پيام فضلينژاد، نويسنده و پژوهشگر، از سال 1376 فعاليتهاي مطبوعاتي خود را آغاز كرد و از ابتداي سال 1393 تا پايان 1395 سردبيري مجله «عصر انديشه» را برعهده داشت. فضلينژاد كتابهاي «شواليههاي ناتوي فرهنگي» (پرفروشترين كتاب سياسي سالهاي ۱۳۸۷ و ۱۳۸۸) و «ارتش سري روشنفكران» را در كارنامه خود دارد كه توسط مؤسسه كيهان و در قالب مجموعه كتابهاي «نيمه پنهان» به چاپ رسيدهاند. وي در سالهاي گذشته پنج همايش در قالب «شبهاي علوم انساني» را برگزار كرده و مديريت گالري هنري «انديشمندان انقلاب اسلامي» را نيز برعهده داشته است. او عضو كميسيون تخصصي علوم اجتماعي در «نهاد كتابخانههاي عمومي كشور»، عضو «فدراسيون جهاني روزنامهنگاران» در شيكاگو و عضو «انجمن صنفي روزنامهنگاران ايران» بوده است و دهها سخنراني در زمينههاي پژوهشي مختلف سياست، فرهنگ و علوم انساني در دانشگاههاي كشور ايراد كرده است. با توجه به سابقه حضور فضلینژاد در نشريه «عصر انديشه» كه در دوران سردبيري وي نشريهاي متفاوت و آزادانديش در حوزه انديشه در بين مطبوعات جريان انقلابي به حساب ميآمد، به سراغ ایشان رفتيم تا از «مصائب آزادانديشي» و دشواريهاي اين مسير و تجربه او در اين حوزه بشنويم.
به عنوان نخستين سؤال، اكنون بيش از يك سال است كه شما از سردبيري مجله «عصر انديشه» استعفا كردهايد. در دوره سه ساله سردبيري خود، تلاش داشتيد تا حتي انديشههاي انحرافي را از زبان افراد اصلي آن جريان بيان كنيد. براي همين براي نقد جريان عرفان حلقه، سراغ شخص «محمدعلي طاهري» رفتيد يا براي نقد تفكر منتظري گفتوگوي خود با پسرش «احمد منتظري» را پس از مدتها نشر داديد. اين فكر چگونه متولد شد و آيا چنين روش روزنامهنگاري، تبعات و پيامدهايي نيز براي شما و تيمتان داشت؟
شايد بتوان گفت كه بزرگترين هزينه اين روش، همان توقف انتشار مجله بود، اما اجازه بفرماييد براي پاسخ به اين سؤال، مقدمه كوتاهي را عرض كنم و توضيح دهم كه اين فكر چگونه متولد شد. ما هنگامي روش «مباحثات انتقادي» با طيفهاي مختلف فكري را به صورت منسجم دنبال كرديم كه به يك تحليل جامع از وضع جمهوري اسلامي و كشور در دهه چهارم انقلاب رسيديم. برآورد من و جمعي از دوستان همفكر اين بود كه ديگر نميتوان با تكيه بر روشهاي يكسويه و مدلهاي تكبعدي به تبيين و تحليل مسائل حوزه انديشه و فرهنگ پرداخت، بنابراين حتماً بايد در اين روش، رفرم و تجديدنظر كرد. انگيزه اين فكر نيز وقتي شكل گرفت كه در سخنرانيهاي دانشگاهي، خصوصاً از سال 1388 به بعد، با مخاطباني مواجه شدم كه دانشجوياني آگاه و دغدغهمند و حقيقتگرا بودند، اما با پاسخهاي ما نسبت به شبهات و مسائل مختلف، اقناع نميشدند و به دستگاه نظري و سيستم تحليلي ما ايرادات درستي ميگرفتند. در بيش از 10 سال گذشته، يكي از برنامههاي ثابت من اين است كه هر ماه در يكي دو دانشگاه كشور حضور پيدا كنم و ساعاتي را به بحث و گفتوگو با دانشجويان بگذرانم. همان سخنرانيها و اشكالاتي كه دانشجويان به سخنرانيهايم ميكردند، توجهام را به اين معطوف كرد كه ما بايد در «روش تحليل» خود بازنگري جدي كنيم كه بعدها تحت عنوان ايده «بازانديشي نظري و رفرم روششناختي» مطرح شد و در مقالاتي تحت عنوان «جنبش روشنفكران مبارز» به شرح و بسط آن پرداختم. در واقع، اين فكر از ابتداي دهه 1390 از درون همان بحثهاي دانشگاهي درآمد و ارتباط من را با يك حلقه 20، 30 نفره از دانشجويان و دانشوران نخبه شكل داد كه همه گمان ميكرديم وضع نظري جريان انقلاب بحراني است و بايد كار جديدي انجام داد.
