کد خبر: 899304
تاریخ انتشار: ۲۲ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۱:۳۱
در آستانه نوروز با خودمان حساب و كتاب كنيم تا دودستگي‌هاي دروني آزارمان ندهد
آغاز سال نو و فرصت‌هايي كه در آن براي تأمل وجود دارد مي‌تواند ما را با يك رخداد فرخنده براي زندگي‌مان روبه‌رو كند، اينكه ما اين تعطيلات را بهانه حساب‌كشي و حسابرسي از خودمان قرار دهيم.

محمد مهر

آغاز سال نو و فرصت‌هايي كه در آن براي تأمل وجود دارد مي‌تواند ما را با يك رخداد فرخنده براي زندگي‌مان روبه‌رو كند، اينكه ما اين تعطيلات را بهانه حساب‌كشي و حسابرسي از خودمان قرار دهيم. ممكن است در آغاز اين كار قيافه خوبي براي ما نداشته باشد، ممكن است كه آن را در ظاهري تهديدآميز ببينيم، مثل وقتي كه كسي به ما مي‌گويد به زودي به حساب تو خواهم رسيد و اين‌گونه ما برداشتي تهديدآميز از رسيدگي به حساب داريم اما نتيجه قطعاً مبارك خواهد بود. همه ما به نوعي در ناخودآگاه خود از روبه‌رو شدن با حساب و كتاب واهمه داريم و مي‌ترسيم كه پاي محاسبه و حساب و كتاب باز شود. چرا؟ شايد به خاطر اينكه حسابرسي از خودمان را مدت‌هاست كه به تعويق انداخته‌ايم. مدت‌هاست كه به آن چراغ چشمك‌زن حسابرسي دروني بي‌توجه بوده‌ايم و سعي كرده‌ايم از يادش ببريم. دقيقاً اين همان ترس و واهمه‌اي است كه از مرگ داريم. آيا تا به حال از زاويه «به حسابت مي‌رسم» به مرگ نگاه كرده‌ايد؟ انگار كه مرگ هم دقيقاً آن چراغ چشمك‌زن حسابرسي است كه چسبيده به ما روشن است. در واقع ترس بسياري از آدم‌ها از مرگ به خاطر «نفس مرگ» نيست بلكه به خاطر اتفاقاتي است كه قرار است «بعد از مرگ» براي آنها بيفتد، مثلاً آنها پيش خود تصور مي‌كنند كه وقتي بميرند حساب و كتابي در كار خواهد بود و آنها نمي‌دانند چطور مي‌توانند از عهده حساب و كتاب‌ها برآيند. به ما گفته‌اند كه وقتي عيد مي‌آيد بسيار به ياد قيامت بيفتيد يعني آن رستاخيزي كه در طبيعت شروع شده شما را ياد آن رستاخيز حقيقي بيندازد و به واسطه آن در زندگي خود تأمل كنيد كه به كجا مي‌رويد و جهت زندگي شما كجاست. طرح چهار سؤال و پاسخ به آنها شايد ما را براي خروج از اين وضعيت كمك كند.

