم و از دست شاطر چوبي را که براي بيرون آوردن نان از تنور در دست داشت، کشيدم. ناگهان يکي از پشت يقهام را گرفت و تکان داد. برگشتم ديدم مردي دوبرابر هيکلم يقهام را با قلدري تمام ميکشد. پيدا بود از آن داشمشتيها و بزنبهادرهاي تهران است. وقتي برگشتم چنان سيلياي به من زد که برق از چشمانم پريد. در عمرم دو بار برق از چشمانم پريده، يکي از همين سيلي و بار دوم هنگامي بود که براي رها شدن از چنگال افراد ساواک از سيوسه پل به پايين پريدم. به هر حال من هم که يقه او را رها نکرده بودم، در همان حال شنيدم که برخي با التماس به او ميگفتند: پهلوان اين پسر غريب است و شما را نميشناسد. او را ببخشيد. و اين سخن زن و مرد در صف نانوايي بود. با اين سخنان و درخواستهاي مردم فکر کردم او بايد شخصيتي باشد، بنابراين يقهاش را رها کردم و به خانه حاجعمو برگشتم. آن روز کشيدهاي خوردم و نان نگرفته دست از پا درازتر به خانه برگشتم. خانه حاجعمو خلوت و اندروني داشت در خلوتخانه اتاقي که با دو پله به طرف بالا ميرفت داخل اتاق خلوت رفتم و در را به روي خود بستم مثل پلنگ تير خورده آرام نداشتم و کاري از دستم برنميآمد تا اينکه حاجعمويم آمدند و در زدند، در را باز کردم. از من پرسيدند: آقامرتضي چه کار کردهاي؟! گفتم: کاري نکردهام. با تعجّب گفتند: مشهديباقر آمده پشت در. نميدانستم مشهديباقر کيست. بعد فهميدم مشهديباقر، پيشکسوت پهلوانان و بزرگ تمام بهادرهاي تهران است. امثال افرادي مانند مهدي قصاب، مصطفي ديوانه و علي تکتکاکبر، محمود گيلگيلي، عباس کورهپز، طيب طاهر و رمضان يحيي و ديگراني مانند آنها که اسامي ايشان را اکنون به خاطر ندارم. وقتي عمويم گفتند: مشهديباقر پشت در است، خيال کردم او براي دعوا آمده است و با اين خيال يک ظرف آهني که پاي پله اتاق بود را براي دعوا برداشتم تا براي دعوا مهّيا باشم. در را که باز کردم ديدم همان مردي است که در دکّان نانوايي به گوشم زده بود و چند نفر ورزشکار هم پشت سرش آمده بودند امّا هنوز کامل در را باز نکرده بودم که ديدم او روي زمين خوابيد و صورتش را به درگاه خانه گذاشت و مرا قسم داد که با پاي خود بر صورتش بکوبم!
با اين واکنش آن شئ آهني را از دستم انداختم و فهميدم چه اشتباه بزرگي کردهام، هر چه ميخواستم او را از درگاه بلند کنم، موفّق نشدم. اطرافيان مشهديباقر به من گفتند: آقا اگر چنين نکني، يعني پايت را روي او نگذاريد، مشهديباقر بلند نميشود، ناگزير شدم پايم را از کفش بيرون آورم و روي سينهاش بگذارم. قسمش دادم که از جا بلند شود، از جا بلند شد و به محض برخاستن دست مرا بوسيد و تکرار ميکرد آقا مرا ببخش. آن زمان قحطي بود و اين مشهديباقر تا يک سال با اينکه حاجعمو نيازي به کمک نداشتند هر روز دو من نان و يک شقه گوسفند براي فقرا به در خانه آقا ميداد.
پهلوانان در ميتينگهاي اعلام شده توسط آيتالله كاشاني
اين ماجرا گذشت تا اينکه بعد از معمّم شدنم در زورخانهاي او را ملاقات کردم و او فهميد من هم ورزشکارم. با اکثر ورزشکاران و پهلوانان تهران مرا آشنا کرد که از پهلوانان خاطرات و حکايتهاي شنيدني فراواني دارم. به عنوان مثال در مبارزات آيتالله کاشاني با دولتهاي وقت، هنگامي که ميتينگي عليه دولت برگزار شد من با هر يک از آن جوانمردان تماس ميگرفتم و خبر ميتينگ را اعلام ميکردم. هر کدام از آنان 200 تا600 نفر را براي ميتينگ سازماندهي و بسيج ميکردند و اينگونه بود که جمعيتي عظيم در آن تظاهرات حضور يافتند و پشت دولت از ديدن آن جمعيت باشکوه ميلرزيد. گاه در گرفتاريهاي سخت به هر يک از اين جوانمردان مراجعه ميشد با کمال مهرباني به ياري ميشتافتند. اين روحيه لوطيمنشانه آنان بود. لغزشها و خطاهايشان را به کنار ميراند و در اواسط يا آخر عمر هم که شده بود از رفتارهاي ناشايست دوران جهالتشان توبه و استغفار ميکردند و يقين دارم که خداوند از تقصيراتشان در گذشته است. بسياري از همين افراد در محضر آيتالله کاشاني از گذشته خود اظهار ندامت و بعد توبه ميکردند و بر سر عهدي که با خداي خود ميبستند تا آخر ثابتقدم بودند و در جبران خطاهايشان دستگير ضعفا و به ويژه يتيمان ميشدند و در پرونده اين جوانمردان از اينگونه امور خير فراوان ديده ميشد.