در ميان نخبگان مطرح نيز كساني بودند كه در اوايل دهه 1390 به اين تحليل رسيده باشند و فكر كنند كه بايد كار تازهاي در عرصه «ژورناليسم انديشه» و روزنامهنگاري علوم انساني انجام داد؟
بله. اغلب نويسندگان و متفكراني كه از سال 1393 با مجله «عصر انديشه» همكاري كردند و يك حلقه 50 نفره را تشكيل ميدادند، آن زمان به اين تحليل رسيده بودند كه «مباحثات انتقادي» و «مناظرات ايدئولوژيك» تنها راه عبور از ركود و فرسايش فكري جريان انقلاب است.
به طور مشخص با چه كساني اين ايده را در ميان گذاشتيد؟
براي نمونه، در آن زمان من با آقاي دكتر «شهريار زرشناس» جلسات منظمي داشتم و درباره اكثر موضوعات مبتلابه عرصه فكر و فرهنگ بحث ميكرديم. ايشان اين ضرورت را حس ميكرد كه بايد يك مجله قدرتمند در عرصه علوم انساني منتشر شود و حتي به برخي متوليان امر پيشنهاد داده بود كه ماهنامه «كيهان فرهنگي» با ساختاري جديد و تركيبي تازه در اين مسير پيشقدم شود. با آقاي سعيد مستغاثي نيز اين جنس بحثها را بسيار انجام ميداديم. در جريان منتقد نيز آقاي «بيژن اشتري» كه مترجم و نويسنده با سابقهاي هستند، با اينكه ديدگاه متفاوتي با ما دارند، كمابيش همان تحليل را داشتند، هرچند اين دوستان، بهرغم تشويق من، اشكالاتي را نيز به روشها و ديدگاههايم وارد ميكردند و به صراحت نيز اين انتقادات را با هم درميان ميگذاشتيم.
همچنين در ديدارهايي كه با آيتالله جوادي آملي، آيتالله سيدمحمدمهدي ميرباقري، آيتالله سيدمحمد خامنهاي، آيتالله مصباح يزدي و... در شش ماه اول انتشار «عصر انديشه» داشتم و خطمشي مجله را شرح ميدادم، رويكردهاي اين بزرگان نيز سبب انگيزه بيشتر ما براي ادامه روش «مباحثات انتقادي» شد. آيتالله سيدمحمد قائم مقامي نيز كه در دورهاي از مشاوران ما بودند، همين تحليل را داشتند كه بايد يك تلاش وسيع ژورناليستي براي شكلگيري دوباره مناظرات اعتقادي شكل گيرد و جريان انقلاب بايد در برابر رقباي فكري خود، فكر و ايده و چشماندازهاي تازه عرضه كند، در غير اين صورت شكست خواهد خورد. بعدها و در طول كار مجله اين جلسات مشورتي وسعت يافت.
اما روشي كه از آن صحبت ميكنيم، زمان نياز داشت تا پخته شود. سرانجام، برپايه مانيفستي كه سال 1394 در شماره 7 مجله منتشر كرديم، اجزا و شيوههاي خود را به صراحت اعلام كرديم. تلاش براي تدوين اين مانيفست كه بخش مهمي از كار آن توسط آقاي «مهدي جمشيدي» عضو هيئت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي پيش رفت، براي اين بود تا به يك «رهيافت تازه» از تفكر ژورناليستي و كار روشنفكري برسيم كه بتواند مبناي فعاليتهاي ما باشد. البته در سال آخر عصر انديشه، من بحث «احياي تفكر انتقادي» را مطرح كردم كه اگر خواستيد بعداً درباره آن ميتوان بحث كرد.
