مبينا شانلو
يعقوب قرباني پدر دو شهيد مدافع حرم است. شايد تواضع و متانت پدر شهيدان را نتوان در قالب اين نوشتار به تصوير كشيد اما گويي پدر رنگ و بوي جهاد را از دوران دفاع مقدس و ورودش به ايران به يادگار داشت. ارادتش به شهداي دفاع مقدس و احترامش به خانواده شهدا شايد اينگونه برايش رقم زد كه روزي او هم پدر شهيد مدافع حرم شود. مدافعان حرمي از لشكر فاطميون. آنچه در پي ميآيد ماحصل گفتوگوي ما با پدر شهيدان حسن و محمد قرباني است كه در سالهاي 94 در حلب و در96 در بوكمال سوريه به شهادت رسيدند.
آقاي قرباني! چه زماني به ايران مهاجرت كرديد؟
سال 1359بود كه به ايران آمدم. ماحصل زندگي من و همسرم هفت پسر بود كه دو پسرم به نامهاي حسن و محمد را در راه دفاع از حريم آل الله هديه كردم. بچهها در ايران متولد شدند و با فرهنگ ايران اسلامي پرورش پيدا كردند.
كدام يك زودتر راهي شد؟
ابتدا حسن رفت. سال 94 بود. همان سال هم شهيد شد.
اخلاق و رفتارش در زندگي چگونه بود؟
حسن اخلاقش خوب بود. هر كاري از دستش برميآمد انجام ميداد. ايام محرم كه ميشد كار و بارش را براي عزاداري امام حسين (ع) تعطيل ميكرد. در هيئتهاي مذهبي حضور داشت و مداحي ميكرد. راننده كاميون يك شركت بود. شغل خوبي داشت. اهل كار و زندگي بود اما از همه اين تعلقات دنيايي ، پول و امكانات گذشت و مدافع حرم شد.
با رفتنش مخالفتي نداشتيد؟
حسن 30سال داشت و خودش ميتوانست براي آيندهاش تصميم بگيرد. وقتي پرسيدم چرا ميخواهي بروي گفت من فقط به نيت دفاع از اسلام و براي دفاع از حرم خانم زينب(س) بسيجي وار ميروم. وقتي از خطرات منطقه برايش صحبت كردم، جواب دلنشيني به من داد و گفت در راه دفاع از بيبي همه خطراتش را ميپذيرم.
چگونه از شهادتش با خبر شديد؟
پسرم رفت و بعد هم از منطقه تماس گرفت و گفت اينجا همه چيز آرام و خوب است. من در خط مقدم هستم. من هم گفتم هرچه خدا بخواهد. همان اعزام اول هم شهادت نصيبش شد. تير به كنارگوشش اصابت كرده بود. خبر شهادتش را بستگان به ما دادند. من در خانه نبودم. با من تماس گرفتند و گفتند ميخواهند به خانه ما بيايند. من هم بيخبر از همه جا به خانه آمدم. ابتدا گفتند مجروح شده و بعد هم خبر شهادتش را دادند. من هم گفتم خدا پسرم را بيامرزد. مادرش كمي بيتابي كرد اما بعد آرامتر شد. بعد از تشييع با شكوه، پيكر پسرم را درگلزار شهداي روستاي جمالآباد پاكدشت به خاك سپرديم. حسن دركنار دو شهيد ايراني دوران دفاع مقدس آرام گرفت و در حال حاضرگلزارشهدا سه شهيد مدافع حرم دارد.
و سومين شهيد مدافع حرم گلزار شهداي روستايتان پسر ديگرتان محمد است؟
بله. دو سال بعد از شهادت حسن، محمد راهي جبهه شد.
چطور رضايت داديد؟شما كه يك شهيد مدافع حرم تقديم اسلام كرده بوديد؟!
بله. اما وقتي گفتم محمدجان تو ديگر نرو، برادرت حسن رفت و شهيد شد تو بمان. در جوابم گفت من بايد بروم. خيلي اصرار كرد تا راضي شديم. محمد 30سال داشت كه شهيد شد. فاصله سنيشان هم حدود يك سال و نيم بود. محمد هم مثل حسن، اهل مسجد وهيئت بود. درآمد خوبي داشت و از كارش هم خيلي راضي بود. نماهاي مساجد را بازسازي ميكرد.
محمد چه زماني راهي شد؟
آبان ماه 96بود كه رفت و وقتي به آنجا رسيد با من تماس گرفت. خيلي خوشحال بود و من معناي اين همه شادي وخوشحالياش را متوجه نشدم. راهش خيلي سخت بود اما خودش راضي بود. وقتي من اين حالش را ميديدم نميتوانستم مانعش شوم و جلوي رفتنش را بگيرم.
ايشان چطور به شهادت رسيدند؟
تركش خمپاره به گردنش اصابت كرده بود. ابتدا همسرم با خوابي كه ديده بود متوجه شهادتش شد. مادرش ميگفت خواب ديدم چند شهيد به در خانهمان آوردهاند. من سؤال كردم اين شهدا براي چه كسي هستند؟در خواب گفتند اين شهدا براي شما هستند. كمي بعد از سپاه به خانه ما آمدند و خبر شهادت محمد را دادند. بعد از شهادت محمد مادرش صبوري پيشه كرد، شهادت بچهها درس صبوري به ما داد. پيكر محمد را كه آوردند در كنار برادرش به خاك سپرديم.
در پايان اگر صحبتي داريد بفرماييد.
من امروز افتخار اين را دارم كه بگويم پدر دو شهيد مدافع حرم هستم اما خدا را شاهد ميگيرم كه فرزندان شهيدم براي پول ، مقام و موقعيت دنيايي راهي نشدند. هر دوي آنها هم كار داشتند و هم درآمد خوب. آنقدر كه نياز به كمك هيچ كس نداشتند، اما وقتي اطرافيان و گاهي مردم ناآگاه متوجه ميشوند كه من پدر دو شهيد مدافع حرم هستم به طعنه و كنايه من را به گرفتن حقوق بالا و امكانات متهم ميكنند. بعد از شهادت فرزندانم اين حرف و حديثهاست كه اذيتمان ميكند. حسن و محمد براي دفاع از اسلام و حريم آل الله رفتند نه براي گرفتن پول. اميدوارم روزي شفاعت شهدا نصيبمان شود.