پهلوانان پاي وعظ روحانيان
به ياد دارم در هفته دو شب در مکانهايي مختلف جمع ميشدند و از مواعظ و نصايح روحانيون بهره ميبردند و آن مجلس علاوه بر توّسل و دعا، مجالس اخلاق و جوانمردي و تقوا بود و خود يکي از اين روحانيون بودم که در جمعشان حضور مييافتم و اشتياق ايشان در شنيدن مباحث خيلي قابل تأمل بود. من در اين جلسات سخنراني داشتم و بسيار مؤثر بود. به تهران که آمدم اغلب در زورخانه بازار نايبالسلطنه به نام زورخانه حمامخانم که مرشدش مرحوم حاجنصرالله ضربگير بود، ميرفتم. سالهاست که آن زورخانه در خيابان افتاده و ديگر اثري از آن نيست. مرحوم مرشد حاج نصرالله بزرگ ضربگيران زورخانههاي تهران و در اخلاق و جوانمردي و فضايل انساني فردي نمونه بود. خدا رحمتش کند اوّل کسي که مرا با ضرب وارد زورخانه کرد و احترام ويژه برايم قائل شد، همين حاج مرشد نصرالله رحمتاللهعليه بود. از او و بزرگوارياش حکايتي دارم که برايتان نقل ميکنم.
وساطت ميان پهلوانان و يكي از وكلاي مجلس
روزي مرحوم شمس قناتآبادي که آن روزها وکيل مجلس بود در سخنراني و نطق خود به چند نفر از همين ورزشکاران ناسزايي گفته بود و آنان درصدد آزار و اذيت قناتآبادي برآمده بودند و او هم حسابي وحشت کرده و ناچار بود براي در امان بودن از ايشان به هر کس متوسّل شود. به آياتي همچون آيتالله کاشاني، آيتالله بهبهاني، آيتالله چهلستون(سعيد) و آيتالله نوري مراجعه کرده بود، امّا فايدهاي نداشت. ديگر درمانده شده بود. وقتي او را آنچنان مضطر و پشيمان ديدم به خاطرم آمد که اين مسئله را با مرشد نصرالله که جايگاه ويژهاي در بين پهلوانان داشت در ميان بگذارم. نزد او رفتم تا همان شب گلريزاني در زورخانه بگيرد.
مرشد نصرالله گفت: من 50 سال است پشت ضرب هستم و تاکنون گلريزاني نکردهام. اينجا بود که ماجراي شمس قناتآبادي و منازعه پهلوانان با او را مطرح کردم و مرشد نصرالله بلافاصله گفت: هر کاري از دستم برآيد در حّل اين مشکل کوتاهي نميکنم. شما بفرماييد چه کنم؟ ما دعوتنامه به نام حاج نصرالله مرشد پيشکسوت تهران چاپ و براي پهلوانان تهران و شميرانات ارسال کرديم و همان شب گلريزان، من نيز به زورخانه رفتم. ديدم بازارچه نايبالسلطنه مملو از جمعيت است. وارد زورخانه شدم. دم در زورخانه ديدم چند ورزشکار در گود در حال چرخيدن و تعدادي ورزشکار آماده ورزش نيز بالاي گود منتظر رخصت گرفتن هستند. جاي پايي ديده نميشد و ظرفيت زورخانه بيش از اندازه در خود جاي داده بود. با ورودم به زورخانه جايي برايم باز کردند و بعد به من تعارف کردند که لخت شوم و من فرصت را براي حل مسئله مناسب يافتم و گفتم: آقاياني که در رابطه با شمسقناتآبادي تصميمي گرفتهاند، او را به خاطر جدّهاش حضرتزهرا سلاماللهعليها عفو کنيد. وگرنه اين حقير و کوچک، سر دم زورخانه را ميبوسم و براي هميشه از زورخانه فاصله ميگيرم و طولي نکشيد که آقايان رضايت خود را اعلام کردند و بنده لخت شدم و داخل گود شدم. از آنجا که در گود لااقل20 نفر از پيشکسوتان و پهلوانان بنام آماده ورزش بودند و هر يک ادّعاي ميانداري داشتند، مرشد نصرالله با توجّه به تجربهاي که داشت، مرا که کوچکتر از هر يک از آنان بودم، به ميانداري انتخاب کرد و دستور داد تختهام را ميان گود بگذارم و مشغول شنا و ورزش شوم و همه راضي بودند چون من از همه کوچکتر بودم هيچ کس ادّعايي نکرد. ورزش که تمام شد طبق آيين گلريزان پولي براي هزينههاي زورخانه از قبيل دستگيري به بينوايان و آب و برق و کرايه و خدمتکن جمعآوري شد. آن شب، شب خاصي بود زيرا حاج نصرالله دعوتکننده گلريزان بود و حدود4هزار تومان جمعآوري شد. مبلغ را به من دادند که همان لحظه تقديم مرشد نصرالله کنم و اين در حالي بود که مرشد نصرالله معطل يک تومان بود و چيزي مادي در کف نداشت. در حالي که همّتي بالا و مردانه داشت.
درك من از كاركرد اجتماعي و سياسي زورخانه
درک و فهم حقير از زورخانه نه تنها به عنوان يک ورزشگاه، بلکه به منزله نيايشگاه و به عبارتي صحنه رزم ماديات دنيوي با معنويات اخروي است و محلي است که در آن شاگردان مکتبش جوانمردي و فتوت ميآموزند تا حامي ضعفا و ستمديدگان باشد؛ محلي که در آن ميآموزند حافظ نواميس و ايشان برداريم. از اين رو با همت جمعي پس از طي شرافت انسانها باشند و خلاص کلام اينکه زورخانه ميعادگاه پهلوانان با خداوند است. زورخانه همچو مسجد پاک و مطهر و داراي قداست است. زورخانه يعني نهاد ملّيت و صميميت و انسانيت آميخته با مذهب و اعتقاد. زورخانه محلي است که نام ابرمرد تاريخ يعني آقا اميرالمؤمنين عليهالسلام همچو خورشيد و اقمار ايشان چراغي فروزان را فرا راه ورزشکاران انسانمدار برميافروزد و با اين اعتقاد عرض ميکنم: جوانان بايد به پا خيزند و مگذارند اين چراغ تابناک فتوّت و مردانگي خداي ناخواسته به خاموشي و تيرگي گرايد. ورزش باستاني تا جايي که تاريخ نشان داده از قبل از زمان گشتاسب و لهراسب بوده است و اين فن حتّي در زمان حمزه سيدالشهدا عليهالسلام و حضرت يعقوب نبي عليهالسلام سابقه دارد. حقير در اصفهان با پهلوانان بزرگي حشر و نشر داشتهام و با ايشان در گود زورخانهها ورزش کردهام و از همان سنين جواني براي فراگيري فنون ورزش و کشتي پهلواني اشتياق فراوان داشتم که بيمناسبت نميدانم يادي از برخي از آن جوانمردان بنمايم. اوّلين شخصيتي که در اين عرصه درس فتوّت و جوانمردي را به من آموخت مرحوم پدر بزرگوارم حاج سيد اسدالله مستجابالدعواتي بودند که به من فرمودند: پسرم چون ميبينم اشتياق به ورزش داري چنانکه من نيز از جواني به ورزش اشتياق داشتم، پس سعي کن آنچه از اين دانشگاه(زورخانه) ميآموزي هميشه در انديشه خود داشته باشي و دائماً به آنها عمل کن و روزها و شبها دروس جوانمردي و فتوّت و صفات بارز انساني و سنّتهاي آن حرفه بزرگ را صداقت و راستي و درستي و سجاياي اخلاقي و شهامت و فروتني و ايثار و بلاخص تقوا را به خاطر خود بسپار و به آن عمل کن. با اين توصيههاي مرحوم پدرم با خود عهد کردم که با خداي منّان اين مراتب را در ميثاق خود فراموش نکنم و هميشه عامل بدان باشم امّا ديگر پهلواناني که با ايشان ورزش کردهام و بر من حق استادي دارند مرحومان پهلوان علي ادهم، پهلوان نعمتالله ادهم و حسين ادهم، پهلوان کريم حاج علينقي و از همرديفان حاج رضا و حاج محّمدباقر مقارهعابد و حاج اکبرآقا حاج رسوليها، حيدرعلي و رضا اخوانصابر و پهلوان رمضان اميري، پهلوان سيد عباس نقاش و پهلوان حسين توپچي و پهلوان حاج حسين و حاج محسن چادردوز و پهلوان حاج ميرزاهاشم اکبريان و برادرش حاجآقامرتضي اکبريان و پهلوان سيد محّمد طباطبايي و پهلوان مهدي تباشيري و پهلوان صادق شماعّي و حاج سيد اصغر مظلومزاده و حسين گرشسب و حاج آقاتقي کمالقمي و احمدآقا ميرمحّمدصادقي و پهلوان حاج ميرمصطفي کلاهدوزان و حاج آقارضا و پهلوان عباس پهلواني و پهلوان عباس پورمعافي و حاج سيد محّمد صادقي و پهلوان شمشيري و پهلوان رحيم نجارپور، پهلوان احمد و پهلوان حسن و از آقايان روحاني عموي پدرم جناب آقا سيد علينقي صدرزاده و مرحوم پدرم پهلوان سيداسدالله مستجابالدعواتي و پهلوان سيدغضنفر طباطبايي و پهلوان آقا جناب فصولي و حاج سيد محّمدعلي مبارکهاي که از وعاظ معروف اصفهان بود، ميباشند. خداوند همه آنان را رحمت كناد و در جوار رحمت خويش جاي دهاد.