کد خبر: 899981
تاریخ انتشار: ۲۷ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۱
دو هديه پايان سال بنده به مسئولان دولتي کاملاً سخاوتمندانه و ارزشمند است، يعني هدايايي است که ...
غلامرضا صادقيان

دو هديه پايان سال بنده به مسئولان دولتي کاملاً سخاوتمندانه و ارزشمند است، يعني هدايايي است که دستيابي به آن براي مسئولان، دشوار و يا حتي غيرممکن شده است و براي اهداکننده هم –هر کس که باشد- آسان به دست نيامده است.
مي‌دانم که عموم مسئولان ما در چنبره نوعي زندگي ماشيني و به دور از مردم گرفتار شده‌اند و حداکثر اطلاع آنان از مردم با گزارش‌ها و بولتن‌هاي اداري است، بنابراين هديه اول من مشاهدات يک شب از طي طريق ميان محل کار تا خانه با پاي پياده است، کاري که تقريباً هيچ مسئول دولتي در کشور به آن ملتزم نيست و البته اين آسان به دست نمي‌آيد، زيرا اندوه فراوان و بار سنگيني بر دوش مشاهده‌کننده مي‌گذارد و بنابراين اهداي آن کاملاً سخاوتمندانه و براي دريافت‌کننده کاملاً‌ ارزشمند است. هديه دوم من قطعه کوتاهي از يک کتاب است. مي‌دانم که مسئولان ما فرصت خواندن کتاب را هم ندارند، به ويژه کتابي تکرارنشدني چون بوستان سعدي را. بنابراين براي ايشان از بوستان هم مي‌گويم.
پريشب که از روزنامه در محل تقاطع خيابان‌هاي ميرزاي شيرازي و مطهري تا خيابان فاطمي حدود 700 متر مسافت را پياده رفتم، در ميان جنب‌وجوش خلق براي بازگشت سريع به خانه‌ها چيزهاي ديگري هم در اين مسير کوتاه قابل مشاهده بود: 32 کودک کار و در واقع متکدي که فال و دستمال کاغذي و جوراب مي‌فروختند اما چون قيمت دستمال کاغذي بسيار بالاتر از قيمت واقعي است و اگر کسي به آنها پول هم بدهد مي‌گيرند، کارشان تکدي‌گري است تا مثلاً دستفروشي. در همين مسير 12 واکسي از بچه 10 ساله تا پيرمرد 90 ساله! بيشتر آنها همين چند روز مانده به عيد ديده شده‌اند، زيرا واکسي‌ها معمولاً حوزه استحفاظي دارند اما شب عيد همه چيز به هم مي‌ريزد.
هر چند احتساب دقيق و کامل دستفروشان در اين مسير 700 متري ممکن نيست اما من دست‌کم 45 دستفروش را هم آمار گرفتم. از زيره کرمان که همين روزهاي پايان سال پيدا مي‌شود تا لباس زنانه، کيسه حمام، چغاله بادام، آبميوه دستي روي گاري دستي، سي‌دي فيلم‌هاي مبتذل و بساط کتاب‌هاي متفرقه از «وغ‌وغ ساهاب» صادق هدايت تا «روسپيان سودازده من» گابريل گارسيا مارکز.
تأسف‌بارترين صحنه اين مسير کوتاه حضور هفت خانواده متکدي است که شباهت چهره‌هايشان نشان مي‌دهد از يک فاميل يا يک روستا هستند. زني جوان يا پير با مردي جوان که يک يا دو بچه هم به بغل دارند با ديالوگ آشناي «از شهرستان آمده‌ايم و پول بازگشت نداريم.» اين هفت متکدي خانوادگي در فاصله 30 تا 50 متر از هم در خيابان وليعصر حد فاصل فاطمي و مطهري ماه‌هاست که قابل‌مشاهده‌اند. حقيقتاً گردن اين جوان‌هاي متکدي از ران پاي برخي رهگذران کلفت‌تر است. هفت،‌ هشت ساعت تمام روي پا مي‌ايستند و زن جوان يا مادر خود را هم همراه کرده‌اند تا از تهراني‌هاي پولدار، دريافتي آسان داشته باشند.
من تا کنون درباره اين مشاهدات قضاوتي نکردم جز آنکه درباره اين آخري گفتم متکديان گردن‌کلفت! ولي درباره مورد بعدي مي‌خواهم قضاوتي هم بکنم؛ يک پسر و دختر جوان با لباس مجلسي و چهره آرايش کرده و مدرن! از مردم تقاضاي کمک مي‌کردند با اين جملات «داريم مي‌رويم عروسي، کيف پول را خانه جا گذاشته‌ايم!» به آنها مي‌گويم خب! يک تاکسي دربست بگيريد و به عروسي برويد، آنجا از فاميل‌تان پول قرض بگيريد و يا با همان تاکسي به خانه برگرديد و کيف پولتان را برداريد. پاسخ آنها روشن است، سکوت! يعني برو بگذار کاسبي کنيم و قضاوت من هم اين است: اي واي بر اين انسانيت که اينچنين آسان به حراج مي‌رود!
در ميان اين همه سياهي، البته که امواج خروشان خوبي و نيکي از مردماني که کسب و کار روزانه آنها را خسته کرده و به اميد ديدن خانواده مي‌شتابند، متلاطم است و جاي بحث نيست که اگر از سياهي‌ها مي‌گويم، به خاطر همان است که مسئولان دولتي را در پياده‌روهاي خيابان‌ها نمي‌بينم و شايد اين سياهي‌ها در گزارش‌هاي آنان غايب باشد، بنابراين آخرين مشاهده خود را نيز از همين جنس باز مي‌گويم؛ پدر و مادر کهنسالي با نوه خود مي‌خواهند از عرض خيابان بگذرند، درست از روي خط عابر پياده. اما خودروهاي گران‌قيمت امانشان نمي‌دهند و با سرعت آنها را پس مي‌رانند. به تجربه دريافته‌ام که در اين خودرو‌ها پزشک و مهندس و استاد دانشگاه هم کم نيست اما فهم و فرهنگ ترافيکي به آنها مي‌گويد کسي که سوار است بايد خود را به صفوف پياده‌ها بکوبد و حق با اوست که سوار است و پياده بايد کنار برود تا او مجبور به ترمز نشود. در اين ميان حتي خودروي شاسي‌بلندي يک ويراژ هم مي‌دهد و سر خودرو را به سوي اين پدر و مادر مي‌چرخاند تا آنها را بترساند! شايد ساعتي بعد يکي از اين دو به خاطر ترس و اضطرابي که دست داد، از دنيا برود، بي هيچ محکمه‌اي که قاتل در آن حضور يابد! اينجا هم قضاوتي دارم: «اولئک کالانعام بل هم اضل».
اما هديه من از بوستان به مسئولان دو قوه مجريه و قضائيه است. من سال 96 را سال اعتراض به فساد و تبعيض مي‌دانم و سخنراني‌ 29 بهمن رهبري معظم را در تأکيد به مسئولان که مردم از فساد و تبعيض ناراضي‌اند، نقطه عطف سالي که گذشت، مي‌شمرم. دولتمردان ما و دستگاه‌ قضايي ما بايد در سياست‌ها و روش‌ها تجديدنظر کنند و بر مردم، آسان و بر متعديان به مردم، سخت بگيرند و من بهتر مي‌دانم قطعه‌اي از آغاز بوستان را به مسئولاني که مي‌دانم کمتر فرصت مطالعه مي‌يابند، تقديم کنم. اين قطعه مخاطب دولتي دارد اما سه بيت آخر علاوه بر سران دولت، مي‌تواند توصيه‌اي به قضات و دستگاه قضايي هم باشد.

خداترس را بر رعيت گمار
که معمار ملکست پرهيزگار
بدانديش تست آن و خونخوار خلق
که نفع تو جويد در آزار خلق
رياست به دست کساني خطاست
که از دستشان، دست‌ها بر خداست!
نکوکار پرور نبيند بدي
چو بد پروري خصم خون خودي
مکافات موذي به مالش مکن
که بيخش برآورد بايد ز بن
مکن صبر بر عامل ظلم دوست
که از فربهي بايدش کند پوست
سر گرگ بايد هم اول بريد
نه چون گوسفندان مردم دريد

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار