سيمين جم
معمولاً هنگام مواجهه انتقادي با مسئله ازدواج جوانان عادت داريم در جايگاه يك داناي كل ميكروفون را به دست بگيريم و شروع كنيم به تخريب كردن جوانان. البته مرحله بعدي كارمان هم اين است كه براي ازدواج جوانان هزار جور نسخه ميپيچيم و كاملاً هم معتقديم جوانان بايد اين نسخههاي شفابخش را استفاده كنند تا نه تنها بختشان باز شود، بلكه ازدواجي موفق داشته باشند. البته ما هم در صفحه امروز همين كار را كردهايم و دو مطلب از سه مطلب صفحه جنبه نقد و بررسي و نسخهپيچي دارد، اما براي اينكه جانب عدالت را رعايت كرده و يكطرفه به قاضي نرفته باشيم يك مطلب يعني همين نوشتهاي كه ميخوانيد را فقط به زنان جوان اختصاص داديم تا خودشان از موضوع ازدواج بگويند. چند نمونه مجرد و متأهل را انتخاب و با آنها گفتوگو كرديم و قضاوت را به عهده خود خوانندگان گذاشتيم.
چند سال ديگر خواستگارها ته ميكشند
آرزو ترابي ، 35 ساله،مجرد وكارمند بخش خصوصي
روزي نيست كه جدي يا شوخي، با زبان طنز يا كنايه حرفهايي درباره مجرد بودنم و ازدواج نكردنم نشنوم. هفتهاي نيست كه حضوري يا تلفني يا در فضاي مجازي پيشنهاد ازدواج نداشته باشم اما چيزي در قلبم و در ذهنم ميگويد دست نگه دار. كمي ديگر صبر كن. شايد گزينه مطلوب و ايدهآلت را پيدا كني. اين وسواس را سنم كه از 30 گذشت پيدا كردم. تا قبل از آن با اينكه تعداد خواستگارهايم بيشتر بود ولي تقريباً همه را ميپسنديدم، ولي آن موقع مشكل اصلي ايرادهاي ريز و درشتي بود كه پدر و مادرم و حتي خواهر بزرگتر و شوهر خواهرم روي خواستگارها ميگذاشتند و كمكم من هم مثل آنها حساس و ايرادگير شدم و حالا به جايي رسيدهام كه كوچكترين ايراد – البته به نظر من ايراد – را نميتوانم تحمل كنم. دست خودم نيست. سنم دارد بالا ميرود و مطمئنم چند وقت ديگر شمار خواستگارها هم كاهش پيدا ميكند و شايد در چند سال آينده ديگر خواستگاري نداشته باشم و خواستگارها ته بكشند. با اين حال ميترسم جواب مثبت بدهم. احساس ميكنم حرفهاي دوستان همسن و سالم در اين قضيه بيتأثير نيست. ميگويند آرزو خانم تو تحصيلات و شغل خوب، خانواده مرفه و باكلاس و بر و روي خوب داري، پس دليلي ندارد هول كني و با عجله خودت را در هچل بيندازي. البته بماند كه به اين خواستگارهاي اينترنتي و تلگرامي هم اصلاً نميتوان اعتماد كرد، ولي خب خواستگارهاي واقعي هم كم نيستند.
بعضيها از دماغ فيل افتادهاند
نسيم صالحي ، 37 ساله ، متأهل و دارای يك فرزند
اگر به حرف اين و آن گوش داده بودم الان دچار سرنوشت مريم دختر خالهام شده بودم. با دو مدرك فوق ليسانس و يك شغل خوب و پردرآمد افسردگي گرفته است. دختر 40 سالهاي كه با محاسبه خودش تا به حال به 127 خواستگار جواب رد داده است كه البته تنها هفت خواستگار مربوط به پنج سال اخير است. جالب اينجاست كه مريم هنوز هم در عالم خودش سير ميكند و هزار شرط و شروط براي همسر ايدهآلش دارد، شرطهايي كه بعيد ميدانم هيچ مردي يكجا داشته باشد. هميشه به شوخي به او ميگفتم تو مگه از دماغ فيل افتادي؟ هزاران هزار دختر مثل تو هست كه چشمشان به در خشك شده تا يكي بيايد. تو فكر ميكني براي دوتا فوق ليسانسي كه داري كسي سر و دست ميشكند؟ اوايل كه ازدواج كرده بودم ميگفت:«نسيم خودت را بدبخت كردي» اما الان به حال من غبطه ميخورد و ميگويد:«خوش به حالت كه در جواني، هم بچه داري، هم شوهر خوب كه به زندگيات معنا و انگيزه ميدهند.» مريم تصميم گرفته است فتيله غرور و كلاس گذاشتنهايش را پايين بكشد، تا شايد بختش باز شود و بتواند با نگاهي خوشبينانهتر با موضوع انتخاب همسر برخورد كند. او ميگويد هر چند دچار وسواسي كشنده در انتخاب همسر شده است اما چارهاي ندارد كه با واقعيتهاي زندگياش كنار بيايد.
زندگيام خوب ميچرخد، اما... آزاده فراهاني ، مجرد ، 37 ساله و شغل آزاد
پس از فارغالتحصيلي از دانشگاه ديدم در هيچ اداره دولتي براي اين مدرك هنري دانشگاهي تره هم خرد نميكنند. پس به توصيه يكي از آشنايان استعداد هنري خود را در يك آرايشگاه زنانه به كار بستم و خدا را شكر الان پس از 12 سال كار، هم خانه خريدم و هم ماشين، حساب بانكيام هميشه پر از پول است. حسابي با دوستان به مسافرت ، رستوران و تفريح ميروم. تنها مشكلم اصرار شديد پدر و مادر به ازدواج است و البته همه كم و بيش اين اصرار را دارند و گزينههاي متعددي را پيشنهاد ميكنند. نه اينكه دلم نخواهد ازدواج كنم، اما موردهاي پيشنهادي يا آناني كه مستقيماً پيشنهاد ازدواج ميدهند بعضيهايشان هم عقيده من نيستند يا از نظر سني از من كوچكترند يا آهي در بساط ندارند و من بايد خرجشان را بدهم يا مشكوك ميزنند يا قيافه درست و حسابي ندارند يا تحصيلاتشان پايينتر است و خلاصه هر جور حساب ميكنم معدلشان از من پايينتر است و من دوست ندارم با آدمي پايينتر از خودم ازدواج كنم. اوايل كه جوانتر بودم كه اصلاً اجازه نميدادم كسي پا پيش بگذارد و ميخواستم خودم انتخاب كننده باشم، ولي بعدها كمي ملايمتر شدم تا دل پدر و مادرم را شاد كنم، ولي الان به آستانه 40 سالگي رسيدهام و هنوز مجردم. گاهي با خودم ميگويم من كه زندگي شادي دارم و مشكل مالي هم ندارم، ولي وقتي به زنان جوان متأهل فاميل با يكي دو تا بچه و يك همسر همراه و حمايتكننده بر ميخورم، فكر روزهايي را ميكنم كه پا به سن گذاشتهام و شايد ديگر حوصله سفر ، سينما و رستوران را نداشته باشم. نميدانم، شايد اگر ما دختران اينقدر شرايط راحت و رفاه در خانه پدري را نداشتيم كه زندگيشان را به پاي ما بريزند و ما كاملاً مستقل بار بياييم، آن وقت قضيه فرق ميكرد. الان دختران به راحتي شرايط شانه خالي كردن از ازدواج را دارند. به نظرم در اين زمينه خانوادهها مقصر هستند، چون شرايطي را فراهم ميكنند كه جوانان ميتوانند از زير ازدواج شانه خالي كنند.