احمد محمدتبريزي
اسفند ماه اگر براي مردم حكم آخر سال و رها شدن از دغدغههاي كار و زندگي را دارد، براي رزمندگان دفاع مقدس يكي از پر مشغلهترين روزها بود. اسفند براي مردمان سه دهه پيش نه تنها هيچ فرقي با بقيه ماههاي سال نداشت، بلكه هر روز آن انتظار اتفاق و حادثهاي را ميكشيدند. از 22 اسفند 1358 كه امام خميني(ره) فرمان تأسيس بنياد شهيد انقلاب اسلامي را صادر كردند تا آخرين روزهاي دفاع مقدس كه هشت سال به درازا كشيد، اسفند آبستن حوادث فراواني بود. از انجام عمليات بزرگ و سرنوشتساز كه معمولاَ در زمستان شروع ميشد و مراحل تكميلياش تا اسفند به طول ميانجاميد، تا شهادت فرماندهان بزرگ دفاع مقدس در اين ماه، همه آخرين ماه سال را در تاريخ دفاع مقدس پراهميت و مهم ميكند. حالا 22 اسفند در تقويم به نام روز بزرگداشت شهدا شناخته ميشود. شهداي عظيمالشأني كه ايثار و فداكاريشان در هر لحظه اين آب و خاك جاري است و حق بزرگي بر گردن تكتك مردم ايران دارند. به مناسبت اين روز عزيز كه با نام شهدا متبرك شده است نگاهي به خاطرات نابي از شهداي دفاع مقدس مياندازيم كه همگي در اسفندماه آسماني شدهاند. خاطراتي كه حكايت از ايثار و از خودگذشتي آنها دارد.
ضدگلولهاي به نام هاشم
هاشم كلهر در جبهه به ضدگلوله معروف شده بود. جوان شجاع شهر ري چندين بار در زمان حضورش در جبهه به درجه جانبازي نائل شد. يك بار در جريان عمليات رمضان تركشي به ماهيچه پاي راستش برخورد كرد و مدتي با عصا راه ميرفت تا دوباره به شرايط عادي برگشت. بار ديگر در عمليات مسلم بن عقيل مجروح شد و بار سوم توسط تك تيرانداز دشمن از ناحيه صورت مورد اصابت تير قرار گرفت كه حدود 14 دندانش به شدت آسيب جدي ديد. دندانهايش در همان لحظه ميريزد و همان طوري كه خودش ميگفت مقداري را همراه خون بيرون ريخته و مقداري را هم قورت داده بود.
اوج شجاعت و حماسهآفريني شهيد كلهر در عمليات والفجر يك اتفاق ميافتد. در فروردين سال 62 بنا به دستور شهيد همت براي تشكيل گردانهاي ديگر، تعدادي از نيروها به گردان مالك رفتند و هاشم هم همراه شهيد كارور، حاج اميني و نصرت اكبري به گردان مالك رفتند. در آنجا به علت بياحتياطي و ناشي بودن يك نيروي بسيجي در استفاده از نارنجك، هاشم به موقع خود را ميرساند و با درآغوش گرفتن نارنجك به شدت مجروح ميشود. بر اثر اين حادثه دست راست هاشم كلهر از مچ قطع ميشود و دست چپش هم فقط دو انگشت پيروزي ميماند. با اين فداكاري هاشم كه در جمع نيروهاي گردان بود فقط يك تركش به صورت پيك به هاشم اصابت كرد و بقيه تركشها را هاشم با دست و بدنش مهار ميكند و حدود سه ماه در بيمارستان و منزل بستري ميشود. شهيد كلهر بعد از سخنراني حاج همت براي گردان مقداد، در منطقه جفير با بمباران هواپيماهاي عراقي به شهادت ميرسد. با اصابت يك راكت در نزديكي هاشم و دوستانش مثل شهيد ابراهيم حسامي، شهيد حسين محمدي و رضا هاشمي همگي شهيد اسفند ماهي ميشوند.
سرداري كه رفتگر شد
نگاه به سيره و سبك زندگي و رفتاري شهدا براي مسئولان ميتواند بسيار راهگشا و آموزنده باشد. شهيد مهدي باكري از فرماندهان بزرگ و بنام دفاع مقدس است كه شرح لطف ، محبت و جانفشانيهايش براي نيروهايش در جبهه زبانزد بود؛ مردي خدايي با چهرهاي آرام و آسماني. گاهي بيشتر از نيروهايش در منطقه كار ميكرد و اگر غريبهاي چهره خاكآلودش را ميديد گمان نميكرد او فرمانده تيپ باشد.
مهدي باكري شهردار اروميه شده بود و شيوه مديريت، اخلاقمداري و زيست سالمش زبانزد همگان بود. نكات جالب و خواندني زيادي در مدت زمان كوتاهي كه شهيد باكري شهردار بود وجود دارد. مثل زماني كه همسر رفتگر محله، مريض ميشود ولي به او مرخصي نميدادند و ميگفتند، اگر شما بروي، نفر جايگزين نداريم. اين كارمند شهرداري نزد شهردار ميرود و درخواستش را مطرح ميكند. اينجا آقا مهدي تصميمي شگفتانگيز ميگيرد. به رفتگر مرخصي ميدهد و براي خالي نبودن جايش خودش جاي او براي نظافت كوچهها ميرود!
يا يك روايت خيلي عجيب از نحوه استخدام يكي از كارمندان شهرداري اروميه. يكي از كارمندان شهرداري اروميه ماجراي استخدامش را اينگونه شرح ميدهد:«تازه ازدواج كرده بودم و با مدرك ديپلم دنبال كار ميگشتم. از پلههاي شهرداري ميرفتم بالا كه يكي از كاركنان شهرداري را ديدم و از او پرسيدم آيا اينجا براي من كار هست؟تازه ازدواج كردم و ديپلم دارم. يك كاغذ از جيبش درآورد و امضا كرد و داد دستم گفت بده فلاني، اتاق فلان. رفتم و كاغذ را دادم به كسي كه گفته بود.تا امضا را ديد گفت چه ميخواهي؟ گفتم كار. گفت فردا بيا سركار. باورم نميشد. فردا رفتم مشغول شدم. بعد از چند روز فهميدم آن آقايي كه برگه را امضا كرد شهردار بود. چند ماه كارآموز بودم. بعد يكي از كارمندان كه بازنشسته شده بود من جاي آن مشغول به كار شدم. شش ماه بعد رئيس شهرداري استعفا كرد و جبهه رفت. بعد از اينكه در جبهه شهيد شد يكي از همكاران گفت در آن مدتي كه كارآموز بودي و منتظر بوديم كه يك نفر بازنشسته شود تا شما را جايگزين كنيم، حقوقت از حقوق شهردار كسر و پرداخت ميشد. يعني از حقوق شهيد باكري. اين درخواست خود شهيد بود.» شهيد مهدي باكري، مهندسي مكانيك خوانده بود و آخرين مسئوليتش فرماندهي لشكر 31 عاشورا بود. شهيد باكري 25 اسفند 1363 در رودخانه دجله به شهادت رسيد و جسدش مفقود شد.
حسين خرازي به روايت مرتضي آويني
زماني كه دست راست سردار شهيد حسين خرازي در جريان عمليات خيبر قطع شد، وقتي ايشان را به بيمارستان انتقال دادند، ميخنديد و ميگفت:«دستم قطع شده، سرم كه قطع نشده.» نيروهاي لشكر 14 امام حسين(ع) فرمانده با روحيه و مخلصشان را مثل يكي از اعضاي خانوادهشان دوست داشتند. بدون هيچ چون و چرايي فرمانش را اجرا ميكردند و حاضر بودند جانشان را براي فرماندهشان فدا كنند.
فرمانده هم براي نيروهايش كم نميگذاشت. در سختترين شرايط پا به پاي نيروهايش ميجنگيد و برادري را در حقشان تمام ميكرد.
شهيد خرازي دو روز قبل از شهادتش ميگفت:«خودم را براي شهيد شدن كاملاً آماده كردهام.» او كه روحي متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتي متوجه شد ماشين غذاي رزمندگان خط مقدم در بين راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است به شدت ناراحت شد و با بيسيم از مسئولان تداركات خواست تا هر چه زودتر، ماشين ديگري بفرستند و نتيجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتي ماشين جلوي سنگر ايستاد و حاج حسين در حالي كه دشمن منطقه را گلوله باران ميكرد براي بررسي وضعيت ماشين از سنگر خارج شد. يكي از تخريبچيها در حال مصافحه با او ميخواست پيشانياش را ببوسد كه ناگهان قامت چون سرو حسين بر زمين افتاد. يكي از شاهدان ميگويد: اصلاً باورم نميشد. حتي متوجه خمپارهاي كه آنجا در كنارمان به زمين خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند كردم. تركشهاي مؤثر و درشتي به سر و گردن خرازي اصابت كرده بود. هشتم اسفند سال 1365 بود و حاج حسين از زمين به سوي آسمان پركشيد و پيشاني او جايگاه بوسه عرشيان شد.
شهيد مرتضي آويني در وصف حسين خرازي چنين ميگويد:« وقتي از اين كانال كه سنگرهاي دشمن را به يكديگر پيوند ميدادند بگذري، به «فرمانده» خواهي رسيد، به علمدار. او را از آستين خالي دست راستش خواهي شناخت. چه ميگويم چهره ريز نقش و خندههاي دلنشينش نشانه بهتري است. مواظب باش، آن همه متواضع است كه او را در ميان همراهانش گم ميكني. اگر كسي او را نميشناخت هرگز باور نميكرد كه با فرمانده لشكر مقدس امام حسين (ع) رو به رو است . ما اهل دنيا، از فرمانده لشكر، همان تصويري را داريم كه در فيلمهاي سينمايي ديدهايم. اما فرماندهان سپاه اسلام، امروز همه آن معيارها را در هم ريختهاند. حاج حسين را ببين، او را از آستين خالي دست راستش بشناس. جواني خوشرو، مهربان و صميمي، با اندامي نسبتاً لاغر و سخت متواضع. آنان كه درباره او سخن گفتهاند بر دو خصلت بيش از خصايل وي تأكيد كردهاند؛ شجاعت و تدبير. حضور حاج حسين در نزديكي خط مقدم درگيري، بسيار شگفتانگيز بود، اما ميدانستيم او كسي نيست كه بيهوده دل به دريا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسين كسي نبود كه لحظهاي از اين حضور، غفلت داشته باشد. اخذ تدبير درست، مستلزم دسترسي به اطلاعات درست است. وقتي خبردار شديم كه دشمن با تمام نيرو اقدام به پاتك كرده، سرّ وجود او را در خط مقدم دريافتيم.»
سبك مديريت يك مرد آسماني
پس از شهادت حاج ابراهيم همت در عمليات خيبر، شهيد عباس كريمي به فرماندهي لشكر 27 محمد رسولالله منصوب شد. فرماندهاي شجاع كه خيلي در قيد و بند عنوان و درجه و سلسله مراتب اداري نبود. به وقت نياز در صحنه حاضر ميشد و تا آخرين قوا مسئوليتهايش را به بهترين شكل انجام ميداد. با بسيجيها مأنوس و صميمي بود و به آنها عشق ميورزيد. در كنار آنها روي خاك مينشست، با آنها غذا ميخورد، به درد دل آنها گوش ميداد، آنها را راهنمايي ميكرد و تا آنجا كه از دستش برميآمد مشكلاتشان را حل و فصل ميكرد و ارتباط و سركشي از خانواده شهدا توسط او زبانزد همگان بود. اين شهيد بزرگوار جملاتي را داخل سررسيد شخصياش نوشته بود كه كدهاي خوبي را جهت مديريت و داشتن يك زندگي درست ميدهد:«خصوصيات يك فرمانده به اين شرح است: سلامتي جسم و فزوني علم، مشورت با نيروها، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت فرماندهي از راه ارشاد و موعظه، در كنار همه تاكتيكها، از همه مهمتر، فاصله نگرفتن از خداست. فرماندهاي كه ابتكار عمل نداشته باشد، تسليم است. ابتكار عمل، سلاح برنده مومن است.»
شهيد كريمي در روز 24 اسفندماه 1363 طي عمليات بدر بر اثر اصابت تركش خمپاره به فيض شهادت نائل آمد.