آيدين تبريزي
فصل بهار، طبيعت بيشتر خود را نشان ميدهد و جلوههاي خود را آشكارتر ميسازد. البته طبيعت در هر فصلي جلوههاي خود را دارد، اما بهار اوج اين جلوههاست و ميتوانيم براي بهاري شدن سراغ همه آن تحولها و تغييرهايي برويم كه در طبيعت روي ميدهد. همچنان كه در فرهنگ ديني به ما سفارش شده كه به سادگي از كنار اين نشانهها عبور نكنيم، بلكه در آنها تأمل كنيم. تصور ميكنم كه اين پنج درس را ميشود از بهار ياد گرفت.
از درختان ياد بگيرم
بهار بعد از زمستان ميآيد و اعتدال بهاري بعد از آن همه خشونتهاي زمستان ظاهر ميشود. بيداري بعد از آن خزان حاصل ميشود. همه اينها براي ما حاوي پيام اميدبخشي است كه درس تحول و تغيير را رها نكنيم. اگر ميبينيم كه در بيرون از ما چالشهاي رنگارنگي منتظر ما نشستهاند به ياد درختاني بيفتيم كه از تفاوتهاي سهمگين زمستان و خزان پاييز و آن همه سرما و بوران عبور كردند. به ياد درختاني بيفتيم كه در اوج سرما و بوران و برف، وجود بهار را انكار نكردند و نگفتند كه آمدن بهار افسانهاي بيش نيست و هرچه هست آن چيزي است كه اكنون ميگذرد. به تعبير حافظ:«دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت/دائماً يكسان نباشد حال دوران غم مخور» و ياد بگيريم كه در سختي زندگي همچون درختان باشيم كه وجود بهار را انكار نميكنند.
تحول با ادعا ، امكانپذير نيست
درس ديگري كه ميشود از بهار گرفت اين است كه آمدن بهار با ادعا ، سخنراني و لفاظي امكانپذير نيست. بيشترين خلاقيتها ، كارها و شكوفاييها در سكوت امكانپذير ميشود. تصور كنيد اگر درختان در زمستان اظهار وجود ميكردند و ميگفتند ما هستيم و ما هنوز نمردهايم آيا ميتوانستند به بهار برسند؟ اظهار وجود و سخنراني درختان در زمستان همان و خشكيدنشان همان. درس بزرگي كه ميشود از بهار ياد گرفت اين است كه بتواني به موقع سكوت كني و در سكوت معنوي و روحاني وجود خودت، زمينههاي رشد را در خود فراهم نمايي، همچون درختاني كه در فصل خزان و زمستان سكوت ميكنند، ادعايي ندارند و سرشان را پايين مياندازند و حتي اگر به آنها گفته شود كه شما هزار سال ديگر هم بيدار نخواهيد شد نميآيند بيانيه بدهند و جواب دهند كه نه ما چنين و چنان هستيم، بلكه سكوت خود را همچنان وفادارانه حفظ ميكنند.
تدريجي بودن تغيير را بپذيريم
درس سومي كه از بهار ميگيرم اين است كه بپذيرم آمدن بهار نه يك امر ناگهاني كه امري كاملاً تدريجي است. بسياري از ما ميخواهيم به يكباره متحول شويم و اين آغاز سرگردانيها و سرخوردگيهاست. نگاه كنيد به درختان. آيا درختان به يك باره به گل مينشينند؟ يعني شما شب ميخوابيد و صبح درختان را غرق در شكوفه ميبينيد؟ يا اينكه در طول روزها اين اتفاق ميافتد؟ پس اگر ميخواهيم به شكوفايي برسيم بپذيريم كه اين امر تدريجي است. اگر ميخواهيم عادتهايي كهنه را از سر بيرون كنيم و عادتهايي نو بپوشيم بپذيريم كه هم بيرون كردن آن عادتها از سر تدريجي است و هم پوشاندن عادتهاي نو.
انرژي دروني را با قياسها هدر ندهم
درس چهارمي كه از بهار ميگيرم اين است كه تفاوتها را بپذيرم و انرژي رواني و دروني خود را با مقايسه كردنها به هدر ندهم. همچنان كه درختان ، گلها و درختچههايي كه در بهار به شكوفايي مينشينند با هم تفاوتهاي عمدهاي دارند. از يك گل كوچك بگيريد تا درختان غول پيكر هر كدام به كار خود مشغولند. برخي از گلها شكوفههاي بسيار كوچكي دارند و برخي گلهاي بزرگي ميآورند، اما هر كسي در نهايت كار خود را ميكند. از بهار ياد ميگيرم به جاي اينكه روي كار ديگران تمركز كنم و مدام حسرت داشتههاي ديگران را بخورم، سعي ميكنم روي كار خود متمركز شوم و به شكوفايي آن استعدادي نزديك شوم كه درون خود دارم نه اينكه مدام به استعدادها و توانمنديهاي ديگران چشم بدوزم.
فرصت شكوفايي به همه داده شده
درس پنجمي كه از بهار ياد ميگيرم اين است كه امكان ندارد كه موجودي در روي زمين باشد و در جشن بهار چيزي براي عرضه نداشته باشد. همچنان كه همه درختان و گلها در فصل بهار فضايي براي رشد و شكوفايي پيدا ميكنند و كسي از شكوفايي منع نميشود ما نيز در زندگي فرصتهاي شكوفايي را در اختيار داريم. حال اگر از آن فرصتها استفاده ميكنيم داستان چيز ديگري است. به تعبير امام علي (ع) «فرصتها مثل ابر در گذرند» و اگر من به اين فرصتهاي گذرا پشت ميكنم و نميخواهم آنها را ببينم و به حساب بياورم به اين معنا نيست كه آنها وجود ندارند. پس تا دير نشده بايد هشيارانه فرصتهاي خودشكوفايي را در درون خود پيدا كنيم چون كسي كه به او حق حيات داده شده فرصت خودشكوفايي هم به او داده شده است مگر آنكه او خود را از اين حق محروم كرده باشد.