آن هنگام فكر ميكرديد كه ممكن است اين مدل روزنامهنگاري براي شما تبعات و پيامدهايي داشته باشد؟ حال چه اين تبعات از درون جرياني باشد كه شما آن را نمايندگي ميكرديد، چه خارج از آن؟
بله. كاملاً قابل محاسبه بود. ما از جهات بسياري، آسيبپذير بوديم و به موقعيت شكننده مجله اشراف داشتيم. از يكسو، هيچ جريان قدرتمند سياسييا اقتصادي - كه برخي از منابع مالي حوزه فرهنگ و رسانه را نيز متأسفانه همين گروهها در اختيار دارند - ما را حمايت نميكرد و اگر هم ميكرد، ما زيربار آن نميرفتيم. در ژورناليسم ايراني، متأسفانه اين اولين نقطه آسيب است و عموماً بايد به جايي وصل بود. كارنامه «عصر انديشه» در دوره ما نشان ميداد كه اين اتصال برقرار نبود.
وانگهي، وقتي حامي قدرتمند نداشته باشيد، طبعاً اقتصاد رسانه شما نيز آسيبپذير ميشود. مسئله تأمين بودجه و دغدغههاي ناشي از آن در يك سال آخر سردبيري من، بيشتر اوقاتم را به خود اختصاص داد و در نهايت، تبديل به يك روند فرسايشي شد كه خود ماجراي مفصلي دارد، بنابراين هر جا زاويهاي از جهت فكر و روش با قرائتهاي مسلط پيدا ميكرديم، اين آسيب اقتصادي ميتوانست بيشتر شود و همان اسپانسرهاي محدود نيز به تدريج بيانگيزه شوند. سوم اينكه، جريان اصلاحطلب از هيچ كوششي براي بياعتبارسازي مجله فروگذار نميكرد و تلاش داشت به شكل پيوسته ما را در بحران نگه دارد. رسانههاي اين جريان حتي تلاش ميكردند تا تعامل ما با سوژههاي مختلف و نويسندگان منتقد را مخدوش كنند و عدهاي را از همكاري با ما برحذر دارند كه البته دوره اين نوع سناريوها گذشته است و نتوانستند مانع كارمان شوند.
چهارم و مهمتر از همه اينكه، برخي افراد شاخص حتي اصولگرا، روش ما را در مجله «عصر انديشه» برنميتابيدند و گمان ميكردند كه «مباحثات انتقادي» با شخصيتهاي منتقد يا دگرانديش، نوعي «باج دادن» به رقباي فكري است، اما به نظرم اين تحليل آنها از بيخ و بن غلط است و مبناي ديني هم ندارد. جالب است كه همين دسته از اصولگرايان بعد از ما نيز همان روش «عصر انديشه» را پيگرفتند! اما اين رشته مسائل براي ما توليد بحران ميكرد و بر شدت فشارها ميافزود. از درون جريان اصولگرايي، شخصيتهايي كمشمار مانند دكتر مقدمفر بودند كه از اين كار حمايتهاي سازنده كردند و در ميان مشوقان، آقاي دكتر صفارهرندي به اين تيپ فعاليتها توجه داشتند.
در مقابل، حجم مخالفتها در آن زمان و برخلاف امروز، وسيع بود. يك جريان داخلي كه خود را متولي علوم انساني ميدانست، فعاليت ديگران را تحمل نميكرد و با توجه به ارتباطاتي كه داشت، ما را تحت مضيقههايي گذاشت. يك جريان داخلي ديگر نيز اساساً تجديدنظر در روش را برنميتابيد و براي نمونه، حجتالاسلام سيدحميد روحاني در نامهاي سرگشاده، موضع شديدي نيز عليه گفتوگوي من با دكتر عباس ميلاني گرفت و ادعا كرد كه روايت سلطنتطلبان را درباره امام و انقلاب تطهير كردهايم، در حالي كه حتي آقاي مسعود بهنود در تلويزيون بيبي سي گفته بود در اين مصاحبه 37 سؤال رد و بدل شده كه طرفين در هيچ كدام از مباحث با هم موافق نبودند!
شما به انتقاد آقاي سيدحميد روحاني پاسخ داديد؟
اساساً زماني براي پاسخگويي نماند، چون كمتر از چند هفته بعد مجله براي چندين ماه تعطيل شد و استعفا دادم. پس از انتشار دوباره آن نيز من سردبيري آن را برعهده نداشتم، اما هركس كه اين مصاحبهها را كامل بخواند، نه اينكه فقط تيترها و سوتيترها را مطالعه كند، متوجه ميشود كه نقطه عزيمت ما براي مباحثات انتقادي، يك ديدگاه اصيل اسلامي بود كه در مشورت با متفكران زبده شكل ميگرفت و رشد ميكرد و در همين روند، مانيفست ما نيز تكامل مييافت.
در زمان سردبيري «عصر انديشه» به دادگاه نيز رفتيد؟ يعني هزينه قضايي هم براي خط مشياي كه دنبال ميكرديد، پرداخت كرديد؟
در سؤال اول به گفتوگو با «محمدعلي طاهري» اشاره كرديد و از قضا همين مصاحبه ما را با شكايت آقاي عليزاده طباطبايي كه وكيل آقاي طاهري است، به دادگاه كشاند. ادعاي وكيل ايشان اين بود كه چنين گفتوگويي صورت نگرفته كه ما نيز مستندات خود را به دادگاه ارائه داديم و تبرئه شديم.
با چنين تجربياتي، به نظر شما چرا در عصر حاضر تضارب آرا در جامعه ما پيرامون مسائل اساسي علوم انساني كم ديده ميشود و هنوز نيز گفتوگو و مناظره يك شخص ليبرال با يك فرد انقلابي يك اتفاق منحصربه فرد تلقي ميگردد؟ چرا ديگر مثل ابتداي انقلاب خبري از مناظرات ايدئولوژيك نيست؟ آيا اين نياز انقلاب مرتفع شده يا دليل ديگري دارد؟
امروزه بيش از هر زماني انقلاب نياز به مناظرات عقيدتي و مباحثات انتقادي دارد تا از فرسايش نظري گذر كند. به گمانم اولين اشكال جامعه فكري ما اين است كه نظريهپردازي، فرمايشي شده است. وقتي با نتايج از پيش ساخته، قدم در راه پژوهش و تحقيق ميگذاريم، طبعاً خود را از جستارهاي جديد بينياز ميكنيم. اغلب، جوابهاي از پيش تعيين شده به پرسشهاي تازه ميدهيم و همين ما را از جستوجو و تكاپوي بيشتر بازميدارد و نوعي استغناي كاذب را در ما پديد ميآورد. فكر ميكنيم كه پاسخ همه پرسشها و شبهات را ميدانيم، در حالي كه ناگهان آچمز ميشويم و آن زمان در مييابيم كه آنچه ما فكر ميكنيم، همان نيست كه مخاطب ما ميانديشد. ما سالها در چنين سيكل معيوبي گرفتار شده بوديم و بيرون آمدن از اين پوسته، زمان بسياري ميبرد.
اين اشكال نيز تنها معطوف به جريان انقلاب نيست. بخشي مهم از ليبرالها و سوسياليستهاي معاصر به مراتب بيشتر از برخي متفكران انقلاب به ورطه دگماتيسم نظري افتادهاند، اما ذات برخي از آن جريانها محافظهكار است و جوهر جريان فكري ما، انقلابي است. وانگهي شما هنگامي كه به سرچشمههاي انقلاب و آراي متفكران اصيل آن مانند استاد مطهري، آيتالله طالقاني، دكتر بهشتي، آيتالله خامنهاي، دكتر شريعتي و... نگاه ميكنيد، هيچ نشاني از دگماتيسم در روش و محتوا را نميبينيد، اما در سطوح ديگر، حتي در سطح مفسران آراي اين متفكران، رگههايي از جمود ديده ميشود. كار ما به عنوان كنشگر انقلابي، شكستن اين جمود است.
بله استاد مرتضي مطهري نيز معتقد بود استاد ماركسيست هم ميتواند در دانشگاه كلاس داشته باشد. اما آيا در حال حاضر چنين ظرفيتي وجود دارد؟و اساساً آيا اين نگاه شهيد مطهري، به نحوي منجر به ترويج عقايد ضاله نميشود؟
البته ابتدا بايد عرض كنم كه معتقدم اتفاقاً در حال حاضر بخش مهمي از دانشگاهها و محافل علمي ما در اختيار جريانهاي فكري رقيب با تفكر انقلابي است. مشربهاي مختلف فكري معارض با تفكر انقلاب، آرا و قرائتهاي خود را با دانشجويان خود درميان ميگذارند، اما اغلب يكسويه و نه در قالب مناظرههاي روشمند. اين هم فرصت و هم تهديد است. ما همواره از تهديدها سخن گفتهايم، اما از فرصتها كمتر حرف زدهايم. به گمانم ميتوان تهديدات نظري را از رهگذر يك «تفكر انتقادي» تبديل به فرصتهاي بينظير كرد، اما نه با استراتژي علمي و فرهنگي موجود در كشور. امروزه بخش مهمي از بودجههاي عرصه علم و انديشه دور ريخته ميشود، چون سرمايهگذاريهاي حكمرانان ما بدون يك هدف و سناريوي مشخص براي آينده ايران است.
در مقابل اين ديدگاه شما، برخي معتقدند اين جريان فكري انقلاب است كه به دليل خلأ محتوايي از ديالوگ فراري است و لذا غالباً در فضاهاي رسانهاي خود رو به مونولوگ يا ميزگردهاي درون جرياني ميآورند.
اين انتقاد به طور كلي به جريان انقلاب هم وارد است، چون بخشي از رسانههاي ما از پرداختن به متفكران اصيل و ميدان دادن به آنها اجتناب ميكنند و در عوض، سلبريتيباز شدهاند، بنابراين وقتي ظاهر امر را مينگريم و آرايش فضاي فكري كشور را نقد ميكنيم، كاملاً احساس ميشود كه ما دچار «ناتواني تئوريك» شدهايم، اما هنگامي كه با ظرفيتهاي وسيع تفكر اسلامي مواجه ميشويم، اين داوري فرق ميكند، اما حيف كه با اين سياست رسانهاي و با دست خود، قبر متفكران اصيلمان را كندهايم. من در طول يكسال گذشته و پس از استعفا از سردبيري «عصر انديشه» براي تحقيقي پيرامون «وضع تفكر در ايران معاصر» با بيش از 20 نفر از متفكران و انديشمندان كشورمان بحث و گفتوگو داشتهام. اگر آن بحثها منتشر شود، خواهيم ديد كه به دست خود چه ظلمي به تفكر اصيل اسلامي كردهايم و چه ظرفيتهايي را كنار گذاشتهايم؟ از اين جهت، به هيچ وجه تصور نميكنم كه ما داراي خلأ نظري غيرقابل جبران هستيم، بلكه نياز به يك بازانديشي منضبط و احياگري روشمند داريم كه ميتوان درباره آن بحثهاي بسياري شكل داد.
برخي معتقدند عدم نيل به مطلوب در اسلاميسازي علوم انساني، جريانهاي فكري متعدد و متكثر درون انقلاب اسلامي است؛ يكي از تفكيك ميگويد، ديگري رويكرد اخباري دارد، يكي از اساس مدرنيته را يكسره نفي ميكند؛ ديگري معتقد به لزوم گزينشگري در خصوص مدرنيته است. به نظر شما اين تكثر آرا مانع از فراموش كردن رقيب اصلي يعني انديشه ليبرال نيست؟ يا شما اين تكثر را مطلوب ميدانيد؟
به نظرم، تكثر فكري در جريان اسلامي سازنده است و نشان از ظرفيتهاي كلان متفكران مسلمان دارد. هيچ كدام از اين نگرشها، با استعمار و فلسفه ليبرالي موافقت ندارند و بنابراين تكثر عقيدتي سبب غفلت از ايدئولوژيهاي رقيب نخواهد شد، بلكه ميتواند چشماندازهاي تازهاي را در اين رقابت در اختيار ما قرار دهد. از نگاه من بايد اين تكثر را به رسميت شناخت و با آن براي افزايش ظرفيتهاي فكري تعامل كرد. در غير اين صورت، تبديل به جرياني منزوي خواهيم شد كه قدرت گفتوگو، حتي در درون خود را نيز از دست ميدهد، چه برسد به قدرت ديالوگ با انديشههاي معارض را.