آيا من واقعاً آن طور كه مطلوب من است زندگي مي‌كنم؟

اگر ما نخواهيم بي‌خيال و بي‌توجه از كنار آن چراغ چشمك‌زن دروني كه مدام زمان حساب‌كشي از خود را به ما گوشرد مي‌كند بگذريم، دقيقاً چه كار بايد بكنيم. يكي از بهترين كارهايي كه مي‌توانيم در اين باره انجام دهيم اين است كه از خود بپرسيم آيا من واقعاً آن طور كه مطلوب من است زندگي مي‌كنم؟ در واقع بسياري از نگراني‌هايي كه در ما وجود دارد به خاطر آن دوپارگي‌هايي است كه در زندگي ما روي داده است. من مطلوب‌هايي در درون خود دارم اما واقعيت زندگي من چيزي ديگري است، بنابراين يك چراغ هشدار در من روشن مي‌شود و به من هشدار مي‌دهد زندگي خود را از آنچه در واقع مي‌گذرد به سمت مطلوب‌هاي خود بكشانم.
آيا من واقعاً آن طور كه مطلوب من است زندگي مي‌كنم؟ اين پرسشي است كه در صورت توجه به آن مي‌تواند آن دوپارگي‌ها و چندپارگي‌هاي درون شما را كه كانون و مركز تشويش‌ها، استرس‌ها و بي‌قراري‌هاست رفع و رجوع و رفو كند. پس اجازه بدهيد بذر اين سؤال در شما بيفتد و در شما جوانه بزند و رشد كند. آيا به واقع من آن طور كه دلم مي‌خواهد زندگي مي‌كنم؟ مثلاً يكي از علائم و نشانه‌هاي چراغ حسابرسي كه دائم در من چشمك مي‌زند تباين و تضادي است كه ميان كار و رفتارهاي من و چارچوب‌هاي اخلاقي وجود دارد. اين چراغ در واقع مرا به اين سؤال رهنمون مي‌شود كه آيا من آن طور كه مطلوب من است زندگي مي‌كنم؟ اما چون توجه به اين چراغ، مستلزم توجه به يك سري محدوديت‌ها و بررسي‌هاي مجدد است و من سعي مي‌كنم بي‌تفاوت از كنار آن عبور كنم. مثلاً ممكن است كسي خودش را زير نظر گرفته و ديده باشد كه اين روزها به طور ميانگين 10 ساعت در شبكه‌هاي اجتماعي حضور دارد و روزي صدها بار به طور وسواسي و عصبي گوشي تلفن همراه خود را چك مي‌كند. ممكن است كسي خودش را زير نظر گرفته و متوجه شده باشد علاوه بر زمان‌هاي قابل توجهي كه در شبكه‌هاي اجتماعي صرف مي‌كند دچار حاشيه‌هايي در اين شبكه‌ها شده كه احتمالاً به خانواده و تعهدات اخلاقي او در برابر همسرش آسيب خواهد زد. مثلاً متوجه شده كه اخيراً ارتباط‌هاي او با افراد جنس مخالف از گفت‌وگوهاي عادي و كاري به سمت مسائل عاطفي و درددل‌ها سوق پيدا كرده است. اين يك چراغ هشدار است كه در درون فرد روشن شده، اما فرد نمي‌خواهد تن به اين جراحي بدهد، بنابراين هر روز به تعويقش مي‌اندازد.

 

يادت مي‌آيد چطور در جلسه خواستگاري نشسته بودي و مثل بيد مي‌لرزيدي؟

واقعيت آن است كه انسان به تذكر نياز دارد چون آدمي موجودي است كه بسيار زود و حيرت‌آور فراموش مي‌كند و از ياد مي‌برد. ما از ياد مي‌بريم كه چطور در جلسه خواستگاري نشسته بوديم و مثل بيد مي‌لرزيديم و خدا خدا مي‌كرديم كه آن دختري كه دوستش داريم نصيب ما شود و كسي مانع‌تراشي نكند و كسي سنگ بزرگي جلوي راه ما نيندازد كه ما به عشق‌مان برسيم و با خودمان مي‌گفتيم خدايا اگر اين دختر نصيب من شود من ديگر از تو چيز ديگري نمي‌خواهم. اما نگاه كنيد كه حالا آن دختر نصيب ما شده و ما به عقد هم درآمده‌ايم و ازدواج كرده‌ايم و صاحب بچه هم شده‌ايم. آيا عهد و رابطه ما همان نبود؟ سال‌هايي آمده‌اند و رفته‌اند اما چرا من ديگر آن حس و دريافت‌ها را ندارم؟ به خاطر اينكه از ياد برده‌ام در آن موقعيت چطور خدا خدا مي‌كردم و چطور صميمانه از خدا مي‌خواستم آن دختر نصيب من شود. تجربه نشان داده بسياري از آدم‌هايي كه سراغ روابط فرازناشويي مي‌روند در واقع تعهدات خود را از ياد مي‌برند و آنها را از جلوي چشم خود دور مي‌كنند. درست است كه ما به رسم مألوف، حلقه‌اي و انگشتري دست‌مان مي‌كنيم، اما در واقع آن حلقه و انگشتري حقيقي، آن پيوند اصلي و دروني و همه حس‌ها و دريافت‌ها و خاطره‌هاي عزيزي است كه در ذهن ما وجود دارد، ولي ما گاهي به خاطر آن چنددستگي دروني كه در ما وجود دارد آنها را ناديده مي‌گيريم. اما چطور مي‌توان در برابر اين ناديده‌انگاري‌ها صف‌آرايي كرد؟ به نظر مي‌رسد مهم‌ترين نسخه، تذكر و به ياد آوردن است. من وقتي مثلاً در محل كارم در خطر رابطه عاطفي قرار مي‌گيرم بايد تعهدات خود را به ياد بياورم، آنها را احضار كنم، مسئوليت خود را بپذيريم كه اصلاً من چه كسي هستم؟ برخي از متأهلان در دام‌هاي رابطه‌هاي متعدد مي‌افتند به خاطر اينكه اساساً همچنان خود را مجرد فرض مي‌كنند يا قيافه همسر و فرزند يا فرزندان‌شان آن قدر كم‌رنگ و كم‌اثر است كه در برابر آن تصوير پرجاني كه بهانه آغاز يك رابطه ديگر شده كوچك‌ترين تاب مقاومت را ندارد و مي‌تواند وهم مجرد بودن را به فرد بدهد. اما آن تذكر دروني يا آن سيلي به موقع و هشداردهنده بايد به موقع فرود بيايد و نواخته شود: آيا من پدر كودك و همسر زني هستم يا نه؟ آيا شروع يك رابطه ديگر نمي‌تواند خانواده مرا آسيب‌پذير كند؟ آيا اين كار من در نهايت به ضرر خانواده، همسر و فرزندم نخواهد بود؟ اينها زمان‌هاي حساب كشيدن از خود است كه اگر به موقع صورت بگيرد اولاً مرا براي گرفتن تصميم‌هاي درست و عبور سالم از وسوسه‌ها ياري خواهد كرد و در ثاني ذهن، روان و روح مرا از افتادن در دام‌هاي عذاب و درد وجدان رهايي خواهد داد. بي‌شك همين مثال را در رابطه با بسياري ديگر از تصميم‌ها و رفتارهايمان مي‌توانيم اجرا كنيم.

 

از كجا بدانم زمان حسابرسي من فرارسيده است؟

اما پرسش دقيقي كه در اين ميان مي‌توان مطرح كرد اين است كه من از كجا بدانم زمان حسابرسي و زمان حساب و كتاب كردن من فرارسيده است. از كجا بدانم كه آن چراغ هشدار در من روشن شده است و وقت بازنگري و بازرسي در رفتارها و كردارها و جهت‌گيري‌ها و هدف‌ها رسيده است.
نشانه بازنگري معمولاً آن ملال و افسردگي دروني و در جا زدن و حس فرورفتني است كه گاه در ما وجود دارد. اجازه بدهيد از همين حس فرورفتن استفاده كنيم، چون فكر مي‌كنم يكي از بهترين تعبيرها درباره آلارم بازبيني و حسابرسي شخصي است. يك وقت است كه ما احساس مي‌كنيم پيش مي‌رويم، يعني در فعاليت‌ها و امور خود پيشرفت داشته‌ايم. يك وقت هم حس مي‌كنيم پسرفت‌هايي داشته‌ايم. هر دو اينها اگرچه يكسان نيستند اما روندهايي طبيعي در فعاليت‌هاي ما به شمار مي‌روند. ما ممكن است در روزها و ماه‌هايي پسرفت داشته باشيم اما اگر حس كنيم نه پيش مي‌رويم و نه پس، بلكه فرومي‌رويم چه؟ يك شركت در فعاليت‌هاي خود ممكن است ماهي يا سالي سودآور باشد و ماه و سالي ديگر زيانده، اين معناي پيشرفت و پسرفت است اما اگر آن شركت مثلاً در ظاهر يك شركت مواد غذايي باشد اما عملاً به محل توليد مواد مخدر صنعتي تبديل شود چه؟
اگر مثلاً بانكي يا مؤسسه مالي به جايي براي پولشويي بدل شود چه؟ در اين صورت تنها تعبيري كه مي‌تواند وضعيت آن شركت را توصيف كند فرورفتن است. شركت اساساً در يك مسير تباهي افتاده است. اين حسي است كه ما نيز گاه در زندگي تجربه‌اش مي‌كنيم. احساس اينكه اساساً در مسير ديگري افتاده‌ايم. يك وقت شما مي‌خواهيد به كوه برويد. ممكن است پيش برويد يا عقب بمانيد. اينها تا حدي طبيعي است چون شما حتي وقتي هم عقب بمانيد باز در مسير كوه هستيد و به سمت كوه مي‌رويد اما اينكه شما يكهو چشم باز كنيد و ببينيد به جاي كوه از يك شهر بازي سر درآورده‌ايد معلوم است يك جاي كار ايراد جدي‌اي دارد.

 

وقتي «كه چه!» مثل خوره به زندگي من مي‌افتد چه كنم؟

يكي از مكان‌هاي جدي كه افراد در موقعيت فرورفتن قرار مي‌گيرند و اين حس را دارند كه فرومي‌روند موقعيت‌هاي شغلي و كاري است. اينجا باز آن چراغ هشداردهنده است كه روشن شده است، هنگامي كه حس مي‌كنيد ديگر كار كردن شما آن جاذبه و شور پيشين را ندارد. بسياري از ما متأسفانه در دام اين وضعيت مي‌افتيم و در نهايت آن چراغ هشدار در ما روشن مي‌شود.
واقعيت آن است كه هويت شغلي آدمي بخش مهمي از هويت فردي او را شكل مي‌دهد. در واقع بخش قابل توجهي از ميزان نارضايتي ما از خودمان به هويت شغلي‌مان برمي‌گردد، به كارهايي كه انجام مي‌دهيم، بنابراين بخش اعظمي از بازنگري‌ها و خانه‌تكاني‌هاي دروني ما به اين جا برمي‌گردد كه من به خود مراجعه كنم و ببينم كه چرا دچار فرسايش كاري شده‌ام. افرادي كه دچار اين حالت مي‌شوند عموماً از يك حس مشترك سخن مي‌گويند؛ اينكه حس مي‌كنند در يك فضايي گير افتاده‌اند. آنها گمان مي‌كنند روز به روز بلند شدن از تختخواب برايشان سخت‌تر و دشوارتر مي‌شود، نه گمان كه واقعاً با تمام وجود اين حس را دارند كه انگار رختخواب هر صبح با التماس و عجز و لابه از آنها مي‌خواهد كه بلند نشوند، گويي كه رختخواب موجود زنده‌اي است و هوايي كه براي نفس كشيدن مي‌خواهد حضور افقي شماست. اما اين دلزدگي از كجا مي‌آيد؟
واقعيت آن است كه اگر ما معناي پشت كارهايمان را برداريم يا نتوانيم پاسخ‌هاي دقيقي به «كه چه؟» بدهيم دچار فرسايش‌هاي شغلي مي‌شويم و آن دستگاه «كه چه» در ما روشن مي‌شود و همه چيز را سياه و تاريك مي‌كند. مثلاً يكي ممكن است كه شغل بسيار پردرآمدي هم داشته باشد اما به خاطر فرسايش شغلي دستگاه «كه چه» در ذهن او روشن مانده باشد. برخي از كارآفرين‌هاي تجاري و موفق دنيا يك روزي از خواب بلند شده‌اند و گفته‌اند ديگر بس است، آنها نه كارتن‌خواب بوده‌اند و نه معتاد و نه اينكه سقفي بالاي سرشان نبوده است. آنها بدهكار نبوده‌اند، آنها بي‌خانمان نبوده‌اند، بهترين امكانات زندگي را داشته‌اند، اما با اين همه خواستار تغيير در زندگي‌شان شدند و خواستند كه به حساب خودشان برسند، چون آن‌قدر سرشان را شلوغ كرده بودند كه از زندگي جز كار هيچ نمي‌ديدند اما يك روزي با تمام توان از مجموعه و برند و شركت خود جدا شدند و رفتند سراغ چيزهاي ديگر، به خاطر اينكه زندگي يك وجهي مولد «كه چه» است. من حتي اگر بهترين امكانات دنيا را داشته باشم اما فقط در يك وجه و ضلع زندگي جلو بروم دير يا زود دچار فرسايش شغلي خواهم شد چون من كه فقط براي كار كردن يا برند ساختن يا شركت زدن و ابداع و اختراع به دنيا نيامده‌ام. درست است كه مثلاً زندگي خلاقانه و نوآور و پويا يك ارزش است اما شما در زندگي بيشتر از زندگي ثروت‌آفرين و فناورانه به معنا نياز داريد و هر زمان حس كنيد زندگي شما از معنا تهي مي‌شود در واقع وقت بازبيني و بازنگري رسيده است و البته در اين ميان آدم‌ها دو دسته‌اند: آدم‌هايي كه به خاطر عادت‌ها، تعلق‌ها و وسوسه‌ها، منافع و لذت‌هاي آني ترجيح مي‌دهند كه نسبت به آن چراغ هشداردهنده دروني بي‌اعتنا بمانند و استرس‌ها و چندپارگي‌ها و تشويش‌ها را به جان بخرند و آدم‌هايي كه به سمت آن چراغ مي‌روند و با يكي كردن يا نزديك ساختن زندگي واقعي با زندگي مطلوب آن چراغ هشدار را خاموش مي‌كنند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر